سلامان و ابسال/تنگ شدن کار بر سلامان از ملامت بسیار
ظاهر
(تنگ شدن کار بر سلامان از ملامت بسیار و شاه)
(و حکیم را گذاشتن و با ابسال راه گریز برداشتن)
۷۶۰ | هر کجا از عشق جانی درهم است | محنت اندر محنت و غم در غم است | ||||
خاصّه عشقی کش ملامت یار شد | گفت و گوی ناصحان بسیار شد | |||||
از ملامت سخت گردد کار عشق | وز ملامتگر فزون تیمار عشق | |||||
بی ملامت عشق جان پروردن است | چون ملامت یار شد خون خوردن است | |||||
چون سلامان آن ملامتها شنید | جان شیرینش ز غم بر لب رسید | |||||
۷۶۵ | مهر ابسال از درون او نکند | لیک شوری در درون او فگند | ||||
مشرب عذب وصالش تلخ شد | غرّهٔ ماه نشاطش سلخ شد | |||||
بر نیامد هیچ جا از وی دمی | کش نیفتاد از ملامت ماتمی | |||||
جانش از تیر ملامت ریش گشت | در دل اندوهی که بودش بیش گشت | |||||
میبکاهد از ملامت جان مرد | صبر بر وی کی بود امکان مرد | |||||
۷۷۰ | میتوان یک زخم خورد از تیغ تیز | چون پیاپی شد چه چاره جز گریز | ||||
روزها اندیشهکاری پیشه کرد | بارها در کار خویش اندیشه کرد | |||||
با هزار اندیشه در تدبیر کار | یافت کارش بر فرار آخر قرار | |||||
کرد خاطر از وطن پرداخته | محملی از بهر رفتن ساخته | |||||
چون در آمد شب روان محمل ببست | تنگ با ابسال در محمل نشست | |||||
۷۷۵ | هم سلامان نغز و هم ابسال نغز | محمل از هر دو چو بادام دو مغز | ||||
وقت رفتن رفته سر بر دوش هم | گاه خفتن خفته در آغوش هم | |||||
هر دو را پهلو به پهلو متّصل | بود محمل تنگ از آن رفتن نه دل | |||||
یار بی اغیار چون در بر بود | خانه هرچه تنگتر بهتر بود | |||||
بلکه هر جا یار را افتد درنگ | کی بود بر عاشق دلخسته تنگ |