دیوان حافظ/گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی

از ویکی‌نبشته
۴۷۵  گفتند خلایق که توئی یوسف ثانی چون نیک بدیدم بحقیقت به از آنی  ۴۸۹
  شیرین‌تر از آنی بشکرخنده که گویم[۱] ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی  
  تشبیه دهانت نتوان کرد بغنچه هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی  
  صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی  
  گوئی[۲] بدهم کامت و جانت بستانم ترسم ندهی کامم و جانم بستانی  
  چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند بیمار که دیدست بدین سخت کمانی  
  چون اشک بیندازیش از دیدهٔ مردم[۳]  
  آنرا که دمی از نظر خویش برانی  


  1. چنین است در خ نخ، بعضی نسخ: که گویند،
  2. بعضی نسخ: گفتی،
  3. چنین است در جمیع نسخ باستثنای خ که «حافظ» دارد بجای «مردم»،– در نسخ جدیده بعد ازین بیت یک بیت دیگر که ظاهراً الحاقی است و خواسته‌اند که بیت تخلّصی که کلمه «حافظ» در آن داشته باشد از آن بسازند علاوه دارد از قرار ذیل: ی و سودی: در راه تو حافظ چو قلم کرد ز سرپای چون نامه چرا یکدمش از لطف نخوانی، م و غالب نسخ چاپی: از پیش مران حافظ غمدیدهٔ خود را کز عشق رخت داد دل و دین و جوانی، ت ط: حافظ بجفا از تو شکایت ننماید زانرو که بهر جور تو لطفی است نهانی،