دیوان حافظ/مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
ظاهر
۴۰۷ | مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو | یادم از کشتهٔ خویش آمد و هنگام درو | ۴۱۶ | |||
گفتم ای بخت بخفتیدی[۱] و خورشید دمید | گفت با این همه از سابقه نومید مشو | |||||
گر روی پاک و مجرّد چو مسیحا بفلک | از چراغ تو بخورشید رسد صد پرتو | |||||
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیّار | تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو | |||||
گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش | دور خوبی گذرانست نصیحت بشنو | |||||
چشم بد دور ز خال تو که در عرصهٔ حسن | بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو | |||||
آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق | خرمن مه بجوی خوشهٔ پروین بدو جو | |||||
آتش زهد و ریا[۲] خرمن دین خواهد سوخت | ||||||
حافظ این خرقهٔ پشمینه بینداز و برو[۳] |
- ↑ چنین است در خ، سایر نسخ: بخسبیدی.
- ↑ چنین است در اغلب نسخ با واو عاطفه (ولی سابق در غزلهای ۱۳۰، ۱۳۳، ۱۷۵، ۲۳۰، «زهد ریا» بدون واو).
- ↑ در بعضی از نسخ جدیده درین غزل دو بیت الحاقی ذیل را علاوه دارند: هرکه در مزرع دل تخم وفا سبز نکردزردروئی کشد از حاصل خود گاه درواندرین دایره میباش چو دف حلفه بگوشور قفائی خوری از دایرهٔ خویش مرو.