دیوان حافظ/بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش
ظاهر
| ۲۷۲ | بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش | وین سوخته را محرم اسرار نهان باش | ۲۸۳ | |||
| زان باده که در میکدهٔ عشق فروشند | ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش | |||||
| در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک | جهدی کن و سرحلقهٔ رندان جهان باش | |||||
| دلدار که گفتا بتوام دل نگرانست | گو میرسم اینک بسلامت نگران باش | |||||
| خون شد دلم از حسرت آن لعل روانبخش | ای درج محبّت بهمان مهر و نشان باش | |||||
| تا بر دلش از غصّه غباری ننشیند | ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش | |||||
| حافظ که هوس میکندش جام جهان بین | ||||||
| گو در نظر آصف جمشید مکان باش | ||||||