سلامان و ابسال/آگاه شدن شاه از رفتن سلامان

از ویکی‌نبشته
سلامان و ابسال از جامی
آگاه شدن شاه از رفتن سلامان و خبر نایافتن از حال وی و آئینهٔ گیتی‌نمای را کار فرمودن و حال وی دانستن
بر پایهٔ تصحیح شیخ عبدالقادر سرافراز، بمبئی، ۱۳۱۵ خورشیدی

(آگاه شدن شاه از رفتن سلامان و خبر نایافتن از حال وی)

(و آئینهٔ گیتی‌نمای را کار فرمودن و حال وی دانستن)

  شه چو شد آگاه بعد از چند گاه زآن فراق جان گداز عمرکاه  
  ناله بر گردون رسانیدن گرفت وز دو دیده خون چکانیدن گرفت  
  گفت کز هر جا خبر جستند باز کس نبود آگاه از آن پوشیده راز  
۸۴۰  داشت شاه آئینهٔ گیتی نمای پرده ز اسرار همه گیتی کشای  
  چون دل عارف نبود از وی نهان هیچ حالی از بد و نیک جهان  
  گفت کان آئینه را آرند پیش تا در آن بیند رخ مقصود خویش  
  چون بر آن آئینه افتادش نظر یافت از گم گشتگان خود خبر  
  هر دو را عشرت کنان در بیشه دید وز غم ایّام بی اندیشه دید  
۸۴۵  با هم از فکر جهان بودند دور وز همه اهل جهان یکسر نفور  
  هر یکی شاد از لقای دیگری هیچشان غم نی برای دیگری  
  شاه چون جمعیّت ایشان بدید رحمتی آمد بر ایشانش پدید  
  بی ملامت کردن خاطر خراش هر چه دانستی ز اسباب معاش  
  یک سر موی فرو نگذاشتی جمله را آنجا مهیّا داشتی  
۸۵۰  ای خوش آن روشن دل و پاکیزه رای کآورد شرط مروّت را بجای  
  هر کجا بیند دو همدم را بهم خورده جام شادی و غم را بهم  
  جانشان صافی ز رنگ تفرقه جامشان ایمن ز سنگ تفرقه  
  اندر آن اقبالشان یاری کند واندر آن دولت مددگاری کند  
  نی که از هم بگسلد پیوند شان افگند بر رشتهٔ جان بند شان  
۸۵۵  هرچه بر ارباب آفات آمده است یکسر از بهر مکافات آمده است  
  نیک کن تا نیک پیش آید ترا بد مکن تا بد نفرساید ترا