دیوان حافظ/به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست
ظاهر
۲۸ | بجان خواجه و حق قدیم و عهد درست | که مونس دم صبحم دعای دولت تست | ۹۳ | |||
سرشک من که ز طوفان نوح دست برد | ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست | |||||
بکن معاملهٔ وین دل شکسته بخر | که با شکستگی ارزد بصد هزار درست | |||||
زبان مور بآصف دراز گشت و رواست | که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست | |||||
دلا طمع مبر از لطف بینهایت دوست | چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست | |||||
بصدق کوش که خورشید زاید از نفست | که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست | |||||
شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز | نمیکنی بترحّم نطاق سلسله سست | |||||
مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی | ||||||
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست |