پرش به محتوا

تاریخ مشروطه ایران/۸

از ویکی‌نبشته

گفتار هشتم

چگونه دربار بآرامش گرایید؟..

در این گفتار سخن رانده میشود از پیشامدهای سه ماهه، از زمان کشته شدن اتابک تا هنگامیکه زمینه به آشوب میدان توپخانه آماده گردید.

دلسوزی نابجای مجلس باتابک کشتن اتابک یک شاهکاری بشمار است، و چنانکه خواهیم دید این شاهکار دلهای درباریان را پر از بیم و ترس گردانید، و جایگاه آزادیخواهان را در دیده بیگانگان والاتر ساخت، و پس از همه اینها، کارها را براه دیگری انداخته یک دور نوینی برای تاریخ جنبش مشروطه باز کرد. عباس آقا جانبازی بسیار مردانه‌ای نمود.

اتابک با آن راه نیرنگی که پیش گرفته بود جنبش آزادیخواهی را در همان آغازش، ناانجام گزاردی، و آشوب و در همکاری بسیار بمیان انداخته توده ایران را بیکبار بی‌آبرو گردانیدی. بدترین دشمنان کسیست که در جامه دوستی رخ نماید و آنهم چون اتابک مرد آزموده کهنکاری باشد. عباس آقا با خون سرخ خود آزادیخواهان را روسفید گردانید.

لیکن شگفت است که دارالشوری خود را بیگانه گرفته، نمی خواست باین جانبازی گرانبهای آنجوان ارجی گزارد. بلکه هواخواهان اتابک چیرگی نموده میخواستند آقای خود را یک مرد نیکوکار و یک وزیر دلسوز نشان داده، عباس آقا را یک آدمکش سیاهکار باز نمایند.

شب یکشنبه نهم شهریور (۲۲ رجب) که آنداستان رو داد، فردا از آغاز روز، دو سید و بسیاری از نمایندگان در حیاط بهارستان گرد آمدند، و دربارهٔ پیشآمد بگفتگو پرداخته تلگراف پایین را که نمونه اندیشه مجلس است بانجمنهای شهرها فرستادند:

تلگرافخانه‌های عموم ولایات بحکام و انجمن‌های ایالتی و ولایتی اطلاع بدهند دیروز (۱۱) ماه اتابک اعظم وزیر داخله برای معرفی وزراء جنک و عدلیه حسب‌الرسم بمجلس شورای ملی حاضر شده بعد از انعقاد مجلس دو ساعت از شب رفته در بیرون بهارستان در موقع درشگه نشستن از طرف دو نفر شخص مجهول‌الحال بگلوله رولور مضروب و بفاصله چند دقیقه برحمت ایزدی پیوست قاتل یا رفیق قاتل بلافاصله خود را کشته مجلس شورای ملی باتفاق امناء دولت بجد تمام مشغول تحقیقات است که منشأ این سوء قصد و مرتکبین اصلی آنرا بدست آورد قتل مرحوم اتابک اعظم از ضایعات عظیمه و موجب تأسف و تحسر کلی است امید است کشف منشاء فساد و جزای قانونی مرتکب و شرکاء او در سایه قدرت و سطوت مجلس شورای ملی بسهولت میسر و از برای ملت ایران تشفی عادلانه حاصل شود.

سپس چون هنگام پسین مجلس برپا گردیده گفتگو آغاز یافت، نخست محقق‌الدوله، که از نمایندگان خراسان ولیکن از هواداران دربار می‌بود، با یک تندی بسخن پرداخته چنین گفت: «با این وضع رفتار که اینگونه اشخاص خدمتگزار بدین بلای ناگوار مبتلا گردند لازمست که اکیداً از طرف مجلس ارائه ترتیبی شود که اشخاص خاین را هرگز یارای اینگونه تجاوزات نماند»

پس از وی ، سیدمحمد تقی هراتی که از هواداران ویژهٔ اتابک می‌بود بپا برخاست و لایحه‌ای را که بازاریان نوشته و با خود بمجلس آورده بودند خواندن گرفت. این بازاریان را همان سید محمد تقی و بستگان اتابک واداشته بودند؛ و در لایحه‌شان پس از دیباچه‌ای چنین نوشته میشد: «اکنون که این واقعه بزرگ که قتل این شخص شخیص محترم که صدر اعظم مملکت و اول مشروطه‌خواه و خدمتگزار بدولت و ملت بوده است بظلم و طغیان واقعشده لهذا با کمال احترام استدعا می‌نماییم که جداً مجلس محترم از هیئت وزراء و حکومت شهر قاتل و محرک این عمل شنیع را خواسته مجازات قانونی دهند والا ما اصناف شما وکلای محترم را آسوده نخواهیم گزاشت» .

چند ساعتی با اینسخنان گذشت. کسانی فرصت یافته سهشهای بد خواهانه خود را بیرون ریختند. دیگران نیز یا از بیم، و یا از آنکه در آزادیخواهی تا این اندازه همراه نمیبودند، خاموش می‌ایستادند. گفته شد مجلس کمسیونی برگزیند که بجستجوها و بازرسیهای شهربانی و عدلیه نگهبانی کند. ولی این نیز بجایی نرسید، و سرانجام آن کردند که تلگرافی برای شاه، که اینزمان در سلطنت آباد میبود فرستند؛ و از همدردی و دلسوزی، پافشاری دولت را در باز جویی و بازرسی و دنبال کردن گناهکاران خواستار گردند.

از اتابکی که آنهمه دروغها و نیرنگها را دیده بودند هوادارای مینمودند. شگفتر آنکه کسانی بهانه آورده میگفتند: «گذشته‌ها هر چه بوده باشد. در همان نشست اخیر مجلس اتابک دلسوزی بسیار بمشروطه نشان می‌داد». بیخردان بگفته های فریب آمیز او این ارج را می نهادند.

اینها نمونه‌ایست که اتابک بیشتر نمایندگان را زیر دست خود گردانیده مجلس را از نیرو انداخته بود. کاری باین نیکی رخداده بود و مجلس بآن ارج نمی‌نهاد. از آنسوی در بیرون نیز بسیاری از دشمنان مشروطه جنب و جوش مینمودند، و چنین میخواستند که دولت پیشآمد را عنوان و کسانی را از سران آزادی دستگیر گرداند. از روزنامه ها نیز «ندای وطن» که دارنده‌اش مجدالاسلام کرمانی، جز در پی سود خود نبودی، پیشامد را در میان چارچوبه سیاه، و زیر عنوان «انا لله و انا الیه راجعون» آگاهی داد.

پ ۵۸


از آنسوی با دستور شاه و به پشتیبانی مجلس، شهربانی دست باز کرده میرزا صادق تاهباز را بنام همراهی با عباس آقا، و همچنین شاگرد عباس آقا و کسان دیگری را بگرفت و بزندان انداخت. برادر عباس آقا از تهران گریخته در قزوین بناشناس خود را کشت.

جنازهٔ عباس آقا که دو روز بیشتر بروی خاکها بود کسانی از بازاریان بنام همکاری درخواستند که بایشان سپرده شود تا بخاک سپارند. ولی شهربانی نپذیرفت و خود شبانه آنرا با خواری بسیار بخاک سپرد. چنین گفته میشد که او را نخست با همان جلیقه و شلوار که بتن میداشت در گودالی انداخته خاکی برویش ریخته‌اند. لیکن سپس از ترس آگاهی آزادیخواهان بیرون آورده کفن کرده‌اند.

تا سه روز بدینسان چیرگی از سوی دربار می‌بود، و آزادیخواهان نمی توانستند سخنی بگویند یا ایرادی بگیرند. ولی کم‌کم زبان آنان باز شد. نخست روزنامه «روح‌القدس» که آن زمان تازه بیرون می آمد، در شماره‌های چهار و پنج خود گفتارها در بدی اتابک نوشت و از رفتاریکه با جنازه عباس آقا شده بود رنجیدگی نشان داد. از آنسوی انجمن آذربایجان به پشتیبانی از گرفتاران برخاسته برفتار شهربانی خرده گرفت. دیگر انجمنها نیز با وی هم آواز گردیدند. کم‌کم در مجلس نیز این گفتگو بمیان آمد و نتیجه این شد که شهربانی دیگر کسی را نگرفت و داستان در اینجا پایان یافت.

از اینسوی کسانی ببازجویی از سر خاک عباس آقا پرداختند، و شادروان قاضی ارداقی با برادرش میرزا علی اکبر در این باره کوشیده فیروز شدند، و خوابگاه جاویدان آنجوان باغیرت را پیدا کرده گلکار گزاردند، و آنرا با گچ و آجر بالا آوردند. سپس روز شنبه پانزدهم شهریور (۲۸ رجب) که روز هفتم مرک آن جوان بود نزدیک بدو هزار تن از آذربایجانیان و تهرانیان و دیگران رو بسر خاک آنجوان گزاردند، و دسته گل فراوان بروی گورش ریختند، و نمایش و جنبش بسزا از خود نمودند. شادروانان ملک‌المتکلمین و بهاءالواعظین گفتارها راندند و ارجشناسی از جانفشانی عباس آقا نمودند. بدینسان پذیرایی شاینده‌ای بجا آوردند.

این در تهران بود. در آذربایجان چنانکه گفتیم، از چند روز پیش جنبشی به دشمنی اتابک در خوی و تبریز می‌رفت، و این بود همینکه آگاهی از کشته شدن او رسید بشادمانی برخاستند. در تبریز قلیج‌آقا با شمشیر آخته‌ای بدست، سوار اسب گردیده، یکدسته از مجاهدان را بدنبال خود انداخته با موزیک ببازار آمدند، و کشته شدن دشمن مشروطه را آگاهی دادند. بازاریان بشادمانی چراغها را روشن گردانیدند. از آنسوی درباره عباس آقا، چون در روزهای نخست که بودنش دانسته بود بکاری بر نخاستند، ولی سپس که دانسته شد آذربایجانی و خود از مجاهدان می‌بوده به بسیج یک ختم با شکوهی پرداختند، و روز آدینه بیست و هشتم شهریور (۱۱ شعبان) در مسجد میدان مقصودیه ختم گزاردند. آنروز از همه کویها مردم دسته دسته می‌آمدند و باز می‌گشتند. مجاهدان صف بصف با موزیک و بیرق در آمد و شد می‌بودند. فردا شنبه تا نیمروز نیز بر پا می‌بود، و چون هنگام برچیدن ختم رسید میرزا غفار زنوزی که از مجاهدان قفقاز شمرده میشد بیک گفتار شیوا و هناینده‌ای بترکی و فارسی پرداخت، و شعرهای بجایی خواند و دلهای همه را بتکان آورد، و در پایان چنین گفت: «بیایید ای برادران در صفات مجاهدی تأسی باین جوان مرحوم کرده خائنین بیدین را از صفحه مقدسه وطن عزیز پاک کنیم»

سپس بشعرهای ترکی پرداخت:

  آرقاداشلار قان توکون تاجوشه کلسون کاینات ثابت اولسون تا جهانه بزد کی عزم و ثبات  
  ذلته عمده مر جحدور شرفلی بر ممات ملته لازم دکلدور بیله افسرده حیات  
  ظلم و استبداد دوری درد و یأس ایا میدر آرقاداشلار قان توکون قان تو کمکون ایامیدر  

چنین ختم باشکوه بزرگی تا آنروز کمتر دیده شده بود.

بیرون آمدن بست‌نشینان کشته شدن اتابک نتیجه‌های بسیاری را در پی داشت، و یکی از آنها کناره‌گیری صنیع‌الدوله رئیس مجلس بود. اینمرد ایران‌خواه و دلسوز میبود ولی چنانکه رفتارش نشانداد، با جنبش توده انبوه که معنی درست مشروطه همینست همراهی نمی توانست، و از اینرو بمشروطه دلخوشی نشان نمیداد و در کشاکش‌ها بسوی دربار گرایش می‌نمود. این همانست که گفتیم پیشنهاد میکرد قانون اساسی را بنجف نزد علمای آنجا فرستند، و این نمونه ناآگاهی او از مشروطه بدلیل ناهمراهیش میباشد. از آنسوی خاندان ایشان با اتابک بستگی دیرین می‌داشتند، و برادرش حاجی مخبرالسلطنه در کابینه او از وزیران میبود.

از اینرو از روزیکه اتابک بایران آمد صنیع‌الدوله سرگرانیش با مشروطه بیشتر گردید، و چند بار بکناره‌جویی کوشید. لیکن مجلسیان نپذیرفتند چون مرد آرام و سنگینی میبود با خواهش او را نگه داشتند. ولی چون اتابک کشته شد صنیع‌الدوله از مجلس پا کشید و سپس نیز کناره‌جویی خود را آگاهی داد.

در اینمیان احتشام‌السلطنه بتهران درآمد. اینمرد که بآزادیخواهی شناخته گردیده و از سوی تهران بنمایندگی برگزیده شده بود در کمیسیون مرزی میگذرانید تا اینهنگام از انجا بازگشت. نمایندگان آمدن او را فرصت شمرده بجای صنیع‌الدوله‌اش بر گزیدند و کسانی بخانه‌اش دفنه بمجلس آوردند.

در همانروزها محمدعلیمیرزا کابینه‌ای را که برگزیده بود بمجلس آگاهی داد، بدینسان:

مشیرالسلطنه رئیس الوزراء و وزیر داخله، سعدالدوله وزیر خارجه، مستوفی‌الممالک وزیر جنگ، قوام‌الدوله وزیر مالیه، مشیر الملک وزیر عدلیه، مهندس الممالک وزیر فواید عامه، مجدالممالک وزیر تجارت، نیرالملک وزیر علوم و اوقاف.

در مجلس چون گفتگو شد بیشتر نمایندگان باین کابینه امید نیکی نمی‌بستند، و نبایستی ببندند. زیرا بیشترشان همان درباریان بیکاره می بودند، و از آنسوی سعدالدوله وزیر خارجه از مجلس بیزاری نموده و خود را کنار کشیده بود. با این بدامیدی چون مجلس خود نیز بیکاره شده بود آنها را پذیرفت و در نشست دوشنبه بیست و چهارم شهریور (۷ شعبان) که برای شناسانیدن بمجلس آمدند کسی زبان بایراد نگشاد.

