دیوان حافظ/خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
ظاهر
۱۶ | خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت | بقصد جان من زار ناتوان انداخت | ۵۵ | |||
نبود نقش دو عالم که رنگ اُلفت بود | زمانه طرح محبّت نه این زمان انداخت | |||||
بیک کرشمه که نرگس بخودفروشی کرد | فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت | |||||
شرابخورده و خویکرده میروی بچمن | که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت | |||||
ببزمگاه چمن دوش مست بگذشتم | چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت | |||||
بنفشه طرّهٔ مفتول خود گره میزد | صبا حکایت زلف تو در میان انداخت | |||||
ز شرم آنکه بروی تو نسبتش کردم | سمن بدست صبا خاک در دهان انداخت | |||||
من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش | هوای مغبچگانم در این و آن انداخت | |||||
کنون بآب می لعل خرقه میشویم | نصیبهٔ ازل از خود نمیتوان انداخت | |||||
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود | که بخشش ازلش در می مغان انداخت | |||||
جهان بکام من اکنون شود که دور زمان | ||||||
مرا به بندگی خواجهٔ جهان انداخت |