دیوان حافظ/زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ظاهر
۳۱۶ | زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم | ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم | ۳۲۲ | |||
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر | سر مکش تا نکشد سر بفلک فریادم | |||||
زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم | طرّه را تاب مده تا ندهی بر بادم | |||||
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم | غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم | |||||
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گُلم | قد برافراز که از سرو کنی آزادم | |||||
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را | یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم | |||||
شهرهٔ شهر مشو تا ننهم سر در کوه | شور شیرین منما تا نکنی فرهادم | |||||
رحم کن بر من مسکین و بفریادم رس | تا بخاک در آصف نرسد فریادم | |||||
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی | ||||||
من از آن روز که دربند توام آزادم[۱] |
- ↑ این مصراع از سعدی است در مطلع غزلی در بدایع: من از آن روز که در بند توام آزادمپادشاهم که بدست تو اسیر افتادم، و بیت متن در اصل نسخهٔ خطّی خ موجود است ولی در چاپ از قلم افتاده است،