تاریخ نو/۲
مملکت خراسان و کرمان و فارس در دست حسن علیمیرزا ملقب به شجاعالسلطنه و حسین علیمیرزا ملقب به فرمانفرما و عباسقلیمیرزا پسر ابراهیمخان قاجار که در کرمان بود منسق و منظم آمده.
خاقان منفور در دارالخلافهٔ تهران به فرّ سکندر و شوکت سنجر مشغول حکمرانی و فرمانروایی بودند و چند سال بود که رأی پادشاهانه چنان اقتضاء مینمود که در اواسط جوزا از مقرّ خلافت حرکت به چمن سلطانیه مینمودند و فصل تابستان را در آن چمن بهشت آیین به سر برده با حضار لشکرهای اطراف و شاهزادگان و حکام فرمان میدادند و چنان انجمنی در هر سال در آن چمن از اعیان و بزرگان اطراف و جندی و رعیت و اهل سوق حاصل میآمد که در کمتر عصری از اعصار چنان اجتماع حاصل میشده و خاقان مغفور به عرض لشکریان و دادخواهی رعایای مملکت ایران در مدّت ایام توقف آن سامان میپرداختند و به عیش و سرور مشغولی نموده به مقرّ سلطنت عود میفرمودند و در آن چند سال که آن قانون مستمرّ آمد از این نزول و ارتحال قوام کلی در امورات ملک و ملت پیدا شد و ضعف سایر دول نسبت به این دولت قویبنیاد در نظر ارباب هوش و خرد ظاهر و هویدا آمد.
ذکر مقدماتی که سبب جنگ با دولت روس شد
مقدمهٔ اول
خوانین ذوی الأحتشام قبه و دربند و شیروان و بادکوبه و شکی و سالیان و گنجه و قراباغ و طوالش و لنکران و ولاة گرجستان و اعیان داغستان که در مصالحهای که بر این اصل قرار یافته بود که به زبان روسی «اسطاطاس کواپرزندم» که ترجمهٔ آن به عبارت فارسی چنین است که آنچه در دست تو است در دست تو و آنچه در دست من است در دست من در دست کفرهٔ فجرهٔ روسیه مانده بود و بعضی از اعیان را که طاقت مهاجرت بود مثل سلطان احمدخان قبهای ولد شیخ علیخان و مصطفیخان شیروانی و حسینقلیخان بادکوبهای و مهدیخان ولد ابراهیم خلیلخان قراباغی و اقرلوخان گنجهای ولد جوادخان قاجار حاکم گنجه و الکسندرمیرزا ولد ارگلیخان والی ولایت گرجستان و سرخایخان و نوحخان والی ولایت داغستان و سلیمخان حاکم شکی که سابق بر این در ایّام جنگ و نزاع به توهمات بیجا که از این دولت ابدمدّت کرده بودند پشت به دولت و اقبال و روی به نکبت و نکال نموده هریک فوجی از لشکر روس را به ولایت خود برده بر رعایای اسلام و بر جان و مال خود مسلط نموده بودند از رفتارهای ناهنجار روس که مشاهده نموده بودند پریشان و پشیمان شده مهاجرت اختیار نموده در سنوات سابقه روی به این دولت علیه آورده بودند و حضرت نایبالسلطنه به اذن و اجازهٔ پادشاه جهان هریک از ایشان را با کسان و توابع خود در ولایت قریبه به ولایات ایشان جایگیر و ساوری و سیورغال مرحمت فرمود بودند و نظر به مصالحهای که با دولت روس در میان بود از تعرّض ولایات یکدیگر خودداری مینمودند ولیک همیشه در فکر اسباب مفسدهجویی بودند.
مقدمهٔ دیگر
آنکه چون مملکت ایروان از طرف پادشاه جهان سپردهٔ حسینخان که از قاجاریهٔ قزوین و از خدمتکاران قدیم و از مرتبهٔ غلامی به رتبهٔ سرداری رسیده بود مفوّض شده و در سنوات جدال که فیمابین دولت علیهٔ ایران و روس برقرار بود سردار مذکور مداخل مملکت مزبور را به مخارج لشکرکشی آن سامان در نزد امنای دولت علیه قلمداد مینمود در این سنوات که مصالحه فیمابین دولتین برقرار شده بود و رعایای طرفین در امن و آسایش مشغول زراعت و فلاحت بودند به توهم اینکه مبادا کارگزاران نایبالسلطنهٔ علیه که در تبریز مشغول خدمات دیوانیاند از مداخل مملکت ایروان که متجاوز از دویست هزار تومان نقدا و جنسا میباشد مستحضر آمده مطالبهٔ مخارج آن را نموده بر وفق قانون دولت به زیاد و کم آن رجوع نمایند چنانکه در سنوات سابقه نیز به همین خیال افتادهانگیز فتنه میان دولت ایران و روم نموده کار به نزاع و جدال قوی کشیده اگرچه به نیروی دولت بیزوال و یاری خداوند متعال غلبه برای دولت روزافزون حاصل شده ولیکن سردار مذکور در آن سنوات به فراغت هرچه تمامتر گریبان خود را از چنگ محاسبین دیوانی و از اینطور مطالبات خلاصی داده بود و چون مصالحه فیمابین دولت روم و ایران واقع شده سردار مزبور باز به خیال سابق افتاده طالبانگیز فتنه و آشوب میبود تا باز امنای دولت علیه را کار دیگر پیش آید و از رسیدن به امورات او غافل مانند بهانهجویی پیش گرفته چون تعیین حدود فیمابین دولتین به همان کلمه سابقه که مرقوم آمده مجمل و مهمل مانده بود سردار ذکور از طرف ایروان که به گرجستان متصل است زمینی را که در هشت فرسخی ایروان است و مشهور است به گنی یعنی آفتابرو مطرح اغتشاش قرار داده و چنان به دولت علیه مینمود که آن قطعه زمین محل مرتع ایلات دولت علیهٔ ایران میباشد و ایلات گرجستان به خلاف حساب آنجا آمده قشلاق میشی مینمایند و این سرزمین در عرض نیم فرسخ و در طول دو فرسخ میبود.[۱]
مقدمهٔ دیگر
آنکه چون مهدیخان قراباغی که همشیرهاش در سلک ازدواج خاقان مغفور برقرار بود و در قصبهٔ گرگر که متصل به ولایت قراباغ است مسکن و مقر داشت و از محال قراباغ محال مقری و چغندرچایی در دست امنای این دولت بود مهدیخان چنان به دولت علیه مینمود که از دولت روس تعدی شده و امنای آن دولت برخلاف حساب آنجا دخل کردهاند.