پ ۵۹[۱]

یک نتیجه دیگر کشته شدن اتابک بازگشتن حاجی شیخ فضل الله

و دیگران بخانه‌های خودشان بود. زیرا چنانکه پس از مرگ اتابک دانسته شد دررفت آنان را در عبدالعظیم اتابک از کیسهٔ خود میداد، و چون او کشته شد دیگر کسی پولی نداد و پیشوایان دین با سختی روبرو شدند، و چاره جز آن نمیدیدند که دست از کشاکش بردارند و بتهران بازگردند. لیکن برای آن نیز بدستاویزی نیاز می‌داشتند ، وگرنه بیکبار بی‌آبرو گردیدندی. این بود باز دست بدامن دو سید زدند، و اینان چنین نهادند که صدرالعلماء داماد بهبهانی، یک پرسش نامه‌ای بسیج کند، که در آن معنی مشروطه و آزادی، و اینکه آیا مجلس به «احکام شرع» نیز دست خواهد زد و یا تنها بکارهای «عرفی» بس خواهد کرد، از مجلس بپرسد و از اینسو مجلس یک پاسخی بدلخواه بست نشینان دهد، و دو سید نیز آن را مهر کنند، و این پرسش و پاسخ دستاویزی برای باز گشتن بست نشینان بخانه های خودشان باشد.

این یک مهربانی و دلسوزی نابجایی از دو سید درباره حاجی شیخ فضل‌الله و همراهانش بود. بهرحال صدرالعلماء بدستور رفتار کرده یک پرسش نامه‌ای بنام علماء آماده گردانید. مجلس نیز بهمان دستور پاسخ داد. دو سید و آقا حسین رضوی هم در پای آن جمله هایی نوشتند و مهر و دستینه نهادند، و این پرسش و پاسخ در نشست روز سه‌شنبه هجدهم شهریور (یکم شعبان) در مجلس خوانده شد، بی‌آنکه نامی از حاجی شیخ فضل‌الله یا دیگری برده شود.

بست نشینان همان پاسخ را گرفتند، و در پای آن حاجی شیخ احمد طباطبایی و حاجی میرزا حسن نیز مهر نهادند، و چنین وانمودند که مجلس درخواستهای ما را پذیرفت و ما سخن خود را پیش بردیم، و همین را دستاویز ساخته، روز سه‌شنبه بیست و پنجم شهریور (هشتم شعبان) بشهر بازگشتند و هر یکی بخانه‌های خود رفتند و بخاموشی گراییدند. بدینسان داستان بست نشینی که با آن تندی و هیاهو آغاز شده بود، با این خاموشی و خواری پایان پذیرفت، و نتیجه دو چیز بیشتر نشد: یکی بردن آبروی خودشان، دیگری باز کردن زبان بدگویان بمشروطه و مجلس.

در نامه‌ای که محرر حاجی شیخ فضل‌الله بپسر او در نجف در این باره نوشته چنین میگوید: «بعد از اینکه به برکات امام عصر صلوات الله علیه دفعة مقاصد اسلامی حضرت خداوندگار اعظم آقا ارواحنافداه حاصل گردید و حضرت حجج و مجلس امضا نمودند ... بعد از تحصیل این نوشته که هزار مرتبه زحمت تحصیل آن زیادتر بود از تحصیل نوشته و دستخط مشروطه گرفتن از شاه بود دیگر رأی مبارک حضرت آقا ارواحنافداه بر این قرار گرفت که با همه همراهان بشهر تشریف فرما شوند».

اینان آن پرسش و پاسخ را چاپ و پراکنده کردند. سپس پیکره ها از روی آنها برداشته بهمه جا فرستادند و ما اینک پیکره آنها را می آوریم. (پ ۵۹ و پ ۶۰)

پیمان ۱۹۰۷ در میان روس و انگلیس چنانکه گفتم کشته شدن اتابک، یک سنگ بزرگی را از سر راه پیشرفت مشروطه برداشت، و امید میرفت که از آن پس پیشرفت بهتر و تند تر باشد. ولی جای افسوسست که در همان روزها یک سنگ بزرگ دیگری در سر راه آن پدیدار گردید، و آن پیمان ۱۹۰۷ دو دولت روس و انگلیس بود که همان روزها در روزنامه‌هاشان پراکنده گردید. از دیرگاه گفتگوی این پیمان در میان دو دولت میرفت، و روزنامه هاشان آگاهی از آن میدادند، و روزنامه حبل‌المتین کلکته نیز گفتار ها نوشته، از بیمیکه از رهگذر آن بایران میرفت، سخن میراند، تا در اینهنگام بپایان رسید و روز سی و یکم اوت (هشتم شهریور و همانروزی که اتابک کشته گردید) در پترسبورگ بدستینه نمایندگان دو دولت رسید.

تاریخچه این پیمان آنست که دولتهای روس و انگلیس در ایران همیشه با یکدیگر همچشمی داشتند. در زمان مظفرالدینشاه و ناصرالدین شاه هر یکی از اینان می‌کوشید بیشتر از دیگری در ایران «امتیاز» بدست آورد و جای پا بیشتر بسیج کند، و هر یکی میکوشید دیگری را دورتر و بی بهره‌تر گرداند. روسیان از سالیان دراز آرزوی سپاه آوردن بایران می‌داشتند. ولی زمان که میخواستند چنان کاری برخیزند انگلیسیان از راه سیاست بجلوگیری میپرداختند.

اینست این دو دولت اگر چه همسایگیشان زیان بزرگی بایران میبود، این همچشمی شان سودمند می‌افتاد. لیکن در اینهنگام چون در اروپا آلمان سخت نیرومند گردید و این دو دولت جنگ خود را با آن نزدیک میدیدند یا خود خواهشمند میبودند؛ از اینرو بهتر می‌دانستند که با یکدیگر بهمدستی گرایند و هرگونه کشاکش و همچشمی را کنار گزارند و در نتیجه این بود که آن پیمان را با هم بسته چنین میخواستند که در ایران مرزی برای دست درازی و امتیازطلبی هر یکی پدید آورند که در میانه برخورد و رنجشی پیدا نشود. راستی را انگلیسیان در اروپا خود را نیازمند سپاه بیشمار روس دیده، بپاس سیاست اروپایی خود از سیاست آسیایی‌شان چشم می‌پوشیدند، و برای دلجویی از روسیان در ایران جلو آنان را باز می‌گزاردند.

زیان این پیمان بایران آن میشد که از این پس، روسیان چیرگی بیشتر نمایند و فشار و آزار بیشتر رسانند، و چون دولت روس با مشروطه ایران دشمنی آشکار نشان میداد، یک زیان دیگرش این میشد که محمد علیمیرزا در نبرد با آزادیخواهان چیره‌تر گردد و پافشاری بیشتر نماید، و روسیان آشکاره باو یاوری کنند.

می‌باید گفت: بخش بزرگی از دشمنیهای آینده محمد علیمیرزا با مجلس و مشروطه و داستان بمباران مجلس، و سپس آمدن سپاه روس بایران و دژ رفتاریهای آنان آذربایجان و گیلان، و سپس بازگشت محمد علیمیرزا در سال ۱۲۹۰، و پس از همه داستان شوم التماتوم، از نتیجه‌های این پیمان بوده است. اگر جنگ بزرگ اروپا در سال ۱۹۱۴ بر نخاستی، و در پایان آن شورش بزرگ بلشویکی رخ ندادی، خدا میداند که ایران از رهگذر این پیمان چه گزندها دیدی.

پ ۶۰[۲]

اینک تکه‌هایی را از آن پیمان در اینجا می‌آورم:

قرارداد در باب ایران

نظر باینکه دولتین انگلیس و روس متفقاً متعهدند که انتگریته و استقلال ایران را مراعات نمایند و محض آنکه صمیماً مایل بحفظ نظم در تمام نقاط این مملکت و ترقی صلح‌آمیز آن می‌باشند و مایلند که برای تمام سایر مدل بالسویه حقوق تجارتی و صناعتی همیشه برقرار بوده باشد و چون هریک از دولتین مذکورتین ملاحظه ترتیب جغرافیائی و اکونومی (ثروتی) اهتمام مخصوص در حفظ امنیت و نظم بعضی ایالات متصله و مجاوره ایران بسرحد روس از یکطرف و بسر حد افغانستان و بلوچستان از طرفی دیگر دارند برای احتراز از هرگونه علل و اسباب حدوث اختلاف نسبت بمصالح خودشان در ایالات سابق‌الذکر ایران موجب مدلول فصول ذیل با یکدیگر اتفاق نمودند.

فصل اول – دولت انگلیس متعهد می‌شود که در آنطرف خطی که از قصر شیرین از راه اصفهان و یزد و خلیج بنقطهٔ از سرحد ایران منتهی و سرحد روس و افغانستان را تقاطع مینماید برای خود یا کمک برعایای خود یا معاونت باتباع دولت دیگر درصدد تحصیل هیچگونه امتیاز پلتیکی یا تجارتی از قبل امتیازات راههای آهن و سایر راهها و بانکها و تلگرافها و حمل و نقل بیمه و غیره برنیاید.

فصل دوم – دولت روس هم متعهد است که در آن طرف خطی که از سرحد افغانستان از راه قازیک و بیرجند و کرمان رفته ببندر عباس منتهی میشود برای خود یا کمک باتباع خود یا معاونت برعایای دول دیگر در صدد تحصیل هیچگونه امتیازات پلتیکی یا تجارتی از قبیل امتیازات راههای آهن و سایر راه ها و بانکها و تلگرافها و حمل نقل بیمه و غیره برنیاید و نیز دولت روس متعهد است که وجهاً من‌الوجوه بهیچ وسیله در اوقاتی که دولت انگلیس در مقام کمک بمطالبه این قبیل امتیازات در نواحی مزبوره برمی‌آید ضدیت ننماید و مسلم است که اماکن مذکوره در فوق جزو نواحی است که در آنجا دولت روس متعهد است که در مقام تحصیل امتیازات مذکوره فوق برنیاید

فصل سوم – دولت روس متعهد میشود که بدون اینکه قبلا با دولت انگلیس مشاوره و تفهیمی شده باشد بهیچگونه امتیازی که برعایای انگلیس در نواحی ایران واقعه فی ما بین خطوط مذکوره در فصل اول و دویم داده شود ضدیتی نکند و دولت انگلیس نیز بهمین نحو در باب امتیازاتی که برعایای روس در همان نواحی ایران داده شود متعهد است تمام امتیازات موجوده حالیه در نواحی مذکوره در فصل اول و دوم هم بحال خود برقرار خواهد بود

شگفتر این بود که در گفتگوی این پیمان آگاهی بدولت ایران نداده و نماینده ای از این کشور نطلبیده بودند. سپس نیز با آنکه در هشتم شهریور بود که به آن در پترسبورگ دستینه نهادند تنها در هشتم مهر ماه (۲۲ شعبان) بود که آگاهی از آن بوزارت خارجه فرستادند. اگر چه روزنامه حبل‌المتین کلکته از یکسال پیش گفتارهایی درباره بسته شدن چنین پیمانی و زیانهای آن سخنان بسیار رانده و ایرانیان را آگاه گردانیده بود، و سپس چون آگاهی از دستینه نهادن بآن پراکنده گردید، حبل‌المتین تهران یک رشته گفتارهای دیگری نوشت و باز آگاهیهایی داد، و این یکی از انگیزه‌های بنام شدن آنروزنامه گردید.

بهر حال روز دوشنبه دهم مهر ماه (۲۴ شعبان) در مجلس گفتگوی این پیمان بمیان آمده، نامه سفارت انگلیس بوزارت خارجه و متن پیمان خوانده گردید، و برخی از نمایندگان سخنانی راندند. ولی راستی را بیشتر نمایندگان از اندازهٔ زیان آن آگاه نمی‌بودند و از اینرو شور و گرمی که می‌بایست دیده نشد. با اینحال چنین پاسخ داده شد: این پیمان تنها بخود دولتهای انگلیس و روس روانست. ما در کار خود آزادیم، و اگر خواهیم توانیم بیکروسی در جنوب، یا بیک انگلیسی در شمال امتیازی دهیم، و بدینسان گردن نگزاردن خود را بآن پیمان آشکار گردانیدند.

در بیرون نیز این پیشآمد بآزادیخواهان گران افتاد، و دولت انگلیس که از آغاز جنبش مشروطه، پشتیبانی بآزادیخواهان نموده در میان ایشان جایگاه ارجمندی یافته بود، با این پیشآمد از آنجایگاه پایین افتاد و رنجش بسیار رخ داد. سفارت انگلیس این دریافته نامه‌ای بوزارت خارجه ایران فرستاد، که در آن چنین نوشت: این پیمان زیانی بآزادی و جدا سری کشور ایران نخواهد داشت، و دولت روس «مادامی که بمصالح آنها خلل وارد نیامده از هر گونه مداخله» در کارهای ایران خودداری خواهد نمود، و این نامه در روزنامه حبل‌المتین بچاپ رسیده اندکی از رنجش و خشم آزادیخواهان کاست.

درباره این پیمان چه در آنهنگام، و چه در سالهای دیرتر، در روزنامه‌های ایران و اروپا سخن بسیار رانده شده، و پس از شورش بلشویکی در روسستان که بلشویکها رازهای نهان دولت خودکامه پیش را بیرون ریختند، این دانسته شد که این پیمان بندهای نهانی نیز درباره انداختن دولت عثمانی، و بخشیدن خاک آن در میان روس و انگلیس و فرانسه، داشته، است و درباره ایران نیز خواستشان جز بر انداختن آزادی و جدا سری این کشور نمیبوده، ولی چون این سخنان هر چه بوده گذشته و از میان رفته ما نیز همین اندازه بس کرده در می‌گذریم.

گراییدن درباریان بمشروطه در همانروزها در تهران یکداستان شگفت دیگری رخ داد، و آن اینکه انبوه درباریان بیکبار به مشروطه گراییدند و بنمایشهایی پرداختند. چگونگی این بود که چون اتابک با دست عباس آقا کشته گردید، و از جیب کشنده آن کارت بیرون آمد، بیشتر مردم چنین باور کردند که راستی را یک انجمنی از فدائیان برپاست که برای کشتن بدخواهان مشروطه آماده میباشد و عباس آقا چهل و یکم آنان میبوده. این باور دلهای درباریان را پر از ترس می‌گردانید و هر کس بزندگی خود بیم میداشت و آرزوی در آمدن بمیان آزادیخواهان میکرد. این بود سران ایشان با هم گفتگو کرده راهی اندیشیدند که بمیان آزادیخواهان در آیند.

