دیوان حافظ/روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
ظاهر
۲۰ | روزه یکسو شد و عید آمد و دلها برخاست | می ز خمخانه بجوش آمد و می باید خواست | ۶۱ | |||
نوبهٔ زهدفروشان گرانجان بگذشت | وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست | |||||
چه ملامت بود آنرا که چنین باده خورد | این چه عیبست بدین بیخردی وین چه خطاست | |||||
باده نوشی که درو روی و ریایی نبود | بهتر از زهدفروشی که درو روی و ریاست | |||||
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق | آنکه او عالم سرّست بدینحال گواست | |||||
فرض ایزد بگذاریم و بکس بد نکنیم | وانچه گویند روانیست نگوئیم رواست[۱] | |||||
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم | باده از خون رزانست نه از خون شماست | |||||
این چه عیبست کزان عیب خلل خواهد بود | ||||||
ور بود نیز چه شد مردم بیعیب کجاست |
- ↑ در نسخهٔ خ: ور بگویند روا نیست بگوئیم رواست.