دیوان بیدل دهلوی/غزلیات/دریای خیالیم و نمی نیست در اینجا
ظاهر
دریای خیالیم و نمی نیست در اینجا | جز وهم وجود و عدمی نیست در اینجا | |||||
رمز دو جهان از ورق آینه خواندیم | جز گرد تحیر رقمی نیست در اینجا | |||||
عالم همه میناگر بیداد شکست است | این طرفه که سنگ ستمی نیست در اینجا | |||||
تا سنبل این باغ به همواری رنگ است | جز کجنظری پیچ و خمی نیست در اینجا | |||||
بر نعمت دنیا چه هوسها که نپختیم | هر چند غذا جز قسمی نیست در اینجا | |||||
بر هم نزنی سلسلهٔ ناز کریمان | محتاج شدن بیکرمی نیست در اینجا | |||||
گرد حشم بیکسیات سخت بلندست | از خویش برون آ علمی نیست در اینجا | |||||
ما بیخبران قافلهٔ دشت خیالیم | رنگ است به گردش قدمی نیست در اینجا | |||||
از حیرت دل بند نقاب تو گشودیم | آیینهگری کار کمی نیست در اینجا | |||||
بیدل من و بیکاری و معشوقتراشی | جز شوق برهمن صنمی نیست در اینجا |