نمیدانم در میان خود چه گفتگوهایی کردند و چه نهشهایی نهادند. آنچه در بیرون پدیدار شد این بود که احتشام‌السلطنه رئیس مجلس و امیر اعظم (که از دیرگاه خود را آزادیخواه نشان میداد) جلو افتاد

بزرگان درباریان را بخانه علاءالدوله (برادر احتشام‌السلطنه) خواندند

پ ۶۱

احتشام‌السلطنه

و در آنجا گفت و شنیدها کرده نامه‌ای بمحمد علیمیرزا نوشتند، در این زمینه «که امروز قدرت و شوکت سلاطین عظیم‌الشان روی زمین را می‌بینیم که بواسطه این اساس مشروطیت باین عظمت نایل شده‌اند» و از محمد علیمیرزا خواستار گردیدند که ایشان نیز بمشروطه‌خواهان پیوندند و بمشروطه کوشش کنند، و چنین نوشتند «بخدای احد واحد ابواب چاره از هر طرف مسدود است و سلطنت چندین هزارساله در تلف چاکران صحیح است که نمک پروردهٔ دودمان سلطنت و پشت در پشت خانه‌زاد دولت جاوید آیتیم، اما در اینکه زادهٔ این وطن و شریک این آب و خاکیم شکی و حرفی نیست»، و چنین خواستار شدند که «مقرر شود تمام وزرای مسئول در یک مجلس حاضر شوند و از وکلای مجلس محترم شورای ملی هم قدر معتد بیایند، با حضور چاکران تکالیف کلی و جزئی را که دیگر راه عذر و حرفی برای هیچکس نماند معین کنند...»

این نامه، یا بگفته خودشان «عرضه داشت» را امیراعظم بنزد شاه برد و ازو پاسخ، یا بگفته خودشان «دستخط» پایین را آورد:

مجلس و مشروطیت را شاهنشاه مرحوم نورالله مضجعه بملت مرحمت فرمود ما هم امضاء نموده‌ایم و از آنوقت کمال همراهی را داریم و مجلس را اسباب سعادت و ترقی مملکت میدانیم حالا که شما حاضر همراهی و خدمتگذاری شده‌اید چه ضرر دارد ما هم انتهاء درجه مساعدت را می‌نماییم بطوریکه نوشته‌اید وزراء و وکلاء و امراء بنشینید و رفع اختلاف بکنید

باین دستاویز درباریان خود را مشروطه‌خواه نشان دادند، و انجمنی بنام «انجمن خدمت» برپا گردانیدند و از آنسوی روز شنبه پنجم مهر (۱۹ شعبان) که از روی سال شماری ماهی (قمری)، درست یکسال از آغاز گشایش مجلس میرفت، اینان «لایحه»ای با سیاهه آن «عرضه داشت» و «دستخط» بمجلس فرستاده پرک طلبیدند که همگی بدانجا روند، و چون مجلس پرگید، پانصد تن کما بیش رو بآنجا نهادند.

نمایندگان با شادی و خرمی اینان را پذیرفتند و نوازش و مهربانی دریغ نگفتند. بهبهانی و حاجی امامجمعه و تقیزاده و دیگران گفتارهای سپاسگزارانه رانده خشنودی نشاندادند. از اینسو هم سپهدار و امیر اعظم گفتارها راندند، از سراسر مجلس شادی و خرمی نمودار میشد، و چون همان روز تلگرافهای اندوه‌آمیزی از خوی و ارومی رسیده و پیش از درآمدن اینان در مجلس خوانده شده بود، برخی نمایندگان را اندوه و شادی بهم آمیخته زار و زار میگریستند.

مجلس با شادمانی بسیار بپایان رسید و درباریان که از آنجا بیرون آمدند در حیاط بهارستان نیز از مردم نوازش و خشنودی بسیار دیدند. همان روز خود ایشان بشهرها تلگراف فرستاده این همدستی و یگانگی را مژده دادند. در همه جا مایه شادمانی گردید.

سپس پسین روز سه‌شنبه هشتم مهر (۲۲ شعبان) دسته ای از آنان دوباره بمجلس آمدند و از روی سوگند نامه‌ای که نوشته بودند همگی سوگند یاد کردند که «یداً قلماً قدماً سرا جهرا حامی اساس مشروطیت و مقوی اجرای قوانین آن» باشند، و اگر کاری بآخشیج این سوگند از ایشان سرزند «بلعنت خدا و رسول گرفتار» باشند. اینک نامهای آنان را از روی روزنامه مجلس در اینجا میشماریم:

جلال‌الدولهآصف‌الدولهامیر بهادرجنکظفرالسلطنهموثق‌الدولهاقبال‌الدولهعلاءالدولهسپهدارسردار فیروزوزیر افخم امیراعظموزیر مخصوصمؤتمن‌الملکسردارمنصورمحتشم‌السلطنهقوام‌الملکمجیرالدولهصدرالسلطنهعلاءالسلطنهآجودانباشی توپخانهعلیرضاخان گروسیسالارالسلطنهحاجب‌الدولهمدیر تشریفاتمعین‌السلطنهمعین‌الدوله سالار اعظمسالار نصرتحمیدالملکفارس‌السلطنه لیث‌السلطنهسیف‌الممالکقولرآغاسیسالارنظامبهادرنظامفتح‌السلطنهحاجب‌الدولهمختارالدولهحشمت‌الدولهمجیدالممالکوزیر دربارمدیرالملکمعاون‌الدولهوزیر مخصوص ابراهیم‌خانامیر تومانسرادر مسعودموثق‌الملکوزیر نظامسردار کل عزیزالسلطان سردارمفخمنصرالملکاعزازالدوله شجاع‌السلطنهسهم‌الدولهسهام‌الدوله حمزه‌آقا حسینقلیخان نوابآصف‌السلطنه

حبل المتین مینویسد : «جناب امیر بهادر جنک چون از یاد کردن قسم فارغ شد پایین آمده بعموم تماشاییان که حیران فتوت آنها شده بودند خطاب کرد که قرعهٔ این فال میمون بنام من بیرون آمده دو روز دیگر بطرف ارومیه حرکت کرده جان و سر بر کف دست بطرف مقصود خواهم شتافت و شاید دیگر خدمت برادران نرسم و با کمال شرف جانبازی کنم شما دعای خود را همراه من سازید که از عهده این خدمت وطن بیرون آیم»

بیچاره مردم فریب این دروغها را میخوردند و با این نمایشهای فریبکارانه دلهای خود را پر از شادی می‌گردانیدند. نمایندگان مجلس از ساده دلی با از بی‌پروایی این بازی را راست پنداشته بآن پذیرایی میپرداختند، و خواهیم دید که بیشتر همین سوگند خوران، بویژه امیر بهادر جنک و اقبال‌الدوله، پس از اندکی بدشمنی های آشکاری، با مشروطه برخاستند.

چنانکه گفتیم این نمایش بیش از همه نتیجه ترسی بود که از گلوله عباس آقا در دلهای درباریان جا گرفته بود، و چنین میپنداشتند که عباس آقاهای دیگر فراوانند. ولی سپس که دانستند نیست ایمن گردیده باز دشمنی و بدخواهی آغاز کردند. این یک نمونه ایست که عباس آقا چه کار بزرگی را انجام داده بود.

یک کار تاریخی دیگری که در همانروزها در تهران رخ داد گرفتن چهلم عباس آقا بود. روز یکشنبه سیزدهم مهر (۲۷ شعبان) که سی و هفت روز از خودکشی آنجوان میگذشت هنگام پسین بازار ها را بستند و همه آزادیخواهان و دیگران رو بسوی آنجوان گزاردند.

انجمن آذربایجان گور را با گل آراسته و چادرهای بزرگی برای پذیرایی از مردم آماده گردانیده بود. انجمنها و شاگردان دبستانها دسته دسته می‌آمدند و دسته‌های گل می‌آوردند. حبل‌المتین می‌نویسد: «جمعیت صحرا را فرا گرفته بود که جای عبور نبود. عده جمعیت یکصد هزار نفر تخمین زده شد... چایی و قهوه و سایر لوازم از همت وطن پرستان سبیل بود... خوانچه‌های شیرینی زیاده از حد و شماره نثار شد...» . شادروانان حاجی ملک‌المتکلمین و سیدجمال نطقها کردند. شاعران شعرهایی خواندند. بهاءالواعظین شعرهایی خواند که چند بیت آن را برگزیده در پایین می‌نویسیم:

  ای مزار محترم هر چند بزم ماتمی لیک ازین نوگل که خفت اندر تو شاد و خرمی  
  جای دارد در تو آنکو عالمی را زنده کرد عیسیت خوابیده در دامن تو مانا مریمی  
  ای جهان غیرت ای عباس آقا کز شرف زخم قلب ملک و ملت را تو شافی مرهمی  

پ ۶۲

علاءالملک

  ترک ایرانی نژاد ای آنکه همچون تهمتن معلی فر فریدون محیی جاه جمی  
  گفت تاریخ عزایش را بزاری خاوری کرد از شش لول احیا عالمی را آدمی  
در این هنگام دنباله قانون اساسی نیز در مجلس بپایان رسید.

یک قانونی که آنهمه کشاکش بر سرش رفته، و آنهمه امیدها بآن بسته می بود انجام یافت و روز پانزدهم مهر (۲۹ شعبان) دارالشوری تلگراف پایین را بشهرها فرستاد:

بحمدالله والمنه ضمیمه قانون اساسی که سعادت و سلامت ایرانرا پایه و مایه و حافظ بیضهٔ اسلام و حامی حوزهٔ دین قدیم و مروج احکام شربعت غرای محمدی است و استحصال ترقی مملکت و استحکام استقلال دولت و استقرار حقوق ملت منحصرا در روی این اساس مقدس استوار خواهد شد امروز که بحساب شمسی روز اول سال دوم افتتاح مجلس شورای ملی ایران است بحسن تصادفی که از جمله علایم غیبی است که توجه اعلای این اساس مقدس است به صحهٔ مبارکه اعلی حضرت قوی شوکت اقدس همایون شاهنشاهی خلدالله ملکه و سلطانه موشح گردید جا دارد عموم ملت از صمیم قلب شکرانه این موهبت عظمی و حسن استقبال این مراتب آزادی را در رفع اغراض شخصی و متابعت تامه بقوانین مملکتی قرار داده خود را شایسته و سزاوار این چنین عطیه مقدسه معرفی کنند. (شورای ملی)

انجمنهای ایالتی اکنون بآذربایجان باز میگردم. در این یکماه (از نیمه شهریور تا نیمه مهر ماه) در آنجا نیز داستانهایی رخ میداد. سپاه عثمانی همچنان در خاک ایران می نشست و کردان در پیرامون ارومی همچنان بیدادگری می‌نمودند. اقبال‌السلطنه همچنان سرکشی می نمود و دسته‌های انبوهی از مردان او بدیه‌های خوی ریخته هر زمان آبادی دیگری را تاراج میکردند. اسماعیل آقا، یا بگفته کردان سیمکو، نیز بسرکشی برخاسته در پیرامون های سلماس بتاخت و تاز می‌پرداخت. در همان هنگام در خود تبریز نیز کارهایی می‌رفت.

اگر چه در میان اینها داستان خوی از همه بزرگتر است، ولی چون بسخن درازی نیاز میدارد نخست از تبریز گفتگو کرده سپس بآن داستان خواهیم آغاز کرد.

در تبریز در اینهنگام آرامش می‌بود. فرمانفرما دلبستگی به کارها نشان میداد و انجمن نیز با او همداستانی می‌نمود. دسته مجاهدان بآرامش گراییده باستواری بنیاد دسته‌بندیهای خود میکوشیدند. پس از آن کشاکشی که در میان قفقازیان با علی مسیو و همدستانش، دربارهٔ سردستگی پیش آمد و با فیروزی علی مسیو و همدستان او پایان پذیرفت اینان بهتر دانستند که رویه بسامانتری بدسته خود دهند، و این بود دست کیفر باز کرده، از «مرکز غیبی» فرمان کشتن چند تن از مجاهدان را دادند که با دست همراهانشان کشته گردیدند.

یکی از کشتگان یوسف خزدوز بود که از سردستگان مجاهدان بشمار میرفت و خود مرد زبانداری می‌بود و در انجمن و دیگر جاها پیش افتاده سخن می‌گفت. «مرکز غیبی» خودسریهایی ازو سراغ میداشت و این بود دستور کشتنش را داد، و چون روزنامه انجمن این سرگذشت را با جمله‌های نیکی برشته نوشتن کشیده و چنین پیداست که همان نوشته خود «مرکز غیبی» است اینک همانرا در پایین می‌آورم:

«مشهدی یوسف خزدوز تبریزی که از چندی باینطرف کسوت فداکاری را محض پیشرفت خیالات خود در بر کرده بود نقشه افعال او هر دقیقه با دست مفتشین مخفی در دایرهٔ قضاوت فرقه مجاهدین فی‌سبیل‌الله مکشوف و هر روز صفر عصیان را در نامه اعمال او میگذاشتند تا اینکه حدود قانونی این سلسله نجیبه بآخر رسیده خط اعدام بنام وی کشیده شد..

مقارن روز چهارشنبه دوم ماه در حینی که مشارالیه از میدان معروف «هفت کچل» عبور می نموده است یک نفر از مجاهدین مانند هیکل غضب راست در مقابل حریف ایستاده و خبردار کرده است: ملتفت باش تیر اجل را که قرعه فنا به نامت کشیده شده و رفتنی هستی...

گنه‌کار تا میرود چیزی بگوید یا جنبشی کند گلوله از ضلع چهارم و قلبش گذشته از پشتش بدر میرود و متعاقب آن یک گلوله دیگر خورده جان بجهان‌آفرین تسلیم می‌کند. دیگر یوسف خز دوز نیست...»

این داستان روز نوزدهم شهریور (۲ شعبان ) رخ داد. در همان روزها انجمن ایالتی شش تن را برای فرستادن بخوی و ماکو برگزیده روانه گردانید که نامهای ایشانرا با داستانشان خواهیم آورد.

روز بیست و هشتم شهریور (۱۱ شعبان) ختم باشکوهی برای عباس آقا چیدند که داستان آنرا نوشتیم.

روز پانزدهم مهر (۲۹ شعبان) تلگراف دارالشوری درباره قانون اساسی رسید که مردم بشادمانی برخاستند و یکدسته از آزادیخواهان با موزیک بازارها را گردیدند و شادیها نمودند. نمایندگان انجمن بتلگرافخانه رفته بدارالشوری و محمد علیمیرزا تلگرافهای سپاسگزاری فرستادند.

در همان روزها در تبریز به برگزیدن نمایندگان «انجمن ایالتی» از روی قانون آغاز کردند، و چون این داستان گذشته‌ای در تاریخ مشروطه میدارد، و آنگاه همین برگزیدن، در تبریز دنباله ای پیدا کرد اینست آنرا با گشادی و درازی می‌نویسم:

چنانکه نوشته‌ایم نخستین شهری که انجمنی برای نگهبانی بکارها و سررشته داری برپا کرد تبریز بود. در این شهر همینکه مشروطه گرفته شد و «نظامنامه انتخابات» رسید، کسانی را برای بکار بستن آن «نظامنامه» و برگزیدن نمایندگان دارالشوری نامزد گردانیدند و خانه ای برای نشستن آنان اجاره کردند، و چون از کارشکنی محمد علیمیرزا که آن زمان در تبریز می‌بود، بیم میداشتند، همان خانه را بنام «انجمن ملی» کانونی برای خود ساخته هر شب سران آزادیخواهان در آنجا گرد آمدند و در زمینه پیشرفت کوششهای خود بسگالش و گفتگو پرداختند، و در اینمیان برخی کارهایی - از بیرون کردن امامجمعه و میرهاشم از شهر و مانند این - انجام دادند.