مقدمهٔ دیگر
آنکه ابراهیمخان بادکوبهای که از نوکرهای حسینقلیخان بادکوبهای بود در جنگ سابق سی سیانوف سردار روس مشهور در ایران به ایشپختر که در کنار قلعهٔ بادکوبه به ضرب گلولهٔ او مقتول شده بود و سر او را بریده به خدمت خاقان مغفور برده بود قریب به این تاریخ در ولایت اردبیل حاکم و حسینقلیخان بادکوبهای نیز در ولایت اردبیل جایگیر داشت، او نیز در سرحد اردبیل و طوالش در باب محال اوجارود و قصبهٔ گرمی در خدمت امنای دولت گفتگو مینمود و تصرّف دولت روس را در آن محال و در آن قصبه به خلاف حساب وانمود میکرد.
خوانین مفصلهٔ مهاجر در خدمت نایبالسلطنه علیه یک دو سال بود که گفتگوی نقض عهد را با روس در میان آورده و این نحو امورات را در نظر نایبالسلطنهٔ علیه اسباب نقض عهد از آن طرف وانمود میکردند و از آنجایی که نایبالسلطنهٔ مرحوم از احوال دولت روس که بعد از شکست دادن بناپارت مشهور به ناپلئون و استقلال امپراطور در ولایات محروسهٔ خود مستحضر و از کثرت جنود و نظام او واقف بودند اصلاً به این قسم حکایات التفات نمیفرمودند و در مقام اظهار این نوع مطالب در خدمات خاقان برنمیآمدند.
خوانین مهاجر که از ولایت خود دور شده بودند و حسینخان سردار به علتی که مذکور شد در جزو این نوع امورات که در سرحد واقع میشد به نوعهای دیگر در نظر خاقان مغفور جلوه میدادند و انگیز فتنه کرده عرایض از زبان رعایای اسلامی که در آن طرف آب ارس و کر بودند ساخته به خدمت نایبالسلطنه و به خدمت خاقان مغفور و به خدمت علما و مجتهدین بلاد آذربایجان و عراق عجم و عراق عرب میفرستادند، مضمون عرایض اینکه بر جمیع اسلام و اسلامیان از علما و مجتهدین و ارباب حکم و سلاطین به خصوص بر پادشاه اسلام لازم است که بیضهٔ اسلام را محفوظ نموده راضی به تسلط کفار بر عرض و مال و جان مسلمانان نباشند و خود رعایا و خوانین آن طرف متعهد میشوند که به محض حرکت پادشاه اسلام و علمای اعلام اهل هر بلد دفع کفار آن بلد را کرده باسهل وجهی ممالک اسلام را باز به تصرّف پادشاه اسلام درآورند و نایبالسلطنهٔ علیه از مالبینی و دولتخواهی در یک دو سال سابق که خاقان مغفور ایشان را از تبریز به سلطانیه احضار فرموده بودند و در باب تعدیات دولت روس در سرحدات و تعهدات خوانین مهاجر و عرایض رعایای ولایات مذکوره فرمایشات فرموده بودند نایبالسلطنه سخنهای مصلحانه به عرض رسانیده در باب تعدیات سرحد به خصوص در باب گنی و ایراوان که حسینخان سردار در نظر خاقان مغفور چنان جلوه داده بود که اگر آن خاک از دست رود محافظت قلعهٔ ایروان مقدور و میسور نخواهد بود تعهدات نموده بودند به این جهت نایبالسلطنه بیرملوف که سردار اعظم و صاحباختیار از طرف پادشاه روس و در شهر تفلیس نشسته بود اظهار داشته که مهندسی امین از طرف دولت علیهٔ روس تعیین شود و از این طرف نیز مهندسان تعیین شده سرحدات را از تفلیس تا لنکران طالش و کنار دریای خزر وجب به وجب تعیین و تشخیص نموده امنای دولتین نوشته به هم سپارند که باعث استحکام مودّت شده تعدی از طرفین ننمایند و رفع مایقال شود.
از طرف دولت روس ژنرال بزرگ با مهندسین کاردان برای انجام این مهم تعیین شد و از طرف نایبالسلطنهٔ مرحوم نیز محمد باقرخان پسر پیر قلیخان قاجار که در آن وقت به منصب امیر نظامی آذربایجان سرافراز بود با مهندسین کامل مأمور به انجام این خدمت شدند.
چون آشوبطلبان سرحدنشین در چنین اوقات به اظهار دولتخواهی سخنهای بیدولتانه میگویند و تفتینات دور از کار مینمایند که بالمآل منجر به نزاع و جدال میشود نایبالسلطنهٔ مرحوم نظر به این کیفیات که مبادا نزاعی حادث شود از لشکرهای نظام فوجفوج از سرحد طوالش تا سرحد ایروان به مقتضای هر مکان تعیین فرموده بودند و از طرف سردار روس نیز به همین ملاحظه و به همین قانون لشکرهای نظام نشسته بودند، نایبالسلطنهٔ مرحوم برای اظهار این مطلب که خواهش این تعیین در سرحدات برای بهانهگیری نزاع و جدال نیست بلکه برای قوام دوستی و وداد میباشد از دار السلطنهٔ تبریز به عزم شکار با جمعی از خواص حرکت فرموده تا کنار قلعهٔ عباس آباد که در آن طرف آب ارس در کنار رودخانه و از بنای خود آن حضرت و محمد باقرخان امیر نظام نیز در آن اوقات با مهندسین در آنجاها بودند روانه شده و ژنرال روس را که در مقابل امیر نظام نشسته بود احضار و به دعوت و مهمانی سرافراز فرمودند.
از ملتزمین رکاب آن سفر پادشاه مرحوم و شاهزاده ملک قاسممیرزا و امیرزاده بهراممیرزا بودند و این دعاگوی دولت پادشاهی نیز همرکاب شاهزادگان مزبور بود.
نایبالسلطنهٔ مرحوم بعد از ورود به کنار آب ارس و آمدن ژنرال روس طوری اظهار التفات به ژنرال فرمودند و سخنان مصلحانه و حکمتآمیز بیان نمودند، بعد از مرخصی ژنرال همهجا شکارکنان در کنار ارس تا پل خدا آفرین که در محال قراجهداغ و بر رودخانهٔ ارس بسته شده و بنیان آن از سنگ به قدرت آفریدگار جهان از میان آب بالا آمده تشریففرما شدند و در آنجا نیز ژنرال مدهدوف را که حاکم قراباغ و مستحفظ آن سرحدات بود به خواهش دوستانه احضار و او نیز با دو هزار صالدات روس و پانصد سوارنظام و هزار نفر سوار قراباغی و گنجهای از پل عبور کرده به خدمت نایبالسلطنهٔ مرحوم رسیده سه روز او را با جمیع صالدات و سواره مهمانی داده و خلعتها و نشانها مرحمت فرموده از وخامت فتنه و آشوب تحذیر فرموده و میل خود را در استقامت مصالحه و استحکام بنیان قواعد دوستی اظهار فرمودند و نصیحتها نموده مرخص داشتند و خود از راه اهر و قراجهداغ روانهٔ دار السلطنهٔ تبریز شدند.
