دیوان حافظ/بالا بلند عشوهگر نقش باز من
ظاهر
| ۴۰۰ | بالابلند عشوهگر نقشباز من | کوتاه کرد قصّهٔ زهد دراز من | ۳۸۹ | |||
| دیدی دلا که آخر پیریّ و زهد و علم | با من چه کرد دیدهٔ معشوقهباز من | |||||
| میترسم از خرابی ایمان که میبرد | محراب ابروی تو حضور نماز من | |||||
| گفتم بدلق زرق بپوشم نشان عشق | غمّاز بود اشک و عیان کرد راز من | |||||
| مستست یار و یاد حریفان نمیکند | ذکرش بخیر ساقی مسکین نواز من | |||||
| یا رب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن | گردد شمامهٔ کرمش کارساز من | |||||
| نقشی بر آب میزنم از گریه حالیا | تا کی شود قرین حقیقت مجاز من | |||||
| بر خود چو شمع خندهزنان گریه میکنم | تا با تو سنگدل چه کند سوز و ساز من | |||||
| زاهد چو از نماز تو کاری نمیرود | هم مستی شبانه و راز و نیاز من | |||||
| حافظ ز گریه سوخت بگو حالش ای صبا | ||||||
| با شاه دوستپرور دشمنگداز من | ||||||