دیوان حافظ/لبش میبوسم و در میکشم می
ظاهر
۴۳۱ | لبش میبوسم و در میکشم می | بآب زندگانی بردهام پی | ۴۸۰ | |||
نه رازش میتوانم گفت با کس | نه کس را میتوانم دید با وی | |||||
لبش میبوسد و خون میخورد جام | رخش میبیند و گل میکند خوی | |||||
بده جام می و از جم مکن یاد | که میداند که جم کی بود و کی کی | |||||
بزن در پرده چنگ ای ماه مطرب | رگش بخراش تا بخروشم از وی | |||||
گل از خلوت بباغ آورد مسند | بساط زهد همچون غنچه کن طی | |||||
چو چشمش مست را مخمور مگذار | بیاد لعلش ای ساقی بده می | |||||
نجوید جان از آن قالب جدائی | که باشد خون جامش در رگ و پی | |||||
زبانت درکش ای حافظ زمانی | ||||||
حدیث بی زبانان بشنو از نی |