محمد علیمیرزا از این رفتار آنان سخت آزرده میگردید، و این بود چون پس از یکی دو هفته کار برگزیدن نمایندگان برای دارالشوری پایان پذیرفت پیام فرستاد که انجمن را ببندند، و انجمن

نشینان که یکی از ایشان حاجی میرزا حسن مجتهد می‌بود، آن پیام را

پ ۶۳

مارشیمون پیشوای آسوریان

بکار بسته از انجمن پا کشیدند. ولی مجاهدان و آزادیخواهان خرسندی

ندادند و شبانه بشورش برخاستند، و چنانکه در جای خود نوشته‌ایم[۳] با فشار محمد علیمیرزا را ناگزیر از باز گرفتن سخن خود گردانیده باز انجمن را برپا ساختند.

اینان میخواستند در تبریز (و در دیگر شهرها نیز) یک انجمنی از برگزیدگان توده برای نگهبانی بکارهای آنجا برپا باشد. بویژه در آنهنگام که آغاز جنبش می‌بود و آزادیخواهان در هر شهری بیک کانونی نیاز می‌داشتند. این بود در شهرهای دیگر نیز، به پیروی از تبریز انجمن‌هایی بنیاد یافت که رشته کارها را بدست گرفت. دارالشوری گاهی ایراد به پیدایش این انجمنها میگرفت، بویژه با انجمن تبریز همچشمی آشکار نشان میداد. ولی این کانون آزادی که سپس «انجمن ایالتی » نامیده شد در اندک زمانی شایندگی بسیاری از خود نشان داده در برابر دارالشوری بالا افراشت، و رشته شورش و جنبش را در سراسر ایران بدست گرفته با کاردانی آن را راه برد، و چون در چند پیشآمد به پشتیبانی از دارالشوری برخاسته آنرا از گرفتاری رها گردانید، از اینرو جایگاه خود را هر چه استوارتر گردانید. سپس چون قانون اساسی که دارالشوری آن را پرداخته بود، پراکنده شد این انجمن کمیهای بسیاری در آن پیدا کرده بخرده‌گیری برخاست، و چنانکه نوشته‌ایم[۴] یکرشته پیشنهادهایی کرد که یکی از آنها برپا شدن انجمنها در شهرها بود، و بدینسان خواست رویه قانونی بخود دهد، و در نتیجه آن پیشنهاد بود که دارالشوری ناگزیر شد دنباله‌ای بقانون اساسی بیفزاید، و چنانکه میدانیم این دنباله بزرگتر و ارجدارتر از خود قانون اساسیست، و کشاکشهایی را که بر سر آن رفت در این تاریخ نوشته‌ایم. از این گذشته دارالشوری قانون جداگانه‌ای برای «انجمنهای ایالتی و ولایتی» بگزاشت که در خرداد ماه ۱۲۸۶ (ربیع الثانی ۱۳۲۵) پایان پذیرفت.

از همان هنگام می‌بایست انجمنهای خودسرانه در هر شهری که می‌بود از میان رفته انجمن هایی از روی این قانون برگزیده شود. ولی چون در آن قانون دو گونه انجمن، یکی ایالتی و دیگری ولایتی پیش بینی شده، و این دانسته نمیبود که در کجا آن و در کجا این برپا باشد، از اینرو کار بدیر می‌افتاد تا دارالشوری در این زمینه نیز قانون گزارد، بدینسان که چهارجا را که آذربایجان و خراسان و فارس و کرمان میباشد «ایالت»، و جاهای دیگر را «ولایت» شناخت، و این اگرچه مایه رنجش گیلانیان گردید و در رشت آشوبی پدید آمد، ولی دارالشوری پروا ننمود و از اندیشه خود باز نگشت.

بهر حال در این هنگام در تبریز آن قانون را بکار می‌بستند و کسانی را برای «نظارت» بر میگزیدند، و بدینسان انجمن تاریخی و بسیار کارآمد تبریز که باید نامش همیشه در تاریخ باز ماند آخرین روزهای خود را می‌پیمود، و خواهیم دید که از برگزیدن انجمن قانونی چه نتیجه‌هایی برخاست .

جنگهای خوییان با اقبال‌السلطنه اکنون بداستان خوی میپردازیم. چنانکه گفته‌ایم خوی از شهرهایی میبود که در دلبستگی بجنبش مشروطه و در کوشش پیروی از تبریز می نمود و آزادیخواهان آنجا غیرت و کاردانی نیکی از خود نشان میدادند ، و در این آخرها چنین رخ داد که میرزا جعفر زنجانی با شش تن دیگر از خود خوییان، از باکو از سوی «کمیته اجتماعیون عامیون» ایرانیان بآنجا در آمد. این میرزا جعفر در باکو نگهبان یک کاروانسرایی (اوده‌باشی) میبوده. ولی از هوشیاری و بخردی الفبا خوانده سوادی میداشته، و این بود چون ایرانیان حزبی برپا کردند او یکی از پیش گامان گردید، و در سایه غیرت و کاردانی جایگاهی در میان دیگران پیدا کرد، و چون کمیته بهر یکی از شهرها فرستادگانی از خود می‌فرستاد، میرزا جعفر را هم با شش تن از خود خوییان بآنجا فرستاد، و اینان هنگامی رسیدند که کردان اقبال‌السلطنه در دیه‌های خوی تاراج و کشتار دریغ نمی‌گفتند، و از تلگرافهای گله و ناله که بتهران فرستاده میشد نتیجه بدست نمی‌آمد

میرزا جعفر از همان روز رسیدن مردانه بکار پرداخت. نخستین کار او آن تلگراف و لایحه دربارهٔ اتابک بود که نوشته‌ایم. سپس باین شد که از مجاهدان و خوییان دسته‌هایی پدید آورد و خود به جلوگیری از اقبال‌السلطنه کوشد. این بود دسته هایی پدید آورده از حکمران نیز سه توپ و چند صد تن سرباز گرفت، و آنها را بدو بخش گردانیده یک بخش را با دو توپ بسکمن‌آباد و دیگری را با یک توپ بقراضیاءالدین فرستاد که در برابر کردها لشگرگاه ساختند. فرمانده لشکر سکمن‌آباد میر اسدالله قراعینی و فرمانده لشکر قراضیاءالدین پسرش میرهدایت بود که هر دو از پسر و پدر بدلیری شناخته میبودند. سپس خود میرزا جعفر نیز روانه سکمن‌آباد گردید که از نزدیک به کارها سر کشد.

این یک کار غیرتمندانه‌ای از میرزا جعفر و خوییان بود. با همه جنک ناآزمودگی و کمی شمار و افراد بجلوگیری از کردان تاراجگر و خونخوار برخاسته بودند. ولی افسوس که فیروزی نیافتند و میرزا جعفر جان در آن راه گزاشت.

چگونگی آنکه روز آدینه بیست و یکم شهریور (۴ شعبان) ناگهان کردان از هر سو بلشگرگاه اینان تاختند و با شلیک گلوله کسان بسیاری را بخاک انداخته سپس بچادرها ریختند و گروهی را نیز دستگیر گردانیدند. توپ و افزار و کاچال هر چه بود بتاراج بردند. در این جنک نزدیک بشصت تن از مجاهدان کشته شدند. از کردان نیز بهمین اندازه کشته شده بود. یکی از کسانی که دستگیر افتادند خود میرزا جعفر بود.

بدینسان لشگرگاه سکمن‌آباد بهم خورد و بازماندگان شکسته و پریشان خود را بخوی رسانیده چگونگی را آگاهی دادند. فردای آن روز در خود خوی یکداستان بسیار نابجای دیگری رخ داد، و آن اینکه یکی از مجاهدان بخانه حاجی میرزا ابراهیم که مجتهد بنام خوی میبود رفته بی هیچ انگیزه‌ای او را کشت. همچنین آقا ضیاء برادر

پ ۶۴

شاهزاده ضیاءالدوله یکی از هواخواهان آزادی

حاجی امامجمعه را از پا انداخت.

از این رفتار چشم مردم خوی ترسیده بسیاری از توانگران و شناختگان از شهر گریختند و یا رو نهان کردند، چنانکه کسی نیارست براه انداختن جنازه کشتگان رود و با یک خواری آنان را بخاک سپردند. بدینسان آشفتگی بسیاری رخ داد. از یکسو این آدمکشی بیجا، و از یکسو رسیدن پیاپی گریختگان از جنگ و زنان و بچگان بینوای تاراج دیده.

در این هنگام آشفتگی سخت بود که فرستادگان انجمن ایالتی تبریز بآنجا رسیدند. چنانکه گفتیم انجمن ایالتی شش تن را که شاهزاده مقتدرالدوله و شیخ‌الاسلام و حاجی جلیل مرندی و سالار معزز و وثوق الممالک و حاجی اسماعیل نماینده خوی بودند برگزیده برای چاره‌جویی بآشوب و نابسامانی کارهای خوی و ماکو فرستاد. شیخ‌الاسلام (عبدالامیر) داستان این سفر را با یک زبان شیرینی نوشته که بچاپ رسیده و ما اینک کوتاهشدهٔ آن را خواهیم آورد.

این فرستادگان شب آدینه بخوی رسیدند که همان روز شکست سکمن‌آباد بود، و فردایش هم داستان کشته شدن آقامیرزا ابراهیم و آقا ضیاء رخ داد. اینان از همان روز بکار پرداختند. نخست برای جلو گیری از کردان که در دیه‌ها بیدادگری دریغ نمی‌گفتند و کینه خوییان را از مردم بینوای آنها می‌جستند، نامه‌ها نوشته خواهش کردند که دست از تاراج بردارند و از جنک دست کشیده نتیجه میانجیگری فرستادگان را بیوسند. نیز بکسان کشتگان راه دهند که هر کسی کشته خود را پیدا کند و بخاک سپارد. سپس باقبال‌السلطنه نامه نوشته فشار آوردند که سربازان و دیگر دستگیرشدگان را آزاد گرداند. میرزا جعفر را که دستگیر کرده بودند چون دلیرانه سخن می گفته و لابه نمی نموده نگه نداشته جوان کارآمد غیرتمند را کشته بودند.

از این فرستادگان مقتدرالدوله و برخی دیگران از درباریان پیشین می‌بودند و از درون دل بمشروطه گرایشی نمیداشتند، و در شیخ عبدالامیر و حاجی جلیل مرندی نیز آن گرمی که می‌بایست یافت نمیشد. اینان اگر مشروطه را میخواستند با شورش همداستان نمی‌بودند. از اینرو به رفتار دلیرانه مجاهدان خوی ارج نمیگزاردند و بجای پشتیبانی بآنان روی سرد نشان میدادند، و پافشاری می‌نمودند که باید جنگ بریده شود و کشاکش با آشتی بپایان رسد، و فرمانفرما نیز از تبریز با تلگراف با اینان همداستانی می‌نمود، و چنین نهاده شد که خوییان ده تن بنمایندگی برگزینند تا همراه فرستادگان بچورس رفته با سران کردان و گماشتگان اقبال‌السلطنه بگفتگو پردازند و بجنگ پایان دهند. خوییان خرسندی نمی‌دادند. ولی چون فرستادگان سخت می‌گرفتند خواه و ناخواه نمایندگانی برگزیدند، و فرستادگان پس از ده روز درنگ در خوی روانه گردیده آهنگ چورس کردند. لشکر قراضیاءالدین برپا می‌بود و فرستادگان را پیشواز نمودند و بنوازش پرداختند. ولی فرستادگان روی سردی بآنان نشان داده دستور پراکندن دادند. سپس در چورس که در آن نزدیکی است نشیمن گرفتند و با سران کردان که در قراضیاءالدین در نیم فرسخی می‌نشستند بنامه‌نویسی و پیام فرستی پرداختند، و پس از گفتگوهای فراوان و آمدن و رفتن، و میهمانی دادن از آنکه یکماه کمابیش در آنجا می‌بودند نتیجه این شد که بکشاکش پایان داده چنین نهادند که کردان دیگر بتاراج و کشتار دیه‌ها نپردازند و راهها را ایمن دارند، و سربازان و دیگران که دستگیر شده بودند اقبال‌السلطنه رها گرداند، و آنچه از روستاییان بتاراج رفته بایشان باز گردانند و زیانهای آنان را بپردازند، و کسانی که در بیرون از جنگ کشته شده‌اند ببازماندگانش دیه بدهند، و چون اسماعیل آقا شکاک (سیمکو) نیز در سلماس و قوتور سر برآورده تاراج و کشتار می‌کرد و سپاه فرستادن بسر او دشواری میداشت از اینرو چنین نهادند که او را با نوازش رام گردانند، بدینسان که دولت فرمانروایی قوتور را باو سپارد، با این شرط که دیگر بدکرداری نکند و آنچه از مردم برده و ربوده بآنان باز دهد، و اقبال‌السلطنه بپایندد که او این شرط را بکار بندد.

در میانه پیمان نامه‌ای نوشته شد و هر دو سو دستینه نهادند، و اقبال‌السلطنه بسربازان رخت نو پوشانیده با دیگر دستگیران روانه گردانید. فرستادگان نیز چون کارهای خود را بپایان رسانیده بودند آهنگ بازگشت بخوی و تبریز کردند.

بدینسان جنگ خوییان با اقبال‌السلطنه بپایان رسید. چنانکه این بک خیزش دلیرانه‌ای از مجاهدان خوی بود که براهبری میرزا جعفر کردند و اگر تا دیری پیش میرفت مجاهدان روز بروز آزموده‌تر و دلیرتر می‌گردیدند، و این نمونه‌ایست که شورش ایران چه ژرفا می‌داشت. ولی افسوس که گرفتاری میرزا جعفر و کشته شدن او، و سپس نیز دل‌مردگی فرستادگان تبریز آن را ناانجام گزاشت. تنها نتیجه‌ای که از آن بدست آمد از میان رفتن جوان دلیر میرزا جعفر بود. از آنسوی چنانکه فرستادگان از جستجو بدست آوردند جنگ سکمن‌آباد از کردان یکصد و هشت تن و از مجاهدان و همدستان ایشان پنجاه تن کمابیش کشته گردیده بودند.

