دیوان حافظ/سرم خوش است و به بانگ بلند میگویم
ظاهر
۳۷۹ | سرم خوشست و ببانگ بلند میگویم | که من نسیم حیات از پیاله میجویم | ۳۴۹ | |||
عبوس زهد بوجه خمار ننشیند | مرید خرقهٔ دردیکشان خوش خویم | |||||
شدم فسانه بسرگشتگی و ابروی دوست | کشید در خم چوگان خویش چون گویم | |||||
گرم نه پیر مغان در بروی بگشاید | کدام در بزنم چاره از کجا جویم | |||||
مکن درین چمنم سرزنش بخودروئی | چنانکه پرورشم میدهند میرویم | |||||
تو خانقاه و خرابات در میانه مبین | خدا گواه[۱] که هر جا که هست با اویم | |||||
غبار راه طلب کیمیای بهروزیست | غلام دولت آن خاک عنبرین بویم | |||||
ز شوق نرگس مست بلندبالائی | چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم | |||||
بیار می که بفتویّ حافظ از دل پاک | ||||||
غبار زرق بفیض قدح فروشویم |
- ↑ چنین است در اغلب نسخ، س ی: خدا گواست.