دیوان حافظ/ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی
ظاهر
۴۸۹ | ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی | در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی | ۴۷۹ | |||
کلک تو بارک الله بر ملک و دین گشاده | صد چشمه آب حیوان از قطرهٔ سیاهی | |||||
بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم | ملک آن تست و خاتم فرمای هر چه خواهی | |||||
در حکمت[۱] سلیمان هر کس که شک نماید | بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی | |||||
باز ار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی | مرغان قاف[۲] دانند آیین پادشاهی | |||||
تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب | تنها جهان بگیرد بی منّت سپاهی | |||||
کلک تو خوش نویسد در شأن یار و اغیار | تعویذ جان فزائی افسون عمر کاهی | |||||
ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزّت | وی دولت تو ایمن از وصمت تباهی | |||||
ساقی بیار آبی از چشمهٔ خرابات | تا خرقها بشوئیم از عجب خانقاهی | |||||
عمریست پادشاها کز می تهیست جامم | اینک ز بنده دعوی و ز محتسب گواهی | |||||
گر پرتوی ز تیغت بر کان و معدن افتد | یاقوت سرخ رو را بخشند رنگ کاهی | |||||
دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشینان | گر حال بنده پرسی از باد صبحگاهی | |||||
جائی که برق عصیان بر آدم صفی زد | ما را چگونه زیبد دعویّ بیگناهی | |||||
حافظ چو پادشاهت گه گاه میبرد نام | رنجش ز بخت منما بازآ بعذرخواهی[۳] |