دیوان حافظ/حاشا که من به موسم گل ترک می کنم
ظاهر
۳۵۱ | حاشا که من بموسم گل ترک می کنم | من لاف عقل میزنم این کار کی کنم | ۳۳۹ | |||
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم | در کار چنگ و بربط و آواز نی کنم | |||||
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت | یکچند نیز خدمت معشوق و می کنم | |||||
کی بود در زمانه وفا جام می بیار | تا من حکایت جم و کاووس کی کنم | |||||
از نامهٔ سیاه نترسم که روز حشر | با فیض لطف او صد ازین نامه طی کنم | |||||
کو پیک صبح تا گِلِهای شب فراق | با آن خجسته طالع فرخنده پی کنم | |||||
این جان عاریت که بحافظ سپرد[۱] دوست | ||||||
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم |
- ↑ چنین است در جمیع نسخ خطّی از قدیم و جدید که من بدست دارم، بعضی نسخ چاپی: سپرده.