پاسخ اقبال‌السلطنه به تلگراف فرمانفرما هنگامیکه فرستادگان در چورس و قراضیاءالدین با کردان در گفتگو می‌بودند، چون در تبریز در انجمن از آشفتگی کارهای خوی و بسته بودن بازار آنجا دلتنگی در میان می‌بود میرزا آقا اسپهانی که هنوز در تبریز می‌زیست و با آنکه بنمایندگی دارالشوری برگزیده شده بود بخواهش برخی مردم از رفتن باز می‌ایستاد خواستار شد که خود بخوی بیاید و بچاره آشفتگی کوشد، و این بود همراه میرزا غفار زنوزی و میر یعقوب مجاهد (دربان انجمن) روانه گردید، و چون هنگامی بخوی رسید که گفتگوی آشتی در چورس پیش رفته بود با کمی اندرز مردم را بباز کردن بازارها واداشت، و این یک هنری ازو شمرده گردید و در تبریز هوادارانش بستایش پرداختند، و سپس میرزاقا خود تنها روانه ماکو گردید که اقبال‌السلطنه را ببیند، و در این رفتن بود که چنانکه سپس بزبانها افتاد از اقبال‌السلطنه پولی گرفت، و خواهیم دید که این کار و مانندهای آن مایه رسوایی او شد.

اقبال‌السلطنه از این پس آرام نشست و با انجمن تبریز فروتنی

پ ۶۵

اسمعیل آقا (سیمکو)

(این پیکره در سالهای آخر زندگانی او برداشته شده)

پیش گرفت که گاهی تلگراف با نامه می‌نوشت. ولی از درون

همچنان دشمن مشروطه می‌بود و خواهیم دید که سال دیگر که جنک میانه تبریز و محمد علیمیرزا میرفت او نیز سپاهی بر این شهر فرستاد.

چنانکه نوشته‌ایم فرمانفرما همان روزهایی که به تبریز رسید تلگرافی باقبال‌السلطنه فرستاد، و چون آن تلگراف در خوی مانده باقبال‌السلطنه نرسیده بود فرستادگان پس از رسیدن بآنجا تلگراف را نیز بوی فرستادند. او یک پاسخ درازی داد که گناه را بگردن خوییان انداخت و اینک در پایین آن تلگراف را می‌آوریم:

حضور مبارک نواب مستطاب اشرف والا شاهزاده اعظم فرمانفرما سردار کل روحی فداه تلگراف مبارک در سیم ماه شرف صدور یافته بود در نهم ماه زیارت گردید مذمت و ملامت فرموده بودند که چرا تا حال احوالات و وضع این سرحدات را معروض نکرده‌ام اولا چطور میشود مثل نواب مستطاب اشرف والا روحی فداه شخص بزرک و محترم و سردار کل مملکت آذربایجان تشریف فرما بشوند چاکر یک اظهار انسانیتی نکرده احوالات سر حد را عرض نکنم مکرر از هر نقاط تفصیل عرض شده است مخابره را توقیف و پستخانه‌ها را ضبط کرده‌اند دیگر از کجا بحضور مبارک برسد از آنوقت که نواب مستطاب اشرف والا روحی فداه از تهران خیال حرکت مملکت آذربایجان فرموده‌اند تلگرافخانه و پستخانه‌ها توقیف است آنهم محض این است عرایضجات چاکر بجاهای لازمه نرسد الحمدالله از سایهٔ دولت و ملت تردد آدمهای چاکر از همه جا مقطوع و ممنوع بوده استدعا دارم اول حکم این را بفرمایید در هیچ قانون در هیچ طریقه مسدود کردن راه عرایض مردم جایز نیست و ثانیا احوالات این صفحات از روی قاعده نیست که عرض شود و در عریضه تلگرافی هم گنجایش نمیکند همین قدر هست هرقدر از چاکران شکایت کرده اند همه را اهالی خوی کرده اند و شکایت هم مینمایند هیچیک از حرفهای آنان نه اصل دارد و نه فرع در حالیه دنیا با چاکر مدعی شده است جهت آنرا هم نفهمیده ام که چرا مدعی‌گری میکنند و بچه جهت میخواهند ماکو را خراب نمایند اهالی خوی یکسالست بچاکران پیچیدگی دارند دست نمیکشند گاه به نمک خوارگان صد ساله محرک شده انبار غله و تنخواه که داشتیم داغون کرده گاه خود چاکران را بخارجه تبعید نموده‌اند قلعه را محاصره کرده نزدیک بود عمارتهای دویست ساله را خراب و خودمان و اهل و عیالمان را اسیر نمایند کار نوعی فراهم آمده بیاری خدا ممکن نکرده‌اند حالا چهار ماه است که چاکر معاودت بماکو کرده از آن تاریخ تا حالا هی قشون کشی است که بسر ماکو میکنند اگر سکوت نمایم جان و مال و عیال میرود و املاک کلیه مخروبه میشود بمقام دفاع میآیم آنوقت هم طرف سئوال و جواب میشوم آیا دویست سال است خدمت کرده حالا یاغی دولت بوده‌ایم یا اینکه بشهرهای همسایه صدمه و ضرر زده‌ایم بچه سبب سرباز توپ و اهالی را بسر چاکران میآورند چنانکه در آخر وقت یک اردو بمحال سکمن‌آباد یکی را بمحال چایپاره که علاقجات هر دو محال که تعلق بچاکران هست حرکت داده‌اند آنکه اردوی محال چهارپاره است قتل و غارت نموده اند سهل است یکنفر سید معتبری در ماکو بوده در آن دهات اقامت داشت او را کشته‌اند حالا از طایفه آن پانصد نفر جمع شده میخواهند بخوی رفته انتقام خود را بردارند بیک درجه جلوگیری نموده‌ام تا اینکه مراتب بحضور مبارک عرض شود آنکه احوالات سکمن‌آباد است بآبادیهای ایل میلان ریخته بعد از قتل و غارت زیاد سی نفر مرد پانزده نفر از زنان اکراد خارج از قاعده مقتول کرده‌اند در صورتیکه اهالی عیال کسی را بآنطورها بکشند بعد ناچار مانده بمقام دفاع برآمده دعوای سخت کرده شکست بآنها داده تمام اهالی اردو را گرفتار نموده آنکه سواره قراجه‌داغ و سرباز است رهائی داده و اهالی را ول نموده محض بجهت نمونه یکصد و سی و پنج نفر از سرباز صاحب منصب پسر حاجی حیدر خان پسر لطفعلی خان از این قبیل‌ها گرفته الان حاضرتر و شاهد معتبرتر از این که نمیشود اگر آنها تخطی باداره ماکو نموده اند آنها مقصرند هرگاه چاکران بخاک خوی تجاوز نموده‌ایم چاکران مقصر است هیئت محترمه که مأمور شده‌اند البته آمده‌اند تحقیقات بحقانیت نمایند آنها هم برأی‌العین دیده که اردوی خوی در کدام خاک بوده‌اند مثل مشهور است خودشان میزنند خودشان گریه میکنند بیاری خدا و از سایه مبارک چاکران از این قبیل آدمها هیچ ملاحظه ندارد در نیمساعت خوی را نیست هم میکنم و ساکت هم مینمایم بالکلیه از یاد فراموش نمایند از یکطرف ملاحظه دولت را دارم از یکطرف هم در نزد ملت چاکران را بدنما میکنند زیاده از این اغتشاش نمی‌شود که ابنها مینمایند چاکران سهل است در داخله خودشان چرا اینطورها می‌نمایند اینها هم خائن دولتند هم خائن ملت خیانت که بدولت نموده‌اند اینست که تمام قورخانه و توپخانه دولت را داغون نموده‌اند تلگرافخانه پستخانه را ضبط کرده‌اند و باین سرحد سه دولت اغتشاش افکنده‌اند خیانت که بملت دارند اینست که مجتهد علماء و سادات و فقراء ملت را بقتل میرسانند مال مردم را مال‌الله نموده نه بدولت نه بمجلس اطاعت ندارند بیقاعدگیهای آنها را باین شکل دولت برأی‌العین دیده باز بآنها تنبیه نکرده مؤاخذه نمیفرمایند در مقابل آنها هیچ مقصود و غرضی ندارم که بچاکر مذمت و ملامت وارد مینمایند البته بخلاف کار باید تنبیه شود و اگر نباشد زیاد میکنند از این حرکتی (؟) دارم دولت با معتبرین ملت چرا از ایران صرف نظر کرده‌اند اجامر و اوباش را ول کرده از بهر صنف (؟) اگر مانع نباشند که بتر از این مینمایند اینها اگر برای مشروطه است مشروطه چنین نمی‌شود و کسی هم بمشروطه مانع نیست والا مقصود مخروبه شدن ماکو این خانواده است هرجا چاکران برود بزرک خودتان (؟) بی‌اطاعتی نمینمائیم دو کلمه دستخط مبارک مرحمت فرمایند چاکران با عموم ولایت بدولت روس و عثمانی کوچ نمائیم آنها هم بیایند از تازه اینجا را آباد نمایند و اگر چاره دیگر نیست استدعا است بزودی تکلیف چاکران را مشخص فرمایند امر مقرر شده بود جهت اصلاح میانهٔ ماکو و خوی معین بوده‌اند اگر چه اهالی خوی مبالغی گزاف بچاکران خسارت زده‌اند و معهذا بر حسب امر مطاعه چاکران حاضر است هیئت محترم شرحی نوشته محل ملاقات را خواسته بودند که معین نموده‌ام که طرفین حاضر شده اصلاح شود همین قدر هست چاکران ببدی هیچوقت راضی نیستیم و طالب خیر هستیم طرف مقابل بدون جهت چاکران را بدنام میکنند. (مرتضی قلی)

دنباله کشاکش مرزی در اینمیان کشاکش مرزی با عثمانی رنگ دیگری بخود میگرفت. پس از شکست مجدالسلطنه در بیرون ارومی (که داستان آنرا نوشتیم) دیگر کسی بجلوگیری برنمی خاست، واین بود عثمانیان هر زمان آبادی دیگری را میگرفتند و کردان از تاراج دست برنمیداشتند. انجمن ارومی پیاپی دادخواهی میکرد و تلگراف بتبریز و تهران میفرستاد و انجمن و فرمانفرما فشار بدارالشوری میآوردند. ولی نتیجه‌ای دیده نمیشد. زیرا دولت پروایی نمی‌نمود و هر زمان نوید دروغی دیگری میداد. بفرمانفرما گفته بودند از تهران لشگری خواهند فرستاد که همراه لشگری از آذربایجان برای نگهداری

مرز و سرکوب کردان رود، ولی نشانی از آن لشگر دیده نمیشد. در

پ ۶۶

کامران میرزا با دو تن دیگر

آنکه در دست چپ او ایستاده آقابالاخان سردار افخم است

مجلس بارها سخن میراندند و تندیها مینمودند لیکن سودی نمیداد و دربار

همچنان خونسردی نشان میداد.

شگفتر آنکه میرزا رضاخان ارفع‌الدوله سفیر ایران در استانبول گفتاری بیکروزنامه روس فرستاده داستان را از ریشه دروغ می‌شمرد و چنین گفت: «آنچه در این باره نوشته میشود انجمن تبریز ساخته پراکنده میگرداند».[۵] با آنکه در این هنگام روزنامه‌های روس و انگلیس نیز از پیشامد سخن میراندند و از آنسوی «کمیته اتفاق و ترقی» آزادیخواهان عثمانی از پاریس «بیاننامه» بدارالشوری و انجمن تبریز فرستاده رفتار دولت خود را بیدادگرانه ستوده بیزاری مینمودند. با این حال ارفع‌الدوله پیشامد را نمی‌پذیرفت و به پرده‌کشی میکوشید.

این رفتار سفیر ایران دلیل دیگر است که میانه محمدعلیمیرزا و سلطان عبدالحمید سازش میبوده. عبدالحمید از ترس آنکه پیشرفت مشروطه در ایران جنبش آزادیخواهی را در عثمانی نیرومندتر گرداند از همدردی و هم دستی با محمدعلیمیرزا باز نمی‌ایستاد، و این فشارهای مرزی بآن عنوان میبود. یکروزنامه فرانسه‌ای در مصر سندی بدست آورده چنین میگفت که عبدالحمید نامه‌ای بمحمدعلیمیرزا نوشته که او را بپافشاری در برابر آزادیخواهان دلیرتر گرداند، و چون روزنامه‌های تهران این داستان را از آن روزنامه فرانسه‌ای ترجمه کرده بچاپ رسانیدند دربار یا وزارت خارجه بپاسخی برنخاست، و این دلیل است که آن نوشته بیپا نمی‌بود.

از آنسوی ، چنانکه در برخی روزنامه‌ها نیز نوشته شده، در زمان عبدالحمید عثمانی یک افزار سیاسی در دست دولت نیرومند آلمان میبود، و چون این دولت از پیمان روس و انگلیس درباره ایران که گفتگویش از دیرگاه در میان می‌بود خرسندی نمیداشت، بنام همچشمی چنین میخواست که او نیز در کارهای ایران دست دارد، و از اینرو عثمانی را بمرزشکنی وامیداشت. میباید گفت: در این پیشامد عبدالحمید و محمدعلی و دولت آلمان هر سه بهره‌مند میبودند.

از همینجا دولتهای روس و انگلیس بی یکسویی ننموده نمایندگان ایشان در استانبول و تهران با دولتهای عثمانی و ایران گفتگو می‌کردند، و همانا در سایه گفتگوهای ایشان بود که دولت عثمانی از زورآزمایی در گذشته خرسندی داد که داستان با گفت و شنید و رسیدگی پایان یابد، و روز سی‌ام شهریور (۱۳ شعبان) بود که وزیر امور خارجه ایران به مجلس آمده آگاهی داد که در نتیجه کوشش وزارت خارجه و میانجیگری نمایندگان روس و انگلیس چنین نهاده شد که عثمانیان سپاهیان خود را از خاک ایران پس کشند و به کشاکش و دوسخنی که در میان می‌بود در کمیسیونی با بودن نمایندگان روس و انگلیس رسیدگی شود. نمایندگان از این آگاهی خرسندی نمودند. دولت محتشم‌السلطنه را بسرنمایندگی در آن کمیسیون نامزد گردانید، و او نخست پذیرفت، و سپس باز ایستاد و بار دیگر پذیرفت و سرانجام در آغازهای آبان‌ماه از تهران روانه گردید. عثمانیان نیز طاهر پاشا نامی را بسرنمایندگی فرستادند.

