دیوان حافظ/چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
ظاهر
۲۲ | چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست | سخن شناس نَهٔ جان من خطا اینجاست | ۸۵ | |||
سرم بدنیی و عقبی فرو نمیآید | تبارک الّله ازین فتنها که در سر ماست | |||||
در اندرون من خستهدل ندانم کیست | که من خموشم و او در فغان و در غوغاست | |||||
دلم ز پرده برون شد کجائی ای مطرب | بنال هان که ازین پرده کار ما بنواست | |||||
مرا بکار جهان هرگز التفات نبود | رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست | |||||
نخفتهام ز خیالی که میپزد دل من | خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست | |||||
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم | گرم بباده بشوئید حق بدست شماست | |||||
از آن بدیر مغانم عزیز میدارند | که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست | |||||
چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب | که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست | |||||
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند | ||||||
فضای سینهٔ حافظ هنوز پر ز صداست |