دیوان حافظ/عمر بگذشت به بیحاصلی و بوالهوسی
ظاهر
۴۵۵ | عمر بگذشت به بیحاصلی و بوالهوسی | ای پسر جام میم ده که به پیری برسی | ۴۵۲ | |||
چه شکرهاست درین شهر که قانع شدهاند | شاهبازان طریقت بمقام مگسی | |||||
دوش در خیل غلامان درش میرفتم | گفت ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی | |||||
با دل خون شده چون نافه خوشش باید بود | هر که مشهور جهان گشت بمشکین نفسی | |||||
لمع البرق من الطّور و آنست به | فلعلّی لک آت بشهاب قبس[۱] | |||||
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش | وه که بس بیخبر از غلغل چندین جرسی | |||||
بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن | حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی | |||||
تا چو مجمر نفسی دامن جانان گیرم | جان نهادیم بر آتش ز پی خوش نفسی | |||||
چند پوید بهوای تو ز هر سو حافظ | ||||||
یسّر الله طریقا بک یا ملتمسی |
- ↑ اشاره است بآیهٔ شریفه فلمّا قضی موسی الأجل و سار باهله آنس من جانب الطّور ناراً الخ و نیز این آیه: اذ قال موسی لاهله انّی آنست ناراً سآتیکم منها بخبرا و آتیکم بشهاب قبس لعلّکم تصطلون،– و آنس از باب افعال چنانکه در دو آیهٔ شریفه ملاحظه شد همیشه متعدّی بنفس است و متعدّی بباء استعمال نشده بنابرین «آنست به» در بیت خواجه از بابا ضرورت شعر و باء زائده خواهد بود،