حضرات مفسدین چه از سردار ایروان و چه از خوانین مهاجر و چه از امنای دولت علیه که در خدمت خاقان مغفور بودند و اخلاصی به نایبالسلطنهٔ مرحوم نداشتند اینجور حرکات حکیمانه را که در دولتداری از نایبالسلطنهٔ مرحوم سر میزد در نظر خاقان مغفور به طریقی جلوه میدادند که گویا نایبالسلطنهٔ مرحوم را با امپراطور روس صداقتی دیگر در میان است که مثمر ضرر دولتی العیاذ باللّه خواهد بود و در زمستان این سال بعد از معاودت نایبالسلطنه از سلطانیه و تفرس از رأی امنای دولت علیه و ارادهٔ خاقان مغفور بر منازعه و مجادلهٔ پادشاه روس نایبالسلطنه به احتیاط سرحدداری و ملاحظهٔ ذخایر و عساکر و انضباط قلاع سرحدات به عزم شکار روانهٔ محال کوردشت قراجهداغ شده بعد از ملاحظهٔ قلعهٔ کوردشت و ساختن بروج مستحکمه در بالای کوههای مقری روانهٔ اردوباد شده و قلعهٔ نظاره را که در بالای قصبهٔ اردوباد واقع است و مشرف به آن قصبه میباشد استحکام داده از آنجا روانهٔ نخجوان شده و این دعاگوی دولت شاهی و امیرزاده بهرام و امیرزاده فریدونمیرزا از ملتزمین رکاب نایبالسلطنهٔ مرحوم بودیم و از نخجوان به قلعهٔ عباس آباد که سه فرسخی نخجوان است تشریف برده بعد از انتظام امور توپخانه و قورخانه و ذخیرهٔ مایحتاج و استمالت تفنگچیان دماوندی که هزار نفر بودند و به سرکردگی عبد اللّهخان پسر اشرفخان دماوندی از طرف خاقان مغفور مستحفظ آنجا بودند روانهٔ ایروان شدند و قبل از ورود به ایروان از ارس عبور فرموده در قریهٔ ارتلی که سابق بر این حکم به ساختن چند دست عمارت در آنجا فرموده بودند تشریف برده. این قریه قریب به ولایت بایزید میباشد که از ولایات روم است و در کوههای این قریه چندان شکار قوچ و میش به هم میرسد که از شمار و حساب بیرون است و در دامنهٔ کوه آقری واقع است که از جبال عظیمه است. در آنجا چند روزی مشغول به عیش و نشاط و شکار شده باز از ارس عبور فرموده و به قلعهٔ سردارآباد تشریف آوردند و این سردارآباد قلعه ایست که حسینخان سردار احداث نموده قریب به هفت فرسخی ایروان و نهری که از رودخانهٔ ارس احداث کرده به صحرای سردارآباد جاری ساخته و در ایام منازعهٔ دولت علیه ایران و روم ارامنهٔ بسیار از رعایای بایزید و دیادین و قارص و آخسقه کوچانیده به میان آن قلعه آورده سکنی داده است.
در آن زمان که نایبالسلطنهٔ مرحوم وارد آن مکان شده قریب به پانصد جفت از کتان و غیره در میان آن قلعه مشغول به زراعت بودند و قلعهای بسیار مستحکم ساخته شده بود، نایبالسلطنهٔ مرحوم استحکام آن قلعه را نپسندیده میفرمودند که با وجود قلعهٔ ایروان این قلعه به این استحکام ضرور نبود و مقتضی صلاح دولت نیست و بالاخره صدق مضمون ارباب الدول ملهمون ظاهر گردید چنانکه از سیاق کلام آینده معلوم خواهد شد. از آنجا کوچ فرموده به تماشای اوچ کلیسا که در سه فرسخی قلعه و شهر ایروان است تشریف بردند و این کلیسایی است که معتقد ارامنه و نصاری آن است که حضرت عیسی علی نبینا و علیه السلام به سه روز بعد از رفع نزول به آن زمین فرمودهاند و بعد از بیت المقدس معبدی عظیمتر از این معبد برای ملت نصاری در هیچ مکان نیست و این کلیسا سیصد سال بعد از رفع عیسی ساخته شده است که حال هزار و پانصد سال متجاوز است و چنان حجاری و وصالی نمودهاند که گویا در این مدت مدید فتوری به این بنیان راه نیافته و علمای بزرگ نصاری از رهبانان و قسسیان در آن کلیسا مقام دارند و چندان از نذر و صدقات و نیاز در این سنوات بدانجا آوردهاند که از حساب بیرون است، صور پیغمبران و حواریون و صورت حضرت عیسی و مریم به نوعی در آنجا مکرر نقش کردهاند که هیچ نقاشی مثل آن را نمیتواند تصویر نماید و چندان اسباب و زینت از طلا و مرصع آلات به خصوص خاجهای مکلل به الماس به نظر آمد که خیرگی در ابصار و انظار حاصل شد و عمل ساختن موم کافوری در میان کارکنان آنجا بود و معمول میداشتند.
بعد از سه روز اقامت و تماشای آن مکان روانهٔ قلعه ایروان شدند، بعد از ورود به قلعه حسینخان سردار تمارض نموده از رسیدن خدمت نایبالسلطنه به عذر مرض درد پا متعذّر و متقاعد شد، نایبالسلطنه استفسار توهم او را نموده نظر به صلاح دولت استمالت خاطر او را فرموده در ضمن طرق استمالت صبیهٔ او را نامزد امیرزاده مصطفی قلیمیرزا فرمودند و قلعهٔ ایروان از متانت و استحکام مکان محتاج به توصیف و بیان نیست و از کثرت ذخیره و آذوقه و وفور جباخانه و قورخانه که قدیما و جدیدا در آنجا موجود شده هرچه نویسد کم نوشته است.
