دیوان حافظ/کتبت قصة شوقی و مدمعی باکی

از ویکی‌نبشته
۴۶۱  کتبتُ قصّة شوقی و مدمعی باکی بیا که بی تو بجان آمدم ز غمناکی  ۴۹۲
  بسا که گفته‌ام از شوق با دو دیدهٔ خود ایا منازل سلمی فاین سلماک[۱]  
  عجیب واقعهٔ و غریب حادثهٔ[۲] انا اصطبرت قتیلاً و قاتلی شاکی  
  کرا رسد که کند عیب دامن پاکت که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکی  
  ز خاک پای تو داد آب روی لاله و گل چو کلک صنع رقم زد بآبی و خاکی  
  صبا عبیرفشان گشت ساقیا برخیز وَ هات شمسةَ کَرْمٍ مطیّبٍ زاکی  
  دع التّکاسل تغنم فقد جری مثل که زاد راهروان چستی است و چالاکی  
  اثر نماند ز من بی شمایلت آری اَرَی مَآثر مَحیایَ مِن مُحَیّاک[۳]  
  ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زند  
  که همچو صنع خدائی ورای ادراکی  


  1. این مصراع با اندک تغییری از شریف رضی است که خواجه تضمین فرموده است، رجوع شود برای تفصیل مسئله بحواشی آخر کتاب،
  2. چنین است در خ، سایر نسخ: حادثه ایست،
  3. محیای اول بفتح میم و سکون حاء بمعنی حیات و زندگی است مانند ممات که بمعنی موت و مرگ است و در قرآن است قل انّ صلوتی و نسکی و مَحیای و مماتی للّه ربِّ العالمین و مُحیّای دوّم بضم میم و فتح یاء مشدّده بمعنی روی و رخسار است یعنی مکارم و مفاخر زندگی خودم را از روی تو می‌بینم و میدانم،