دیوان حافظ/وصال او ز عمر جاودان به
ظاهر
۴۱۹ | وصال او ز عمر جاودان به | خداوندا مرا آن ده که آن به | ۴۲۷ | |||
بشمشیرم زد و با کس نگفتم | که راز دوست از دشمن نهان به | |||||
بداغ بندگی مردن برین در | بجان او که از ملک جهان به | |||||
خدا را از طبیب من بپرسید | که آخر کی شود این ناتوان به | |||||
گلی کان پایمال سرو ما گشت | بود خاکش ز خون ارغوان به | |||||
بخلدم دعوت ای زاهد مفرما | که این سیب زنخ زان بوستان به | |||||
دلا دایم گدای کوی او باش | بحکم آنکه دولت جاودان به | |||||
جوانا سر متاب از پند پیران | که رای پیر از بخت جوان به | |||||
شبی میگفت چشم کس ندیدست | ز مروارید گوشم در جهان به | |||||
اگر چه زندهرود آب حیاتست | ولی شیراز ما از اصفهان به | |||||
سخن اندر دهان دوست شکّر[۱] | ||||||
ولیکن گفتهٔ حافظ از آن به |
- ↑ چنین است در خ، سایر نسخ: گوهر.