بعد از ملاحظه و اطمینان از قلعهٔ ایروان از معبر جلفا از رودخانهٔ ارس عبور فرموده به محال گجلر من تومان نخجوان نزول اجلال فرمودند و محال مزبور مشحون است به شکار بسیار و در دو منزلی شهر خوی واقع است و نایبالسلطنه عمارت و حمام در آنجا برای نزول ساختهاند بعد از ورود به آنجا و توقف دو سه روزمیرزا انبورگر[۲] که از مصلحتگزاران دولت روس و به عبارت روسی قونسول بود و در دار السلطنهٔ تبریز اقامت داشت وارد منزل مذکور شده تعزیت مرگ امپراطور روس آلکسندر پاولیچ را داده زبان به تهنیت جلوس قسطنطین و تهنیت جلوس امپراطور اعظم نکلای پاولیچ گشوده و از این اخبار چنان مستفاد میشد که گویا در دولت روس تزلزلی به هم رسیده و به جهت غرابت اجمالی از این حکایات بیان میشود:
آلکسندر پاولیچ اولاد نداشت و به قاعدهٔ روس برادر کهتر او قسطنطین ولیعهد بود و این قسطنطین مایل به زنی متهمهٔ غیر نجیبه میشود که به قانون آن دولت از اولاد آن قسم زنان به رتبهٔ سلطانی سزاوار نمیشوند، قسطنطین نظر به میلی که داشت خواست آن زن را به عقد خود درآورده همسر خود گرداند، آلکسندر پاولیچ به توسط مادر خود به برادر اعلام نمود که اگر این زن را به عقد خود درآوری منافی منصب ولیعهدی این دولت است یا باید دست از این زن برداری یا به عزل از ولیعهدی خط سپاری، قسطنطین از غایت محبت به آن زن خط عزل خود را از ولیعهدی به مادر سپرد، در این وقت که آلکسندر پاولیچ وفات یافت اکثر اهالی روس که از این حکایت آگاهی نداشتند دل بر سلطنت او نهاده بعضی دیگر از خواص که مخبر بودند به خدمت نکلای پاولیچ برادر کوچکتر شتافته او را امپراطور دانستند.
چند روز این قیل و قال در دارالسلطنهٔ پترزبورگ برپا بود و میانهٔ هواخواهان طرفین کار از مقاوله به مقاتله انجامیده، در میدان دار السلطنهٔ پترزبورگ آغاز انداختن توپ و تفنگ کرده جمعی کثیر کشته شدند. در این بین مادر قسطنطین او را احضار کرده خط او را به او اظهار کرد و قسطنطین تمکین سلطنت برادر را نموده به خدمت او شتافت و به میان لشکریان هواخواه خود آمده اظهار خدمتگزاری کرده ایشان را از این معامله مانع آمد و سلطنت روس بر این پادشاه که حال تحریر صاحباختیار ممالک روس است مقرر شد.
در این تاریخ امیرخان سردار قاجار حاکم مملکت خوی بود، نایبالسلطنهٔ مرحوم ولد او نصر اللّهخان را که به پیوند مصاهرت این دولت سرافراز فرموده بودند به خواهش سردار مزبور انجام و اتمام آن امر را در این وقت مقرر داشتند و قریب به دو ماه ایام توقف خوی میکشید، از آنجایی که همت مرحوم نایبالسلطنه به تربیت اولاد خود مصروف بود تا این زمان قریب به دو سه ماه بود که امیرزاده بهراممیرزا و این داعی دوام دولت پادشاهی و امیرزاده فریدونمیرزا که در این سفر از ملتزمین رکاب بودیم از درس و مشق بیگانه شده و هیچ یک از سن شانزده متجاوز نداشتیم حکم مطاع صادر شد که معلمی مهذب الاخلاق را در سردار مزبور پیدا نموده بعد از عرض و قبول مشغول به تدریس مادام توقف در خوی آید.
چونمیرزا عیسی قائممقام مشهور به میرزا بزرگ در ایام حیات خود حاج میرزا آقاسی ماکویی را که بعد از فراغت از تحصیل کربلای معلی به خدمت حاجی ملا عبدالصمد همدانی رسیده و بعد از قتل حاجی مزبور در فتنهٔ وهابی از کربلای معلی عیال حاجی را برداشته به همدان آمده و به علاوه مسلک ملایی ارادات به حاجی مشارالیه پیدا کرده خود را در طریقهٔ سیر و سلوک و معرفت وحید عصر و قلب دهر میدانست بعد از چندی با گیسوان پریشان به هیأت درویشان و در لباس ایشان وارد تبریز شده و در طریقی به طریقی به میرزا بزرگ قائممقام برخورده بود و میرزا بزرگ مردی کاملالاخلاق بوده و با هر طایفه انسی داشته او را به منزل برده و با او طریق محبت پیش گرفته و از لباس درویشی به لباس ملایی درآورده و او را تکلیف به ترتیب میرزا موسیخان نمود حاجی نیز قبول این معنی نموده مشغول تدریس بود و گاهی به خدمت نایبالسلطنه به توسط میرزا بزرگ میرسید و فیالجمله معروف بود.
بعد از وفات میرزا بزرگ و وقوع نزاع در میانهٔ برادران میرزا ابوالقاسم و میرزا موسیخان پسران میرزا بزرگ در منصب وزارت و تسلط میرزا ابوالقاسم ولد ارشد او با کسان میرزا موسیخان نقار ورزیده و مایهٔ ترغیب و تحریص میرزا موسیخان در امر وزارت حاجی مزبور را دانسته به دستیاری حاجی علی عسکر خواجه به سبب علاقهٔ که حاجی مزبور در قریتین گروس و قراآغاج من محمال سراب تبریز پیدا کرده بود سیصد تومان مال دیوان بر حاجی باقی نویسانده و محصل مطالبه بر او گماشته بود. چون امیرخان قاجار از امرای بزرگ و خال نایبالسلطنهٔ مرحوم بود و به حکومت مملکت خوی سرافراز و با میرزا ابوالقاسم قائممقام در کمال بیصفایی میبود حاجی مشارالیه خود را از چنگ محصل گریزانده به خوی رفته بود و به خدمت سردار رسیده یک دو سال بود که در آن ولایت میبود. در این وقت که نایبالسلطنهٔ مرحوم به سردار حکم تعیین معلمی فرمود سردار حاجی مشارالیه را معروض خاطر مبارک ساخت و به جهت معرفت سابقه قبول این معنی را فرموده در آن اوقات مشغول به تدریس و تعلیم امیرزادگان ملتزهین رکاب گردید و به علاوه مواجب مرحمت شده در سلک معلمان برقرار آمد.
