دیوان حافظ/ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ظاهر
۲۴۹ | ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار | ببر اندوه دل و مژدهٔ دلدار بیار | ۲۴۶ | |||
نکتهٔ روح فزا از دهن دوست بگو | نامهٔ خوش خبر از عالم اسرار بیار | |||||
تا معطّر کنم از لطف نسیم تو مشام | شمّهٔ از نفحات نفس یار بیار | |||||
بوفای تو که خاک ره آن یار عزیز | بیغباری که پدید آید از اغیار بیار | |||||
گردی از رهگذر دوست بکوریّ رقیب | بهر آسایش این دیدهٔ خونبار بیار | |||||
خامی و سادهدلی شیوهٔ جانبازان نیست | خبری از بر آن دلبر عیّار بیار | |||||
شکر آنرا که تو در عشرتی ای مرغ چمن | باسیران قفس مژدهٔ گلزار بیار | |||||
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بیدوست | عشوهٔ زان لب شیرین شکربار بیار | |||||
روزگاریست که دل چهرهٔ مقصود ندید | ساقیا آن قدح آینه کردار بیار | |||||
دلق حافظ بچه ارزد بمیش رنگین کن | ||||||
وانگهش مست و خراب از سر بازار بیار |