دیوان حافظ/مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
ظاهر
۶۲ | مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست | تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست | ۲۵ | |||
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس | طوطی طبعم ز عشق شکّر و بادام دوست | |||||
زلف او دام است و خالش دانهٔ آن دام و من | بر امید دانهٔ افتادهام در دام دوست | |||||
سر ز مستی برنگیرد تا بصبح روز حشر | هرکه چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست | |||||
بس نگویم شمّهٔ از شرح شوق خود ازانک | دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست | |||||
گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا | خاک راهی کان مشرّف گردد از اقدام دوست | |||||
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق | ترک کام خود گرفتم تا براید کام دوست | |||||
حافظ اندر درد او میسوز و بیدرمان بساز | ||||||
زانکه درمانی ندارد درد بیآرام دوست |