بعد از انجام عروسی و انضباط امور قلعهٔ خوی روانهٔ دار السلطنهٔ تبریز شدند در بهار این سال که سنهٔ یکهزار و دویست و یک هجری بود خاقان مغفور باز در سلطانیه نزول فرموده رونقفرمای نظام ممالک شده از هر طرف عساکر بیشمار در اردوی پادشاهی جمع آمد و نایبالسلطنهٔ مرحوم را نیز از تبریز احضار فرمودند نظر به مقدمات سابقه علامة العلمایی مجتهد العصر و الزمانی جناب آقا سید محمد مرحوم ولد علامة العلمایی مجتهد العصر و الزمانی آقا سید علی مرحوم که مستغنی از تعریف و توصیف میباشند از کربلای معلی با سایر علما و فضلای عراق عرب به عزم رزم دولت روس و برانگیختن خاقان مغفور به این کار به فتوای عقل و شرع روانهٔ عراق عجم شدند و به جمیع علمای عراق و آذربایجان نوشته نوشته حکم به وجوب این یورش و شورش دادند و علمای عراق و آذربایجان کلا مثل جناب آقا عبد الحسین رحمة اللّه علیه و جناب مجتهد العصر و الزمانی حاجی ملا احمد تبریزی و سایر علما و فضلا و سادات را کلا در این عزم با خود شریک ساخته و امنای دولت شاهی نیز به علتهای سابقه به سخنهایی که ظاهراً صلاح دولت مینمود تقویت فتوای علما را در خدمت خاقان مغفور مینمودند و نایبالسلطنهٔ مرحوم غافل از آن نوع حکایتها که در خدمت خاقان مغفور امنای دولت ذکر مینمودند به هیچوجه صلاح در این جنگ و جدال نمیدید و در خدمت خاقان مغفور تمکین این عمل را نمینمود و امنای دولت شاهی مثل عبد اللّهخان امینالدوله و سایرین درخدمت علما و مجتهدین از طرف نایبالسلطنهٔ مرحوم به طورهای دیگر حرف می زدند و علما و مجتهدین را واداشتند که فتوی بر این نوع صادر شود که هرکه بر این مصلحت و بر این جنگ انکاری نماید از جملهٔ کفار و ملحدین میباشد.
نایبالسلطنهٔ مرحوم از این خیال آگاه شده و اجماع خواص و عوام را در این باب مشاهده نموده علاوه بر این خاقان مغفور نیز تصریحات در این باب فرمودند، نایبالسلطنهٔ مرحوم از آنجایی که جانشان را در راه این دولت وقف نموده بودند و رضای خاقان مغفور را بر همهٔ امور ترجیح میدادند لا بد تمکین این مسئله را کردند و جز تمکین و تسلیم چارهای ندیدند و چون فرستادگان دولت روس که در دار السلطنهٔ تبریز مینشستند و یک دو سال بود که از این نوع سخنها به میان افتاده و در این نزدیکیها هم که امپراطور روس وفات یافته بود مستشعر بودند که دولت علیهٔ ایران در مقام نزاع و جدال خواهند برآمد و ادعای ولایات اسلام را که در تصرّف ایشان است خواهند نمود و به دولت خود این نوع حکایات را معلوم ساخته بودند و موافق قانون دولتی نیز در دوستی آن بود که سفیری از جانب این دولت علیه برای تعزیت امپراطور گذشته و تهنیت امپراطور نشسته روان شود و به سبب اینگونه امورات به عهدهٔ تعویق افتاده بود و این تعویق نیز علامتی برای نزاع و جدال مینمود با وجود این تعویق امپراطور روس که در آن وقت قریب به سن بیست سالگی بود خود را در مقام فرزندی خاقان مغفور نامیده پرنس منچیکوف[۳] را که از اعاظم دولت روس بود به سفارت فرستاده و گلهمندی دوستانه نموده بود و تحف و هدایا ارسال داشته.
بعد از ورود سفیر به سرحد و اعلام سرحدداران به دولت علیه چون هنوز عزم رزم تصمیم نیافته بود و مصلحت کل منعقد نشده بود اذن آمدن او را به اردوی همایون مرحمت فرموده بودند او نیز در این اوقات به سلطانیه وارد شده بود و هنوز به شرف آستانبوسی مشرف نشده بود از این اجتماع کل مستحضر شده و بسیار در مقام اتحاد و دوستی برآمده و به امنای دولت سخنهای چرب و شیرین و به کار نزدیک میگفت.
این دعاگوی دولت شاهی از نایبالسلطنهٔ مرحوم استماع نمود که سفیر مزبور متعهد واگذاشتن مملکت طالش و مغان تاکنار سالیان و قزل آغاج شده بود، از این نرمیها تهاون در دولت روس امنای این دولت استنباط مینمودند و بالاخره سفیر مذکور را بعد از انعقاد مصلحت کل بر جنگ و نزاع رخصت داده بدون شرفیابی حضور پادشاهی با بار بستهٔ تحف و هدایا روانه داشتند و در اینجا حکایتی شیرین بود گذشتن از آن را انصاف ندانست و برای بعضی از مطالعهکنندگان نیز استبصاری میباشد.
حکایت
شخصی را از اهل قلم از ولایت انجدان با جمعی مهماندار سفیر مزبور نمودند که او را صحیحا سالما به خاک روس رساند، این دعاگوی دولت شاهی در وقتی که لشکر روس غلبه کرده تا اردبیل آمده بودند چه خود از سردارهای آنها استماع نموده چه از کسانی که در قصبهٔ دهخوارقان از سردارهای دولت روس شنیده بودند که بهطور گله میگفتند و از زبان سفیر رفتار مهماندار مزبور را که در منازل با او نموده بودند بیان میکردند. از آن جمله بیان نمودند که در منزل میانج مهماندار مزبور در بین راه که با سفیر مذکور میرفت کاغذی سربسته به دست یکی از ملازمان خود داده بود که در حضور سفیر مزبور کاغذ را به دست مهماندار بدهند و چنان نمایند که حکمی است از دولت پادشاهی رسیده است.
