دیوان حافظ/خم زلف تو دام کفر و دین است
ظاهر
۵۵ | خم زلف تو دام کفر و دینست | ز کارستان او یک شمّه اینست | ۵۴ | |||
جمالت معجز حسنست لیکن | حدیث غمزهات سحر مبینست | |||||
ز چشم شوخ تو جان کی توان برد | که دایم با کمان اندر کمینست | |||||
بر آن چشم سیه صد آفرین باد | که در عاشقکشی سحرآفرینست | |||||
عجب علمیست علم هیأت عشق | که چرخ هشتمش هفتم زمینست | |||||
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد | حسابش با کرام الکاتبینست | |||||
مشو حافظ ز کید زلفش ایمن | ||||||
که دل برد و کنون دربند دینست |