چنانکه گفتیم این زمان در عثمانی نیز دسته‌ای بنام «اتفاق و ترقی» بآزادیخواهی میکوشیدند و این همان دسته است که مشروطه را در آن کشور بنیاد نهاد. در این هنگام بیشتری از سران ایشان از خاک عثمانی گریخته و در اروپا میزیستند و کمیته دسته که سررشته را در دست میداشت در پاریس برپا میبود، و چون این مرزشکنی از عبدالحمید دیده شد آزادیخواهان عثمانی، چه بنام همدردی و چه بنام همسایگی، بهواداری از ایران برخاستند و کمیته «بیاننامه‌ای » بزبان ترکی برای دارالشوری و انجمن تبریز فرستاد که آنها نیز پاسخ دادند، و چون نیازی بآوردن متن آن «بیاننامه » و پاسخهایش نیست در اینجا نمی‌آوریم. لیکن خواهیم دید که همین آزادیخواهان عثمانی در جنگهای آزادیخواهان با محمد علیمیرزا نیز همدستی با ایرانیان کردند و یکدسته از ایشان بخوی بیاری آزادی خواهان درآمدند.

در همان آغازهای آبان ماه در تهران کابینه نیز دیگر گردید چنانکه گفتیم کابینه مشیرالسلطنه کابینه کارآمدی نمی‌بود و در نزد مجلس آبرو و ارجی نمیداشت، و چون این کابینه بکار پرداخت چند روزی نگذشت که کارکنان وزارت خارجه از سعدالدوله ناخرسندی نمودند و به ایستادگی و پافشاری برخاستند، و چون سعدالدوله از بیرون رفتن از مجلس در دربار و دیگر جاها ببدگوییها از مشروطه و دارالشوری پرداخته و بدینسان دلهای آزادیخواهان را آزرده گردانیده بود کسی به پشتیبانی ازو بر نخاست و شاه او را برداشته علاءالسلطنه را بار دیگر وزیر خارجه گردانید که مجلس نیز آنرا پذیرفت.

با اینحال کابینه ارج و آبرویی نداشت، و دانسته نیست چه شد که آنان بکنار رفتند و محمدعلیمیرزا ناصرالملک را بسروزیری برگزید که او نیز وزیرانی را برگزیده روز شنبه سوم آبان ماه (۱۸ رمضان) بمجلس آورد و بدینسان بشناسانید:

ناصرالملک رئیس‌الوزراء و وزیر مالیه، آصف الدوله وزیر داخله، مشیرالدوله وزیر خارجه، صنیع‌الدوله وزیر علوم و اوقاف و فواید عامه، مخبرالسلطنه وزیر عدلیه، موتمن‌الملک وزیر تجارت، مستوفی‌الممالک وزیر جنک.

نمایندگان خرسندی نمودند و چون ناصرالملک در اروپا درس خوانده بود و در آنروزها بیک اروپادیده ارج میگزاردند چه رسد به یک درس خوانده در آنجا، از اینرو ارجمندش میشماردند، و در این هنگام نیز جز پاسداری ننمودند. یک کار شگفت وزیر گردانیدن آصف‌الدوله بود. زیرا این مرد همانست که از بدخواهان بنام آزادی شمرده می شد که در ماههای نخست مشروطه مجلس پافشاری کرده برداشتن او را از والیگری خراسان خواستار گردید، و سپس بعنوان فروش دختران قوچانی او را با دیگران ببازپرس و داوری کشیدند که مجلس پروای بسیاری بآن مینمود و بارها در نشست گفتگوی آنرا بیان میآورد، تا آنجا که چون گرایشی از فرمانفرما وزیر عدلیه بآصف‌الدوله نمودار گردید در مجلس تقیزاده با او پرخاش کرد. چنین کسی اکنون بعنوان یک وزیر قانونی بمجلس شناسانیده میشد. از این شگفتر آنکه نمایندگان هیچ یک زبان بایراد باز نکرد (همانا بپاس جایگاه ناصرالملک ). تنها روزنامه آدمیت که میرزا عبدالمطلب

یزدی مینوشت یک گفتار درازی در این باره بچاپ رسانید. این نمونه

پ ۶۷

احمد میرزا ولیعهد

دیگری از سستی مجلس میباشد.

برخی نیرنگها که شناخته گردید از هنگامیکه اتابک کشته گردید چنانکه گفتیم درباریان بترس افتاده از دشمنی با مشروطه می پرهیزیدند. خود محمدعلیمیرزا نیز همان رفتار را مینمود، و چنانکه خواهیم دید بمجلس نیز آمد. لیکن در همانحال در ماه آبان برخی نیرنگها سرزد که دانسته شد آن نمایشها جز رویه‌کاری نیست، و چون ترسیکه از کشته شدن اتابک در دلهاشان پدید آمده بود کمتر گردیده باز در پی دشمنی با آزادیخواهان میباشند. یکی از نیرنگها این بود که کسانی از درباریان – از اقبال‌الدوله و وزیر مخصوص و ناصر السلطنه و سعیدالسلطنه و مفاخرالدوله و دیگران – به پیروی از شیوه آزادیخواهان، انجمنی بنام «انجمن فتوت» بنیاد نهادند که خواستشان جز کوشش بزیان مشروطه نمی‌بود، و مرتضوی نماینده مجلس که در نتیجه یک کشاکش با زنوزیان (بر سر ملک) رنجیده بود، و میرزا جواد ناطق که این زمان در تهران میزیست و او نیز از مشروطه‌خواهی دل سیری مینمود بآنان پیوستند، و همانا خواست اینان نبرد با آزادیخواهان و برانگیختن مردم بکشاکش ترک و فارس میبود، و چون بدخواهیشان از گام نخست پدیدار بود روزنامه‌ها (از حبل‌المتین و روح‌القدس) به بدنویسی از آنان برخاستند. در تهران این زمان انجمن های بسیاری می‌بود و اینها هر کدام نماینده‌ای برگزیده یک انجمن مرکزی برپا میکردند. در این انجمن نماینده انجمن آنان را نپذیرفتند، و چون بیشتر آنان از تبریزیان میبودند «انجمن آذربایجان» که آذربایجانیان برپا کرده بودند، و خود یک بنیاد نیرومندی میبود بجلوگیری از کارهای آنان برخاسته تلگراف پایین را بتبریز فرستاد:

انجمن ایالتی ملی آذربایجان این اوقات در طهران بعضی از تبریزیها بخیال تاسیس انجمنی موسوم به فتوت از اشخاصی معلوم الحال بتحریک تاسیس شده لازم بود که خاطر محترم آن انجمن مقدس مستحضر و اسم یکی دو نفر از مؤسسین را که مفاخرالملک و حاجی محمدتقی صراف و امثال آنها است عرضه داریم و انجمنهایی که هواخواه مشروطیت هستند محرک را معلوم نموده و نماینده آن انجمن را نپذیرفته اند اگر تلگراف یا لایحه ای از آن انجمن بتبریز برسد مؤسسین آن انجمن و مقصود آنها را چنانکه اطلاع دارید مستحضر و از خیالات آنها مطلع باشند.

(انجمن اتحادیه آذربایجان)
در همانروزها یک داستان دیگری رخ داد، و آن اینکه سید علی

یزدی که از ملایان بنام و مردمدار تهران میبود و بدربار بستگی می‌داشت که برای دعا خواندن و مانند آن بنزد محمدعلیمیرزا میرفت و درباریان پولهای بزرگی باو میرسانیدند روز شنبه دهم آبان (۲۵ رمضان) در مسجد شیخ عبدالحسین بمنبر رفت و آشکاره ببدگویی از مشروطه و مجلس پرداخت واز تقیزاده و مستشارالدوله و دیگران نامبرده «کافرشان» خواند، و از عباس‌آقا نامی برده جایگاه او را «در طبقه هفتم جهنم» نشان داد، و چون روح القدس کار عباس آقا را هم ارج «ضربت علی» در جنک خندق ستوده بود ازو نیز یادی کرد و «کافر» نامید. چون طلبه‌های مدرسه شیخ عبدالحسین در پای منبر، و بهواداری و نگهداری آماده میبودند کسی پاسخی نتوانست، و بدخواهان مشروطه همانرا دستاویزی ساخته بجنب و جوش برخاستند. چون بیم میرفت که اینکار سیدعلی آقا دو تیرگی در خود تهران پدید آورد مجلس بجلوگیری برخاست و بشهربانی دستور داد از مسجد رفتن او جلو گیرد، و بدینسان داستان پایان پذیرفت

چنانکه روح القدس و حبل المتین نوشتند این کار نیز بانگیزش انجمن فتوت و به پشتیبانی دربار میبود. زیرا سیدعلی‌آقا بستگی نزدیک بدربار و درباریان میداشت و با پولهای درباریان خانه و زندگانی خوش بسیجیده بود.

از اینجا انجمن فتوت بسیار بدنام گردید. میرزا جواد ناطق که از پیشگامان جنبش تبریز بوده و آن جایگاه و آبرو در میان آزادیخواهان میداشت در شمار بدخواهان آزادی درآمد.

در همان روزها حاجی شیخ محمد واعظ که در جنبش تهران پا در میان داشته و با دو سید در همه‌جا همگامی نموده، و سپس داستان مدرسه حاجی ابوالحسن معمار و کشته شدن سید عبدالحمید در سر دستگیر کردن او پیش آمده بود، و از اینرو یکی از پیشگامان مشروطه شمرده میشد، او نیز برگشته در منبرها از مشروطه بد میگفت و بسید جمال واعظ و دیگران نکوهش دریغ نمیداشت، بلکه نامهای طباطبائی و بهبهانی را نیز با بدی میبرد. بدینسان او نیز از بدخواهان آزادی شمرده گردید.

این میرساند که بسیاری از پیشگامان آزادی معنی مشروطه را نمیدانستند و دلبستگی بآن نمیداشتند، و برخی از آنان جز از روی هوس بآن کار برنخاسته بودند، و از اینرو در این هنگام دلسیری از آن نموده باز میگشتند و این بار بهوس دشمنی آغاز میکردند. درباره حاجی شیخ محمد و ماندگان او نوشته‌ایم که مشروطه را جز بمعنی «رواج شریعت» نمیگرفتند و نتیجه آنرا جز گرمی بازار خودشان نمی شماردند، و اکنون که وارونهٔ آن را میدیدند ناگزیر باز میگشتند و بمردم چنین می‌گفتند: «ما نمیدانستیم مقصود این لامذهبان چیست» یا میگفتند: «آن مشروطه که ما میخواستیم این نیست. بابیها و طبیعیها داخل شدند و نمیگزارند»

بهر حال این کارها میرسانید که محمد علیمیرزا و درباریان دست از دشمنی برنداشته‌اند و در نهان همچنان بدخواهند. از اینرو آزادیخواهان دوباره اندوهناک گردیدند، و آن امیدها که بهمراهی درباریان بسته بودند از میان رفت . چنانکه گفته‌ایم این یکی از خامیهای تهرانیان می‌بود که بجای آنکه دسته‌ای بندند و نیرویی پدید آورند و بر سر درباریان کوبند میخواستند که با زبان خواهش و لابه، و یا از راه پند و اندرز به مشروطه خواهیشان وادارند، و چون نومید میشدند آنزمان هم بناله و زاری میپرداختند و یا زبان بدشنام و بدگویی باز میکردند. چنانکه در همانروزها که این نیرنگها از دربار نمودار گردید روزنامه روح‌القدس یک گفتار بیباکانه‌ای نوشت که روی سخن را با محمد علیمیرزا میداشت – گفتاری که هیچ سودی بمشروطه خواهان نداشت ولی بهای خون نویسنده‌اش (سلطان‌العلمای خراسانی) گردید. زیرا پس از بیرون آمدن آن گفتار روزنامه را بستند، و وزیر علوم در دادگاه دادخواهی نموده رسیدگی طلبید. سلطان‌العلماء بدادگاه خوانده شد و چون بمحمدعلیمیرزا عنوان «قصابی» داده بود دلیلش پرسیده گردید. سلطان‌العلماء ایراد گرفت که میبایست «هیئت منصفه» بخوانید، و باین بهانه گردنکشی از پاسخ کرد و در نتیجه آن رسیدگی انجام نیافت. سپس نیز که پس از دو ماه روزنامه‌اش بیرون آمد داستان دادگاه را نوشت و بمحمدعلیمیرزا

بدگویی دریغ نگفت. این بود در پیشامد بمباردمان مجلس که سلطان

پ ۶۸

ظل‌السلطان

العلماء نیز یکی از گرفتارشدگان بود در باغشاه او را هر شب شکنجه میکردند و سپس نیز بانبار فرستادند که در آنجا بچاهش انداختند و بدبخت با سختی بدورد زندگی گفت. بهر حال چون آن گفتار عنوان تاریخی پیدا کرده همه اشرا اینجا میآوریم

گفتار «روح‌القدس» این گفتار در شماره ۱۳ آن رورنامه که روز پنجشنبه چهاردهم ابان (۲۹ رمضان) بیرون آمده، زیر عنوان «نطق غیبی یا اشاره لاریبی» بچاپ رسیده بدینسان:

  مگر بگوش سلیمان ز من رساند باد نصیحتی که در او خیر سلطنت باشد  

ایکاش که در این مملکت بک شاه‌پرست پیدا میشد چند کلمه بدخواهی «روح‌القدس» را بشاه دادخواه میرساند – ما را نه هوای سلطنت است نه خیال وزارت در حفظ وطن و حمایت هم وطنان بجان بکوشیم و از حرف حق گفتن چشم نه پوشیم میان رعیت و بنده فرق است اطاعت شهوات نفسانی بر بنده لازمست نه بر رعیت زیرا که رعیت بنده نیست و آزاد است بلکه با خود شاه هم مساویست فقط حقوق پاسبانی سلطان را باید پاداش داشته باشند در صورتیکه شاه هم بوظیفه شبانی و پاسبانی خود عمل کند (گوسفند از برای چوپان نیست) (بلکه چوپان برای خدمت اوست) رقابت سلاطین با یکدیگر جهت توسعه مملکت و رفاهیت رعیت است – رعیت را برای آسایش و زندگانی دو چیز است (یکی مال و دیگر جان) سلاطین سابقه ایران چنانچه تواریخ شاهد است برای حفظ این دو چیز همیشه لواء جهانگیری افراخته داشتند و رعیت را در سایه خود آسوده مید‌اشتند چون ودایع حق را که ملت باشد از شر دشمنان حفظ میکردند ملقب (بظل الله فی‌الارض) شدند – سلاطین لاحقه هم پیروی و تاسی بایشان کردند و از مملکت و رعیت خود بهره‌مند شدند و تمام سلاطین عالم را مطیع و باج ده خود نمودند چنانچه داستان شاپور ذوالاکتاف و دیگر سلاطین بر این گفته گواهست – هر پادشاه که از وظیفه خود کوتاهی کرد عاقبت بکیفر غیبی گرفتار شده مانند خسرو پرویز و شاه سلطان حسین صفوی – پس ملت در همه قرون و ازمنه در بستر امن و امان بکمال راحتی میغنودند پاسبانان با کمال جد و جهد حمایت و حفظ آنها را می‌کردند – این شیوهٔ مرضیه وجههٔ همت تمام سلاطین بود تا عهد سلطنت فتحعلی شاه و محمد شاه در زمان پادشاهی این دو تاجدار هم اگرچه پارهٔ صدمات و لطمات بملت رسید و قطعهٔ از وطن عزیزشان بباد فنا داده شد باز تا اندازهٔ ملت راحت بودند جان و مالشان تا حدی محفوظ بود – دور سلطنت که بناصرالدین شاه رسید ورق برگشت ستارهٔ بدبختی ملت طالع شد جماعت تن‌پرور پست فطرت بی‌شرف معاون قوهٔ باطنی سلطان شدند رذالت ذاتی را ظاهر ساختند دست تعدی بودائع پروردگار گشودند جان و مال ملت مظلومه را قسمت کردند – ابتدا جهت تحصیل پارک و کالسکه و مبل اطاق مثل دزدان اموال ملت را بغارت بردند و قطعه‌قطعه خانمان رعیت را باجانب فروختند تا اواخر سلطنت شاه مظفر عدل پرور تمام اموال ملت بغارت رفت (سک و خرس و خوک) مقوائی خریده شد – عاقبت سلطان‌المستبدین با رئیس الخائنین گرفتار آه ملت مظلومه شده هر دو هدف گلوله وطن پرست غیبی گشتند – شاه نیک فطرت و صدر اعظم نیکو سجیت آثار ملت دوستی و وطن پرستی را بیادگار نهادند (تعرف الاشیاء باضدادها) این دو شاه و دو صدر اعظم آثار خیریه و شریه بسوء خاتمت و حسن عاقبت سرمشق و منشأ تاریخ برای سلاطین آتیه گذاشتند. چون سلطنت به اعلیحضرت رسید مال ملت تمام غارت شده غیر از یک جانی برای ملت باقی نمانده است – در این عهد دست بجان ملت زده شد – یکطرف اقبال‌السلطنه بحکم مرکزی مشغول ریختن خون ملت شد – یک سمت عثمانی تحریک شده اطفال ملت را ذبح و اهل بیت ملت را اسیر و چقدر از ملت را تلف کرد یکجانب وزیر نظام مامور قتال و اغشاش خراسان میشود – از طرف دیگر جهان شاه خان از طهران بزنجان رفته اهل زنجان را قطعه قطعه نمود – تا ملت بخواهد خود را از گرگان داخله نجات بدهد گرفتار سگان و گرگان خارجه میشود. از هر گوشه دردمندی و از هر کناره آه مستمندی بلند است لیلا و نهاراً مشغول دعاگوئی این دورهٔ سلطنت هستند

  آه دل مظلوم بسوهان ماند گر خود نبرد برنده را تیز کند  

خوب است قدری از مستی سلطنت بهوش آمده چشم باز کرده نظری بدولت خود و باقی دولتها بنمائی – آیا تمام سلاطین عالم از وظیفه و شغل خود خارج شده مشغول قصابی گشته‌اند – با تمام ملل عالم مثل ملت بخت برگشتهٔ ایران اسیر ظلم و شهوات نفسانی پادشاه خود هستند – ندانم چه باعث شده که تمام ممالک رو بآبادی و وسعت خاک و ازدیاد نفوسند جز ایران که هر سال و ماه قطعهٔ از خاکش قسمت دیگران و نفوسش طعمهٔ گرگان و آبادیش مبدل بخرابی میشود – کدام پادشاه مستبد جهة استبداد و خودسری سر و تاج روی استبداد خود نگذاشت. یا کدام پادشاه مشروطه بواسطه مشروطیت باعلی درجه شاهنشاهی و امپراطوری نرسید – آیا بغیر از وسیله مشروطیت امپراطور ژاپن بر امپراطور مستبد روس غالب شد – یا بجز فائدهٔ مشروطیت دولت انگلیس با دولت دیگر آباد و رشک دول مستبده گردید ندانم اعلیحضرت ما بتصور چه فایده و خیال چه نتیجه از مشروطیت سرپیچان و با رعیت دست در گربیان شده است – مگر ندانسته که رعیت و پادشاه هر دو بندهٔ پادشاه حقیقی هستند (ان اکرمکم عندالله اتقاکم)

  دادگر آسمان که داد بشه داد داد که تا خاکیان رهند ز بیداد  

مگر نفهمیده که هیچ سلطانی با رعیت نمی تواند طرف شود چرا که (یدالله فوق ایدیهم)

  گر ندهد داد خلق دادگر خاک دادگر آسمان بگیرد از او داد  

مگر ممکن نیست که داستان لوی شانزدهم در این مملکت اتفاق بیفتد زیرا که (ان الله عزیز ذو انتقام)

  سر شب سر قتل و تاراج داشت سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت  

مگر یقین نکرده که از خون فدائی نمرهٔ (۴۱) فدائی بزرگتر برای بزرگتر از کار آنفدائی تولید شده و منتظر اتمام حجت است – بنظر و فراست سلطانی باید فهمیده و درک نموده باشد که با ماران و افعیان ظاهر خوش خط و خال باطن پرزهر قتال بازی کردن جائز نباشد و خلوت کردن و مصلحت بینی نمودن از دزدان این ملک و نمایندگان اجانب صلاح نیست زیرا که دزد بازار آشفته میخواهد و بیگانه منفعت خویش میطلبد – البته فهمیده است رعیت را از رعیتی این دولت و دیگر دولت فرقی نیست بلکه ذلتشان مبدل بعزت میشود اما با تسلط اجانب سلطنتی برای شاه باقی نمیماند (کوس لمن‌الملکی به بوق قلندری) (عزت سلطنتی بذلت رعیتی) مبدل میشود اگر اعلیحضرت پادشاه را تقرب و خاندان او را به پیش خدمتی بیگانه شرف و افتخار است لیکن ما ملت را از رعیتی و تسلط خارجه نهایت ننک و عار است – حمیت ملیت باعث حفظ سلطنت این خانواده است و الا باغ مشروطیت که از دو ماه قبل آب نیاشامیده بینهایت تشنه شده وقت آنست که بتوسط باغبان فدائی غیبی شاداب و سیراب شده گلها و ریاحین در باغ مشروطیت شکفته شود – یا طبیب حاذق غیبی عضو شقاقلوس را قطع کند تا باقی اعضاء از آن مرض سالم بماند همان به از گفتن لب به بندم باین دو رباعی اکتفا نمایم

  ظالم ز ستم همیشه لات آمده است رخ رفته پیاده با ثبات آمده است  
  مشروطه‌طلب باسب و پیلست سوار چون کشته وزیر شاه مات آمده است  

پ ۶۹

سید علی‌آقا یزدی

آمدن محمدعلیمیرزا به مجلس در همان روزها مجلس یک کار بزرگی را بانجام رسانید، و آن اینکه بودجه کشور را که «کمیسیون مالی» از ششماه باز بآن آغاز کرده و بتازگی بپایان رسانیده بمجلس آورده بود براست داشت، و در این بودجه برای نخستین بار دررفت دولت با درآمد آن یکسان گردانیده شده بود.

چنانکه گفته‌ایم در سالهای پیش، درآمد دولت پانزده کرور و در رفتش بیست و یک کرور و نیم میبود که هر ساله شش کرور و نیم کم میآمد که میبایست جای آنرا با وام گرفتن پرگردانند. مجلس خواستار میبود که باین کمی چاره اندیشیده شود که دیگر نیازی بوام نیفتد، و کمیسیون خواست مجلس را بکار بسته از چهار راه از دررفتهای سالانه هشت کرور کم گردانید بدینسان:

۱) سالانه بس گزافی که شاهزادگان و دیگران میگرفتند از هر یکی اندی کاست. مثلا شعاع السلطنه ۱۱۵، و ظل السلطان ۷۵، و نایب السلطنه ۲۹ هزار تومان در می یافتند و همچنین دیگران. کمیسیون بهر یکی ۱۲ هزار تومان سالانه نهاد.

۲) فرمانروایان در هر شهرستانی که میبودند مالیات صد سال پیش آنجا را بدولت میپرداختند ولی خودشان چند برابر آنرا از مردم می گرفتند. کمیسیون دست آنان را کوتاه ساخته چنین نهاد که آنچه از مردم گرفته میشود بدولت برسد.

۳) تیول را برانداخت که در جای دیگری روشن گردانیده‌ایم.

۴) بسیاری از درباریان و نیرومندان جو و گندمی را که میبایست بنام مالیات بدولت پردازند نه پرداخته پولش را از روی بهای صد سال پیش میپرداختند. کمیسیون چنین نهاد که خود جنس را بپردازند.

گذشته از این راه سیصد و هشتاد هزار تومان نیز از دریافتی دربار کم کرد. زیرا از هشتصد هزار تومان پول و اند گزافی جنس که دربار سالانه میگرفت هشتاد هزار تومان آن برای درفت دستگاه ولیعهد میبود که در تبریز نشستی، و چون اکنون ولیعهد در تهران در نزد پدر خود میزیست کمیسیون دیگر انگیزه‌ای برای پرداختن آن پول نمیدید. دویست و چهل هزار تومان برای «صرف جیب» مظفرالدین شاه یا بهتر گویم: برای پول پرانیهای او میبود و کمیسیون اکنون جایی برای آن پول پرانی نمیدید. شصت هزار تومان برای ساختن و بسیجیدن «خلعت» میبود که کمیسیون آنرا نیز فزونی میدانست .

کمیسیون این پولها را کم گردانیده برای دربار تنها یک کرور یا پانصد هزار تومان سالانه نهاد که سی هزار تومان از آن خود شاه، و بازمانده از آن کارداران و بستگان دربار باشد. گذشته از جنس که همچنان بایستی داده شود.

محمدعلیمیرزا در آنروزها باین کار مجلس ایرادی نگرفت و نا خرسندی هم ننمود. ولی خواهیم دید که سپس که میخواست بار دیگر با مجلس بنبرد پردازد، همین را بهانه کرد و سالانهٔ کارکنان شترخانه و صندوقخانه و قاطرخانه و فراشان و دیگر کارداران کوچک را نپرداخت، و آنان را بدشمنی با مجلس برانگیخت. بهرحال روز یکشنبه هفدهم ابان (۳ شوال) که نوشته کمیسیون در مجلس خوانده شد نمایندگان اندک گفتگویی در پیرامون آن کرده با خشنودی براست داشتند. رئیس‌الوزراء و دیگران نیز خوشنودی نمودند.

در همان روزها گفتگو از آمدن محمدعلیمیرزا بمجلس میرفت. چنانکه گفتیم از زمان کشته شدن اتابک شاه نیز رفتار خود را دیگر کرده از نبرد آشکار دست برداشته بود و برای خشنودی آزادیخواهان در آرزوی آمدن بمجلس میبود، و روز نوزدهم آبان را برای این کار برگزیده بودند. مجلس به برگ و ساز میپرداخت که پذیرایی با شکوه باشد و یک «طاق نصرت» در جلو بهارستان بسته میشد. چنانکه گفتیم نمایندگان مجلس و آزادیخواهان تهران باینگونه رویه‌کاریها ارج بسیار مینهادند، و هر زمان که از شاه یا از درباریان یک چنین گرایشی میدیدند خود را فریب داده از درون دل شاد میشدند.

روز دوشنبه نوزدهم آبان (۵ شوال) چنانکه نهاده بودند نخست وزیران و دیگران بمجلس آمدند و سپس ظل‌السلطان و ولیعهد و خویشان دیگر شاه رسیدند. سپس خود شاه در کالسکه روبازی نشسته آهنگ مجلس کرد. در راه مردم گاهی آواز به «زنده باد» در می‌آوردند. بدینسان بدر مجلس رسید. نمایندگان و وزیران پیشواز کردند، و چون بمجلس درآمد پس از پذیرایی نخست ناصرالملک سپاسنامه‌ای از سوی شاه و سپس حاجی سید نصرالله پاسخی از سوی مجلس خواند. پس از همه آنها، شاه چون پس از تاجگزاری بمجلس نیامده و این نخستین بار آمدن او میبود، چنانکه نهاده شده بود سوگند دلبستگی بمشروطه خورد که «تمام هم خود را مصروف حفظ استقلال ایران نموده... قانون اساسی و مشروطیت ایران را نگهبان و بر طبق آن قوانین مقرره سلطنت» کند. نشست بدینسان پایان یافته شاه باز گردید. ولی خواهیم دید که چگونه او این پیمان و سوگند را شکست، بلکه باید گفت: این پیمان و سوگند جز برای فریب نمی بود و دلش از آن آگاهی نمیداشت.

دو تیرگی در میان تبریزیان در اینجا باز بآذربایجان برمیگردیم: در آنجا نیز داستانهایی در کار رویدادن می‌بود. عثمانیان در مرز روز بروز جلوتر می‌آمدند و کردان همچنان بآشوب و تاراج می‌پرداختند. با همه آهنک محتشم‌السلطنه از تهران، اینان در کار خود می بودند. حاجی صمدخان مراغه‌ای سردار مقتدر که حکمران ساوجبلاغ می‌بود بفرمانفرما تلگراف کرده نوید میداد که کردان را «قسمی تنبیه نماید که چشم جهانیان روشن شود» ولی خواهیم دید که با چه رسوایی از ساوجبلاغ بگریخت.

در اینهنگام در شهر تبریز دوتیرگی «مشروطه و استبداد» نیرو یافته می‌سترسید و رویه کشاکش بخود میگرفت. چنانکه گفته‌ایم از روزیکه حاج میرزا حسن مجتهد و دیگران با مشروطه دشمنی نمودند انبوهی نیز از مردم شهر پیروی از آنان کرده از مشروطه رو گردانیدند، و کم کم کینه آنرا در دل گرفتند، و در اینجا و آنجا زبان ببدگویی گشادند. اینان عنوانی جز اینکه «مشروطه‌خواهان لامذهبند» نمی داشتند، و هر رفتاری را که از ایشان میدیدند، راست و دروغ، دلیل «لامذهبی» ایشان میگرفتند، و چون در اینمیان مشروطه خواهان نیز روز بروز از دین دلسرد گردیده بی پروایی بیشتر می‌نمودند، و برخی از آنان خود کسان بیباکی می‌بودند، از اینرو رفته رفته بشماره بدخواهان مشروطه می‌افزود تا آنجا که یک دوتیرگی سترسایی گردید.