سفیر مزبور میگفته است که بعد از رسیدن کاغذ و مطالعه مهماندار مزبور سر خود را میجنبانید و دستها را به هم میمالید و اظهار تأسف و تحسر مینمود، سفیر مزبور میگفته که چندان از این حرکات به فعل آورد که مرا واهمه گرفت و به ترجمان گفتم که از مهماندار بپرس که چه واقعه واقع شده؟ مهماندار جواب داده بود که بعد از ورود به منزل معلوم میشود و انگشت سبابهٔ خود را بهطور کشش به زیر حلق برده بود، بیچاره سفیر در احوالات خود حیران مانده میگفته که دیدم مهماندار ترجمان را به کناری کشیده و به او گفته است به من حکم رسیده و مأمورم که سفیر مزبور را در عرض راه تلف نمایم و در هر منزل که صلاح دانم او را مقتول نموده نگذارم به سلامت به خاک روس رفته اخبار ایران را برساند، سفیر مزبور میگوید که به کمال وحشت افتاده در غایت خوف به منزل رسیدیم و در این منزل منتظر صدمهٔ قتل نشستیم که ناگاه قدری از شب گذشته دیدیم که چند نفر پوستینها را وارونه پوشیده و شمشیر از بالای پوستین بسته بعضی آرد و بعضی زغال و برخی گل سرخ به سر و صورت خود مالیده و هریک دم روباه و شغال بر کلهٔ کلاه خود بند کرده و زنگولهها نیز آویزان نموده با شمشیرهای کشیده به میان منزل ما آمدند و مهماندار مزبور از عقب سر اینها آمده به ترجمان میگوید که این اشخاص قانون است که به این هیأت به منصب میر غضبی پادشاه ایران مشغولی مینمایند و چون حکم شده که سفیر را به قتل برسانند تعجیل مینمایند که در همین منزل سفیر را مقتول نمایند، اگر هزار باجقلو[۴] به من بدهند یک دو سه منزل مهلت داده ایشان را مانع میشوم، در آن شب مبالغی به اسم رشوه گرفته و در هر دو سه منزل از این نوع اداهای لغو برای اخذ و جرّ به عمل میآورده است.
پرنس مزبور میگفته است که شش هزار باجقلوی نقد و قریب به چهار هزار تومان جنس که برای مخارج خود و تحفه برای پادشاه همراه داشتیم مهماندار مزبور از ما بازیافت نمود و در منزل آخر معلوم شد که این همه انگیختهٔ خود او بود و دخلی به دولت نداشته.
القصه بعد از عزم و تصمیم رزم دولت روس خاقان مغفور نایبالسلطنهٔ مرحوم را نوازشات بسیار نموده و فرامین مطاعه به اسم خوانین مهاجر و میر حسنخان طالش پسر میر مصطفیخان که در طالش توقّف داشت و در جزو عریضهنگاری کرده و دولتخواهی نموده بود صادر شد، مضمون احکام آنکه هریک از خوانین خود را صاحباختیار ولایات قدیم خود دانسته روانهٔ ممالک خود شوند و برای تقویت هریک فوجی از لشکریان منصور مأمور فرمودند که به همراهی خوانین مذکور روانه شده ایشان را با دو فوج شقاقی از افواج نظام به سرداری سهرابخان گرجی مأمور فرمودند که از اردبیل به طالش رفته به صلاح و صواب دید میر حسنخان طالشی و لشکر آن سامان قلعهٔ لنکران را از دست لشکر روس انتزاع نموده بعد از اتمام کار قلعه به اردوی شیخ علیمیرزا ملقب به شیخ الملوک ملحق شوند و شاهزاده شیخ الملوک را که از فرزندان صلبی خاقان مغفور بود و حاکم ملایر و تویسرکان با فوج نظام ملایر و دو فوج دیگر از افواج عراقی و هشت عراده توپ و چهار هزار سوار از لشکریان خاصه مأمور فرمودند که از راه مغان روانه شده مصطفیخان شیروانی را در شیروان و حسنخان و حاجیخان ولدان سلیمخان حاکم شکی را که خود وفات یافته بود در ولایت شکی و سلطان احمدخان قبهای را در ولایت قبه و دربند و حسین قلیخان بادکوبهای را در قلعهٔ بادکوبه مستقل نموده و مقوّی ایشان باشد و حاجی محمدخان قرارگوزلو که ریش سفیدی کامل و از نوکرهای در بهخانهٔ نایبالسلطنه بود به مصلحتگزاری در خدمت شاهزاده معین فرمودند و به حسینخان سردار حکم مطاع صادر شد که آلکسندرمیرزای والی را برداشته روانهٔ ممالک گرجستان شود و قلعهٔ لری را که در محل پلنگ و شورهگل که از محالات گرجستان و در سر راه تفلیس است از دست لشکر گرفته روانهٔ تفلیس شوند و نایبالسلطنهٔ مرحوم را مأمور فرمودند که با لشکرهای آذربایجان به قراباغ رفته قلعهٔ شوشی را از تصرّف گماشتگان دولت روس گرفته به مهدیخان سپارند و همچنین قلعهٔ گنجه را گرفته به اقرلوخان سپارند و به جمیع شاهزادگان و سرداران سپرده شد که اردوی نایبالسلطنه را چون نقطه در وسط دایره دانسته و از فرمان و صلاح ایشان تجاوز ننمایند و علمای بلاد که در اردوی همایون جمع شده بودند و آقا سید محمد مرحوم و صلحا و فضلا روانهٔ آذربایجان و در هر اردو جمعی از ایشان برای وعظ و ترغیب و تحریص غازیان مأمور شدند و اردوی خاقان مغفور مقرر شد که از بعد از گذشت جمیع عساکر مأموره از رودخانهٔ ارس و کر از سلطانیه به آهستگی در حرکت آمده از راه خلخال به اردبیل نزول اجلال فرمایند و بعد از این کنکاش و اصدار فرامین نایبالسلطنهٔ مرحوم از سلطانیه مرخص شده روانهٔ دار السلطنهٔ تبریز شد و شاه مرحوم محمدشاه را که در آن اوقات در مملکت همدان فرمانروا بودند به دار السلطنهٔ تبریز احضار فرمودند و مقارن ورود نایبالسلطنه محمدشاه مرحوم نیز وارد دار السلطنهٔ تبریز شدند و سرکار نایبالسلطنه حکم فرمودند که امیرخان سردار با چهار فوج نظام دنبلی و افشار از ارس عبور نموده به نخجوان رفته نظام کنگرلو را برداشته از راه چیچکلو به قراباغ رفته در آنجا به اردوی همایون ملحق شود و اردوی نایبالسلطنهٔ علیه از تبریز با افواج نظام مقدم و فوجهای تبریز و دو فوج قراجه داغ و سواران غلام تفنگچی و غلامان خاصه با چهل عراده توپ و خنپاره از قراجه داغ از پل خداآفرین عبور فرموده و از آنجا سرخایخان و نوحخان را با دویست نفر از غلامان خاصه و چهل هزار تومان نقد و جنس و استمالت نامهها روانهٔ داغستان نموده و خود به عون و قوهٔ الهی از آب ارس عبور نموده در خاک قراباغ به آن طرف آب نزول فرمودند.
