دیوان حافظ/تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
ظاهر
| ۳۶ | تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست | دل سودازده از غصّه دو نیم افتادست | ۳۴ | |||
| چشم جادوی تو خود عین سواد سحرست | لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست | |||||
| در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست | نقطهٔ دوده که در حلقهٔ جیم افتادست | |||||
| زلف مشکین تو در گلشن فردوس عذار | چیست طاوُس که در باغ نعیم افتادست | |||||
| دل من در هوس روی تو ای مونس جان | خاک راهیست که در دست نسیم افتادست | |||||
| همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست | از سر کوی تو زآن رو که عظیم افتادست | |||||
| سایهی قدّ تو بر قالبم ای عیسی دم | عکس روحیست که بر عظم رمیم افتادست | |||||
| آنکه جز کعبه مقامش نبد از یاد لبت | بر در میکده دیدم که مقیم افتادست | |||||
| حافظ گمشده را با غمت ای یار عزیز | ||||||
| اتّحادیست که در عهد قدیم افتادست | ||||||