تولدی دیگر/بر او ببخشائید
بر او ببخشائید
بر او ببخشائید
بر او که گاهگاه
پیوند دردناک وجودش را
با آبهای راکد
و حفرههای خالی، از یاد میبرد
و ابلهانه میپندارد
که حق زیستن دارد
بر او ببخشائید
بر خشم بیتفاوت یک تصویر
که آرزوی دور دست تحرک
در دیدگان کاغذیش آب میشود
بر او ببخشائید
بر او که در سراسر تابوتش
جریان سرخماه گذر دارد
و عطرهای منقلب شب
خواب هزار سالهٔ اندامش را
آشفته میکنند
بر او ببخشائید
بر او که از درون متلاشیست
اما هنوز، پوست چشمانش از تصور ذرات نور میسوزد
و گیسوان بیهدهاش
نومیدوار از نفوذ نفسهای عشق می لرزند
ای ساکنان سرزمین سادهٔ خوشبختی
ای همدمان پنجرههای گشوده در باران
بر او ببخشائید
بر او ببخشائید
زیرا که مسحور است
زیرا که ریشههای هستی بارآور شما
در خاکهای غربت او نقب میزنند
و قلب زودباور او را
با ضربههای موذی حسرت
در کنج سینهاش متورم میسازند.
|