سلامان و ابسال/تنگدل شدن سلامان از ملامت پدر
ظاهر
(تنگدل شدن سلامان از ملامت پدر و روی در صحرا)
(نهادن و آتش افروختن و با ابسال بهم بآتش در آمدن)
(و سوخته شدن ابسال و سالم ماندن سلامان)
| کیست در عالم ز عاشق خوارتر | نیست کار از کار او دشوارتر | |||||
| نی غم یار از دلش زایل شود | نی تمنّای دلش حاصل شود | |||||
| مایهٔ آزار او بیگاه و گاه | طعنهٔ بدخواه و پند نیکخواه | |||||
| چون سلامان آن نصیحتها شنید | جامهٔ آسودگی بر خود درید | |||||
| ۹۱۰ | خاطرش از زندگانی تنگ شد | سوی نابود خودش آهنگ شد | ||||
| چون حیات مردنی در خور بود | مردگی از زندگی خوشتر بود | |||||
| روی با ابسال در صحرا نهاد | در فضای جان فشانی پا نهاد | |||||
| پشته پشته هیمه از هر جا برید | جمله را یکجا فراهم آورید | |||||
| جمع شد زآن پشتها کوهی بلند | آتشی در پشته و کوه او فگند | |||||
| ۹۱۵ | هر دو از دیدار آتش خوش شدند | دست هم بگرفته در آتش شدند | ||||
| شه نهانی واقف آن حال بود | همّتش بر کشتن ابسال بود | |||||
| بر مراد خویشتن همّت گماشت | سوخت او را سلامان را گذاشت | |||||
| بود آن غش بر زر و این زرّ خوش | زرّ خوش خالص بماند و سوخت غش | |||||
| چون زر مغشوش در آتش فتد | گر شکستی اوفتد بر غش فتد | |||||
| ۹۲۰ | کار مردان دارد از یزدان نصیب | نیست این از همّت مردان غریب | ||||
| پیش صاحب همّت این ظاهر بود | هر که بی همّت بود منکر بود | |||||