سلامان و ابسال/حکایت جواب گفتن وامق با آنکه پرسید از وی که مقصود تو از این جست و جو چیست

از ویکی‌نبشته
بر پایهٔ تصحیح شیخ عبدالقادر سرافراز، بمبئی، ۱۳۱۵ خورشیدی

(حکایت جواب گفتن وامق با آنکه پرسید از وی)

(که مقصود تو ازین جست و جو چیست)

۸۲۵  خورده دانی گفت با وامق براز کای ز داغ عشق عذرا در گداز  
  می‎بری عمری بسر در جست و جوی چیست مقصودت ز جست و جو بگوی  
  در کنار تو بجز مقصود نی مانع مقصود تو موجود نی  
  گفت مقصود آن که با عذرا بهم روی خویش اندر یکی صحرا نهم  
  در میان بادیه گیرم وطن بر سر یک چشمه باشم خیمه زن  
۸۳۰  دوست زآنجا دور و دشمن نیز هم جان ز خلق آسوده و تن نیز هم  
  گر روم هر سو دو صد فرسنگ بیش نآیدم از آدمی دیّار پیش  
  دیده گردد مو بمو اعضای من قبلهٔ رویم شود عذرای من  
  با هزاران دیده رو سویش کنم تا ابد نظّارهٔ رویش کنم  
  بلکه از نظّاره هم یک سو شوم وز دوئی آزاد گردم او شوم  
۸۳۵  تا دوئی باقی بود دوری بود جان اسیر داغ مهجوری بود  
  چون نهد عاشق بکوی وصل گام جز یکی می در نگنجد والسّلام