دیوان حافظ/کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش
ظاهر
۲۸۸ | کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش | معاشر دلبری شیرین و ساقی گلعذاری خوش | ۲۷۴ | |||
الا ای دولتی طالع که قدر وقت میدانی | گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش | |||||
هر آنکس را که در خاطر ز عشق دلبری باریست | سپندی گو بر آتش نه که دارد کار و باری خوش | |||||
عروس طبع را زیور ز فکر بکر میبندم | بود کز دست ایّامم بدست افتد نگاری خوش | |||||
شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان | که مهتابی دلفروزست و طرف لالهزاری خوش | |||||
میی در کاسهٔ چشمست ساقی را بنامیزد | که مستی میکند با عقل و میبخشد خماری خوش | |||||
بغفلت عمر شد حافظ بیا با ما بمیخانه | ||||||
که شنگولان خوشباشت بیاموزند کاری خوش |