در این بین خاقان مغفور شاهزاده اسمعیلمیرزا را که از اولاد صلبی ایشان بود و حاکم ترشیز خراسان با دو فوج نظام سمنانی و دامغانی و دو عراده توپ و هزار سوار خراسانی به امداد نایبالسلطنهٔ مرحوم فرستاده بودند رسید و از آب عبور نموده ملحق به اردوی همایون شد و در این سفر شاه مرحوم و امیرزاده بهراممیرزا و این دعاگوی دولت شاهی در رکاب نایبالسلطنه مشغول خدمت بودیم و در میان فوج خاصهٔ تبریز امیرزاده بهراممیرزا و این دعاگوی دولت شاهی در دستهٔ بهادران و در دستهٔ مخبران سردسته و صاحبمنصب بودیم و به قانون نظام چادر در میان نظامزده حرکت مینمودیم در این بین خبر رسید که دو پلک از فوج روسی که هر پلکی هفتصد نفر میباشد با دو عراده توپ از قریهٔ گرسی حرکت کردهاند و رو به قلعهٔ شوشی میروند و مرور ایشان از طریقی است که فیمابین اردوی همایون و آن طریق زیاده از یک فرسنگ و نیم نیست و لا محاله میباید از رودخانهٔ برگشاد عبور کرده روانهٔ قلعهٔ شوشی شوند. نایبالسلطنهٔ مرحوم از شنیدن این خبر مسرور شده شاه مرحوم و اسمعیلمیرزا و سیفالملوکمیرزا برادرزادهٔ خود پسر ظلالسلطان را با چهار فوج از لشکر برگزیده به خیال اینکه مبادا روسیه از شنیدن آمدن لشکر ایران خوف کرده عود به قریهٔ گرسی نمایند و خود را به آن مکان محکم اندازند به نفس همایونی به تعجیل تمام از راهی که از پشت سر روسیه باشد و مابین روسیه و گرسی را قطع نماید روانه شدند.
امیرزاده بهراممیرزا را با این دعاگوی دولت شاهی با محمدخان امیر نظام ولد حاجی علیخان زنگنه که در این روزها به منصب امیر نظامی سرافراز بود مأمور فرمودند که همه جا از کنار رودخانهٔ برگشاد روانه شده محل عبور روسیه را که لا محاله از آنجا بایست بگذرند مسدود و مضبوط نماییم و بنه و آغروق را به امنا سپرده از هر دو طرف لشکر در حرکت آمد. نایبالسلطنه طاب ثراه با شاه مرحوم و اسمعیلمیرزا با افواج قاهره به لشکر روس رسیده لشکر روس به خیال اینکه از اهل قراباغند و یاغی شدهاند با سوارهای قراول به جنگ مشغول شده به انداختن توپ دست گشودند و در این بین از افواج قاهره فوج سمنانی که اکثر آن سواره بودند و از فوجهای پیاده پیش افتاده بودند با دو سه عراده توپ جلو به لشکر روس رسیده بنای انداختن توپ گذاشتند.
لشکر روس از شنیدن صدای توپ یقین کردند که لشکر سلطانی رسیده به فکر خود افتاده از محل مصاف که صحرایی صاف و تا به آب قریب به دو فرسخ مسافت داشت و در میان لشکر روس زیاده از دویست نفر سوار قزاق نبود و لشکریان دیگر پیاده بایست اینقدر مسافت را طی نموده به آب رسند و آب هم منحصر به همان معبر رودخانهٔ برگشاد بود که امیر نظام و امیرزاده بهراممیرزا و این دعاگو مأمور به قطع آن شده بودیم و صاحب منصبان لشکر روس بیخبر از آنکه در سر معبر آب لشکر ایرانی ایستادهاند به تعجیل تمام روی به راه نهاد با لشکریان نایبالسلطنهٔ علیه که پیش جنگ آنها شاه مرحوم بود بنای جنگ گریز گذاشته این دو فرسخ مسافت را مشغول به زد و خورد بودند و مأمورین کنار رودخانهٔ برگشاد که در میان دره و محل پست حرکت میکردند و مصافگاه مشهود ایشان نمیشد از صدای توپ و تفنگ مستشعر شدند که لشکر طرفین به هم رسیده و هنوز روسیه از آب نگذشتهاند لهذا به تعجیل تمام خود را به جاده و معبر آب رسانیده طریق عبور را قطع کرده هنوز درست نظام نبسته و جابهجا نشده بودند که طلیعهٔ لشکر روس از بالای بلندی مشرف به رودخانه و فی الجمله مشتمل بر بیشه و درخت خود ظاهر شده ایشان نیز از آن بلندی لشکر ایران را در کنار آب دیده طریق نجات را مسدود یافته و به قدر نیم ساعتی در آن بلندی ایستاده با نایبالسلطنه و شاه مرحوم فی الجمله ستیز و آویز کرده بالاخره تشنگی بر ایشان غلبه نموده توپخانه و عرادههای بنه را در بالای بلندی گذاشته به هیأت اجتماع مثل سیل منحدر خواستند که لب آب ریخته لشکر اسلام را از لب آب برخیزانند، فوج خاصه و فوج دویم تبریز به اشارهٔ امیر نظام دست به انداختن تفنگ کرده و در همین بین شاه مرحوم نیز به سر توپخانههای ایشان که در آن بالا بود رسیده از عقب ایشان فی الفور سرازیر شده دست به انداختن تفنگ گشادند.
لشکر روس از توپخانه سوا شده و تشنگی بر ایشان غلبه کرده و از دو طرف هدف گلولهٔ غازیان اسلام شده به اندک کرّ و فری سلک جمعیت ایشان از هم گسسته تفنگهای پادشاهی را به قانون نظام بر زمین ریخته به امان خواهی برخاستند و بالتمام سواره و پیاده و صاحب منصب اسیر شده به قید اسر درآمدند الاّ دو نفر سوار قزاق که از معرکه جان به در برده بودند برای احدی خلاصی میسر نشد، قریب یک ساعت به غروب مانده در اوایل ذی الحجة الحرام این فتح میسر شده طراز فتوحات پادشاهان گردید و پس از احتیاطات تمام در گرفتن و بستن مخالفان که احدی با اسلحه و یراق در میان آن بیشه و جنگل نمانده باشد نایبالسلطنهٔ مرحوم با شاهزادگان و خواص به کنار رودخانه رسیده محل نزول برای اقامت تعیین نموده نصب خیام فرمودند و از همان ساعت نزول تا دو ثلث از شب گذشته مشعلها برافروخته عطا و بذل و انعام و احسان میشد و در همان شب محمد حسینخان ایشیک آقاسی باشی مأمور شد که با هزار نفر سوار اسرای روس را که قریب به هزار نفر زنده مانده بودند با دو عراده توپ که از ایشان گرفته شده بود برداشته روانهٔ اردوی خاقان مغفور شده خاطر خاقان مغفور را از این فتح مبین آگاهی دهند و عریضهٔ ضراعتآمیز با تعهدات خدمات دیگر نوشته شده و فتحنامهای دیگر به اسم شاه مرحوم که در حقیقت عمدهٔ سعی و تلاش از ایشان ظاهر شده بود نوشته به دربار خاقان مغفور ارسال فرمودند.
