دیوان حافظ/ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
ظاهر
۴۸۰ | ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی | سود و سرمایه بسوزیّ و محابا نکنی | ۴۸۴ | |||
دردمندان بلا زهر هلاهل دارند | قصد این قوم خطا[۱] باشد هان تا نکنی | |||||
رنج ما را که توان برد بیک گوشهٔ چشم | شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی | |||||
دیدهٔ ما چو بامّید تو دریاست چرا | بتفرّج گذری بر لب دریا نکنی | |||||
نقل هر جور که از خُلق کریمت کردند | قول صاحب غرضانست تو آنها نکنی | |||||
بر تو گر جلوه کند شاهد ما ای زاهد | از خدا جز می و معشوق تمنّا نکنی | |||||
حافظا سجده بابروی چو محرابش بر | ||||||
که دعائی ز سر صدق جز آنجا نکنی |
- ↑ ر نخ س: خطر،