دیوان حافظ/من که از آتش دل چون خم می در جوشم

از ویکی‌نبشته
۳۴۰  من که از[۱] آتش دل چون خم می در جوشم مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم  ۳۴۱
  قصد جانست طمع در لب جانان کردن تو مرا بین که درین کار بجان می‌کوشم  
  من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم  
  حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش این قدر هست که گه گه قدحی می‌نوشم  
  هست امیدم که علی‌رغم عدو روز جزا فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم  
  پدرم روضهٔ رضوان بدو گندم بفروخت من چرا ملک جهان را[۲] بجوی نفروشم  
  خرقه پوشیّ من از غایت دین داری نیست پردهٔ بر سر صد عیب نهان می‌پوشم  
  من که خواهم که ننوشم بجز از راوق خم چکنم گر سخن پیر مغان ننیوشم  
  گر ازین دست زند مطرب مجلس ره عشق  
  شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم  


  1. چنین است در خ، سایر نسخ: گرچه از.
  2. چنین است در اغلب نسخ قدیمه، بعضی نسخ دیگر بطبق مشهور: ناخلف باشم اگر من.