چون این دعاگوی دولت پادشاهی را غرض از این تحریر آن است که مطالعهکنندگان را هرکس به اندازهٔ منصب و کار خود تجربه از این تحریر حاصل آید بنابر ملایمت غرض بعضی حکایات را که بعضی عقلا آن را صواب و خطاب نامیدهاند متعرض میشود.
از این منزل تا قلعهٔ شوشی قراباغ قریب چهار فرسنگ راه است و از همینجا به قریهٔ گرس نیز چهار فرسنگ راه است و قریهٔ گرس و محال خنزیرک متعلق به حاجی آقا بیک لر که یکی از اعیان قراباغ بوده میباشد. فضلعلی بیک و بخشعلی بیک برادران او که در آن وقت از جملهٔ مهاجرین و در قراجه داغ متوقف و در این سفر از ملتزمین رکاب بودند به برادر بزرگ خود حاجی آقا بیک لر بر هم خوردن مصالحه و گذشتن لشکر ایران را از آب ارس اظهار کرده بودند او نیز در همین روز جنگ با قدری سوار و پیاده تبعهٔ خود از دهات بیرون آمده از دور سیاهی مینمود و منتظر بود که صورت کار از پردهٔ خفا به چه نوع ظاهر خواهد شد.
در این وقت که صورت فتح را در آیینهٔ مراد غازیان ایران جلوهگر دید و عساکر روس را در دست سربازان جانفشان و بسته مشاهده نمود با دویست سیصد نفری که از آن محالات جمعآوری کرده بود خود را به خدمت نایبالسلطنهٔ علیه رسانیده و اظهار خدمتگزاری و جاننثاری نموده مراتب خلوص عقیدت خود را در مرآت خاطر مبارک جلوهگر ساخت و سرکار نایبالسلطنه نیز به مقتضای جلب قلوب و مردمداری زبان به مرحمت و التفات گشوده او را به نوازشات و التفات مخصوص داشت و این حاجی آقا لر بیک از نوکرهای مهدیخان ولد ابراهیم خلیلخان حاکم قراباغ بود و در این اوقات که مهدیخان و ابوالفتحخان برادرش در دولت ایران مشغول به خدمتگزاری بودند او در قراباغ مانده بود، خود را به امنای دولت روس بسته و به اموراتی که خلاف رأی مهدیخان بود اقدام مینمود، برادرانشان فضلعلی بیک و بخشعلی بیک که همراه مهدیخان مهاجرت کرده بودند از مهدیخان فرار کرده به قراجه داغ رفته در پیش سیف الملوکمیرزا که در آن وقت حاکم قراجه داغ بود به اذن نایبالسلطنهٔ مرحوم مشغول به خدمتگزاری بودند.[۵] در این وقت حاجی آقا لر بیک که به این نوع وارد خدمت نایبالسلطنه شد خواست که دخلی در مزاج نایبالسلطنه کرده در مملکت قراباغ که یقین میدانست که بعد از فتح قلعهٔ شوشی مهدیخان صاحباختیار آن بلد خواهد شد خود را از جزو مهدیخان خارج کرده باشد به این جهات اصرار بسیار نمود و سرکار نایبالسلطنه را که در آن وقت مصلحت چنان بود که بلا تأمل بر سر قلعهٔ شوشی رفته و قبل از آنکه بزرگان لشکر روس که با لشکر در قریهٔ چناقچی دو فرسخی قلعهٔ شوشی بودند مستحضر شده خود را به قلعه اندازند کار قلعه به انجام رسیده باشد وعدهٔ مهمانی به قریهٔ گرسی گرفته فردای آن روز که مأموریت عالیجاه محمد حسینخان به انجام رسید و با پانصد سر از سرهای مقتولین و قریب به یک هزار و صد نفر صالدات قزاق زنده روانهٔ اردوی خاقان مغفور گردید اردوی نایبالسلطنه نیز از جنگگاه کوچیده روانهٔ قریهٔ گرس شدند. دو نفر قزاق که از این جنگ خلاص شده بودند خود را به قریه چناقچی رسانیده و بزرگان لشکر روس را از کیفیت آمدن لشکر ایران و گرفتن لشکری که در گرس داشتند خبر داده ایشان به تعجیل هرچه تمامتر آغروق و سنگینی بار خود را در قریهٔ چناقچی ریخته روانهٔ قلعهٔ شوشی شدند و نایبالسلطنهٔ مرحوم یک روز در قریهٔ گرسی مهمان حاجی آقا لر بیک شده فردای آن روز باز کوچ فرموده به همان منزلی که جنگ واقع شده بود نزول فرمودند و از آنجا لشکریان رکاب را کوچ داده وارد کنار قلعهٔ شوشی شدند و بزرگان لشکر روس در این چهار روز که فرجه برای ایشان شده بود دست و پا کرده جمیع اهالی دهات حول و حوش را کوچانیده و آذوقه به قدر دسترس جمع کرده به قلعه برده و دروب قلعه را بسته آمادهٔ قتال و جدال نشسته بودند.
- ↑ در حاشیهٔ یک نسخه چنین نوشته شده است که: «از حضرت والدم علیه الرحمة و الرضوان شنیدم که علل اربعهٔ جنگ روس و خسارت ایران حسینخان سردار بود».
- ↑ Amburger
- ↑ Mentschikoff
- ↑ باجقلو یعنی اشرفی یا تومانی. طلا که در عهد فتحعلیشاه رایج بوده و در آذربایجان و قفقازیه به آن باجقلو میگفتند.
- ↑ در حاشیهٔ نسخهها چنین مرقوم است:
«در مجازات این خیانت بزرگ فضلعلیخان و نجفقلیخان در وزارت حاجیمیرزا آقاسی بسیار معتبر شدند، فضلعلیخان به حکومت مازندران و اصفهان و کرمان و منصب امیر تومانی و برادرش اسما یوزباشی و رسما سرکردهٔ معتبری شدند، پسر حاجی آقاسی لر بیک قاسمخان سرتیپ بود تا در این اواخر وفات کرد».