دیوان حافظ/ای خرم از فروغ رخت لالهزار عمر
ظاهر
| ۲۵۳ | ای خرّم از فروغ رخت لالهزار عمر | بازآ که ریخت بیگل رویت بهار عمر | ۲۵۴ | |||
| از دیده گر سرشک چو باران چکد رواست | کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر | |||||
| این یکدودم که مهلت دیدار ممکنست | دریاب کار ما که نه پیداست کار عمر | |||||
| تا کی می صبوح و شکرخواب بامداد | هشیار گرد هان که گذشت اختیار عمر | |||||
| دی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد | بیچاره دل که هیچ ندید از گذار عمر | |||||
| اندیشه از محیط فنا نیست هر کرا | بر نقطهٔ دهان تو باشد مدار عمر | |||||
| در هر طرف ز خیل حوادث کمینگهیست | زان رو عنان گسسته دواند سوار عمر | |||||
| بی عمر زندهام من و این بس عجب مدار | روز فراق را که نهد در شمار عمر | |||||
| حافظ سخن بگوی که بر صفحهٔ جهان | ||||||
| این نقش ماند از قلمت یادگار عمر | ||||||