مردم کینه توز تبریز بدو بخش شده، چه بسا که پدر با پسر،

پ ۷۰

عارف قزوینی (یکی از آزادیخواهان تهران)

(این پیکره در سالهای دیرتر در تبریز برداشته شده)

و برادر با برادر دشمنی مینمودند. در بازار که دکانداران پهلو بپهلوی

هم بسر میبردند همگی دوتیره گردیده، چه بسا که در یکدکان کشاکش مشروطه و استبداد برپا می‌گردید. می‌باید بگویم که کار را بنادانی رسانیده بکردارهای نکوهیده‌ای برمیخاستند. این نخست از مشروطه خواهان سر زد که چون یک پیشرفتی در کارشان پدید می‌آمد جمله «مستبدین زنجبیل حاضر است» را بروی مقوایی یا چلواری نوشته از جلو دکانها می آویختند[۶]. در چراغانیها دانه‌های رنجبیل را از گوشه‌های درفشها آویزان میگردانیدند، و یا بشقابی از زنجبیل پر کرده در جلو دکانها می گزاردند، خواهیم دید که سپس هم بدخواهان مشروطه این رفتار را با مشروطه خواهان کردند.

تبریز در اینهنگام بیک سربازخانه بیشتر میمانست تا بیک شهر. زیرا در هر کویی رویهمرفته هزار تن و دو هزار تن تفنگچی مشق دیده پیدا میشد که اگر کشاکش و دو تیرگی بآنان رسیدی بایستی بجای زنجبیل دانه‌های گلوله را بروی یکدیگر کشند و کار از بدگویی گذشته به خونریزی کشد.

از آنسوی پیش از زمان مشروطه در شهرهای ایران گروهی به نام «لوتی»، «مشهدی» خوانده میشدند، که یکدسته خودسر و گردن‌کشی می‌بودند. اینان بخودکامگی سر فرونیاورده آزادی خود را نگه میداشتند، و می‌باید گفت: نیک و بد با هم می بودند ، زیرا بسیاری از آنان مردان غیرتمندی می بودند که بیداد کدخدایان و فراشباشیان را برنتافته آزادگی و گردنفرازی را ببهای جان خریدار میشدند. اینست بدلگرمی زور و دلیری خود بکدخدا و فراشباشی سر فرو نیاورده جداسر و آزاد می‌زیستند، و چه بسا که با پیروان کدخدا و حکمران زد و خورد کرده از آنان کشته و از شهر گریزان میگردیدند، و همچون شیران و پلنگان در کوه و بیابان گردیده با زور بازو خوراک بدست آورده زندگی بسر می بردند. لیکن برخی هم از بدنهادی باین راه درآمده زور و توانایی خود را در مردم‌آزاری بکار میبردند. اینست نیک و بد توأم میبودند که همگی را نتوان ستود و نتوان نکوهید. ولی این نیکی در همگی آنان بود که از مرک نترسیدندی.

در تبریز از اینگونه لوتیان همیشه فراوان بوده‌اند و کسانی از آنان نامی پیدا کرده‌اند. یکی از آنان حاجی اللهیار است که در زمان محمد شاه و ناصرالدین شاه میزیسته و خود مرد بی‌آزار و غیرتمندی می بوده. یکی از داستانهای او اینست که رجبعلی نام داروغه‌ای از تهران به تبریز آمده که بسیار بیدادگری و چیرگی مینموده و همیشه زبانش بدشنام باز می‌بوده. حاجی اللهیار روز روشن باداره او که در یکی از دالان های بازار میبوده رفته و با قمه او را میکشد و خود را بیرون می‌اندازد. این داستان در تبریز هنوز بر سر زبانهاست و آن دالان بنام «قانلی دالان» (دالان خون‌آلود) خوانده میشود. دیگری از آنان «حلاج اغلی» بوده که دو یا سه برادر میبوده‌اند و در زمان والیگری امیرنظام گروسی تا دیرگاهی بدولت گردنکشی کرده و گریزان در پیرامون های شهر میزیسته اند و والی دست بآنان نمی یافته است. داستان آنان نیز در تبریز شناخته و نام «حلاج اغلی» بر سر زبانها می بود. اگر کسی بدیگری چیرگی نشان میداد آنبدیگری پاسخ داده میگفت: «حلاج اغلی نیستی که من از تو بترسم». دیگری از آنان ستارخان میبود که پیش از مشروطه سالهایی گریزان بوده و با دولت گردنکشی‌ها کرده ولی سپس از آنراه بازگشته در شهر با خرید و فروش اسب زندگی می کرد، و اکنون یکی از سردستگان مجاهدان بشمار میرفت. دیگری نایب محمد در اهراب میبود که همگی او را به نیکی میشناختند و پاسش میداشتند. دیگری کاظم دواتگر اغلی و حسن کبابپز در کوی دوچی میبودند که بسیار دلیر و بنام، و خود با ستارخان همچشمی و دشمنی می داشتند. دیگری عباس و یوسف در کوی هکماوار که هر دو از شاگردان ستارخان میبودند که یکسفر با او، گریزان و گردنکشان، از کوه و بیابان تا بمشهد رفته و باز گردیده بودند، و اینان هم اکنون از آنراه بازگشته و در شهر با دسترنج خود زندگی بسر میبردند. همچنین در قرا ملک و اسکو و دیگر جاها از این لوتیان فراوان میبودند.

پیش از زمان مشروطه که در میان کویهای تبریز همچشمی رواج می داشت و هر کویی خود را جدا میگرفت، این لوتیان نیز در آن همچشمیها پا در میان میداشتند و خود بازار گرمی برای کالاهاشان پیدا میکردند. ولی چون مشروطه پیش آمد آن همچشمیها از میان رفت و این لوتیان نیز در کنار ماندند و خواه ناخواه بخاموشی گراییدند. بسیاری از آنان نیز بمیان مجاهدان درآمدند و از هواداران مشروطه شدند. لیکن اینزمان که دوتیرگی از راه خواستن مشروطه و نخواستن آن بمیان آمده بود بیم آن میرفت که بار دیگر میدان برای همچشمیهای لوتیان باز شود، و چون این زمان کینه بیشتر میبود ناگزیر کار بجنک و خونریزی انجامد.

برپا شدن انجمن «اسلامیه» در تبریز این بیم جای خود را گرفت و همچشمی کویها که از میان رفته بود در این هنگام از راه دیگری باز گردید. چگونگی آنکه میرهاشم دوچیی که از زمانیکه از تهران باز گشته بود بار دیگر با مشروطه همراهی مینمود و بانجمن و دیگر نشستها میآمد این روزها باز از در بدخواهی و بدرفتاری درآمده در کوی خود انجمنی بنام «اسلامیه» بنیاد نهاد، و این نتیجه‌اش آن گردید که دوچی که یک کوی بسیار بزرک و نیرومندی میبود از دیگر کویها جدا گردیده با آنها بهمچشمی و دشمنی پرداخت، و سرخاب که در پهلوی آنست بسوی وی گرایید. بدینسان یک دوتیرگی آشکاری در شهر پدید آمد.

دستاویز میرهاشم، چنانکه از نام اسلامیه پیداست هواداری از دین میبود. مشروطه خواهان را «لامذهب» خوانده مردم را بدشمنی با آنان برمی‌انگیخت. اما انگیزه این کار: چنین گفته میشد که میرهاشم میخواست که نمایندگان انجمن ایالتی که این زمان برگزیده میشدند، به دلخواه او باشند که جز خودش و همدستانش برگزیده نشوند، و چون آزادیخواهان ارجی باین درخواست او نمیگزاردند، ناچار رنجیده شده بدشمنی میکوشید. لیکن چنانکه سپس دانسته شد یک انگیزه بزرگتر دیگری در میان میبود. چگونگی اینکه محمدعلیمیرزا که این زمان باز

نقشه‌ای برای برانداختن مجلس میکشید همی خواست در تبریز نیز آشوب

پ ۷۱

حاجی میرزا آقا بلوری

(هردو پیکره در سالهای دیرتر برداشته شده)

و نابسامانی باشد که آزادیخواهان سرگرم و گرفتار گردیده نتوانند به تهران یاوری نمایند، و برای اینکار میرهاشم را برگزیده و با دست حاجی ابراهیم صراف که یکی از توانگران دربار شناس میبود پول برایش فرستاده بوده.

همانا از آغازهای ابان ماه بود که میرهاشم بکار پرداخت، چنانکه گفتیم در دوچی لوتیان بنامی میبودند، و اینان بنام همچشمی دوچی و امیر خیز، و همچنین بنام دو تیرگی شیخی و متشرع، با ستارخان که لوتی کوی امیرخیز و خود شیخی میبود، کینه و دشمنی دیرینی میداشتند، و چون ستارخان این زمان در میان مجاهدان و آزادیخواهان می‌بود، میرهاشم بآسانی توانست لوتیان دوچی را بدشمنی با مشروطه‌خواهان برانگیزد. آنان خود در آرزوی چنین انگیزنده‌ای میزیستند و چون در این هنگام پاسخده سامان وایمنی شهر آزادیخواهان میبودند اینان برای بهم زدن آن آماده گردیدند.

همانا این درس از تهران داده شده بود که اگر توانند به بستگان روس که در تبریز فراوان میبودند آزار و زیان رسانند که بهانه بدست دولت روس دهند. محمدعلیمیرزا در دشمنی با مشروطه تا آن اندازه پا میفشرد که از جداسری کشور نیز چشم میپوشید.

بهر حال بارها بدرفتاری از این لوتیان دیده میشد و روز شنبه بیست و چهارم آبان (۹ شوال) یک داستان ننک آلودی رخ داد . چگونگی آنکه کاظم دواتگراغلی با سه تن از لوتیان دیگر دوچی در جلو مغازه‌های مجدالملک با تپانچه تیراندازیهایی کردند و اکبروف نام آموزگار دبستان روسی را کتک زده زخمی کردند. این آگاهی چون بکونسول روس رسید، بی آنکه پرسشی در آن باره از والیگری یا از انجمن کند و یا یک آگاهی دهد، در زمان با بیست و پنج تن قزاق روس سوار گردیده بیرون تاخت و دستور به بستگان روس فرستاد که هر کس تفنک و افزار خود را برداشته بیرون آید.

خواستش پدید آوردن جنگی در میان تبریزیان و بستگان روس میبود. از اینرو چون بجلو مغازه‌های مجدالملک رسید از درشکه پایین جسته دستور داد قزاقها فشنک بتفنگها گزارده و آماده شلیک ایستادند، و خود زبان باز کرده دشنام بسیار بنام ایران و اسلام بیرون ریخت. اگر کسی پاسخی دادی کار بخونریزیها کشیدی. ولی تبریزیان چون خواست روسیان را میدانستند همگی خاموش ایستادند در آن میان تاجرباشی روسی رسیده کونسول را با زبان بازگردانید.

این داستان نیک میرساند که روسها در پی بهانه جویی میباشند و پیروان میرهاشم نیز میکوشند که بهانه بدست آنان بدهند. کونسول پس از آن دژ رفتاری باز فشار آورده لوتیان دوچی را میخواست که گرفته باو سپارند. انجمن بفرمانفرما فشار میآورد که سامان و ایمنی را در شهر استوارتر گرداند و بدکاران را دنبال کرده بکیفر رساند که بهانه روسها بریده شود. ولی فرمانفرما بکاری در این زمینه نمی پرداخت.

این نخستین میوهٔ بدخواهیهای میرهاشم و مردم دوچی بود. از همان روزها دوتیرگی در شهر رویه دشمنی بخود گرفت و از هر سو کوششهایی آغاز یافت. دسته‌های مجاهدان دوچی و سرخاب که میبودند و تا کنون همگامی با دیگر مجاهدان مینمودند از این پس جدا گردیده از تفنگچیان میرهاشم شمرده شدند.

چند روز پس از این یکداستان دیگری رخ داد، و آن اینکه گروهی از سید و ملا و دیگران در مسجد صادقیه گرد آمده بنام اینکه در شهر ایمنی نیست بهیاهوی برخاستند و بازارها نیز بسته گردید. دانسته نبود از کجا سرچشمه میگرفتند ولی دانسته بود که خواستشان پدید آوردن آشوب میباشد. آن رفتار میرهاشم بدخواهان مشروطه را دلیر میگردانید که بزیان آن کوششهایی کنند. هرچه بود انجمن و سران آزادی پا بمیان نهاده جلو گرفتند و بازارها باز گردید.

چنانکه گفته‌ایم از چندی باز نمایندگان برای انجمن ایالتی از روی قانون برگزیده میشد. این کار روز آدینه چهاردهم آذر (۳۰ شوال) انجام گرفت که کسان پایین برگزیده شدند:

اجلال‌الملک، بصیرالسلطنه، مؤتمن همایون، افتخار الاطباء، حاجی امین‌التجار ، میرزا علی‌اکبر، معین‌الرعایا، حاجی مهدی کوزه کنانی، حاجی محمد حسین ساعتساز، حاجی رحیم باکوچی، حاجی میرزا ابوالحسن انگجی[۷]

این کسان چنان که از نامهاشان پیداست چند تنشان بازرگان و بازمانده از درباریان و یا از ملایان میبودند، و این میرساند که با همهٔ جنبش و تکان در تبریز هنوز هم بنام و لقب ارج میگزارده‌اند. از اینسوی حاجی میرزا ابوالحسن انگجی همردهٔ حاجی میرزا حسن و امامجمعه میبود، و در این هنگام برگزیدن او بنمایندگی در انجمن نمونه‌ای از نیرومندی بدخواهان مشروطه شمرده میشد. چنانکه گفتیم بدخواهان مشروطه در این زمان چیرگی نشان میدادند. در همان روزها در تبریز گذشته از اسلامیه انجمنی هم بنام «انجمن سادات» برپا شده بود که پیابی در روزنامه‌ها «لایحه» بچاپ میرسانید و خود را می نمود. این انجمن نیز رویهمرفته بدخواه مشروطه میبود.

آهنگ فرمانفرما به ساوجبلاغ در این هنگام در ساوجبلاغ یکداستان شگفتی رخ داد که فرمانفرما ناگزیر شده خود آهنک آنجا کرد. چگونگی اینکه حاجی صمد خان سردار مقتدر مراغه‌ای که فرمانروای ساوجبلاغ میبود، و در تلگرافهای خود بفرمانفرما دلگرمی داده میگفت کردان را «قسمی تنبیه نماید که چشم جهانیان روشن شود»، روز چهارشنبه نوزدهم آذرماه (۵ ذی قعده) ناگهان شهر را با توپخانه و قورخانه بکردان سرکش گزارده و خود با بستگانش بیرون آمد، و همانا این رفتار را با دستور شاه کرد. زیرا صمدخان، چنانکه او را خواهیم شناخت، یکمرد ترسا و ناتوان نمی بود و در کارها تا میتوانست پا میفشرد. پس این زبونی در برابر یکدسته کرد جز بدلخواه نتوانستی بود. از آنسوی همین صمد خان چون پس از این رفتار بتهران آمد محمد علیمیرزا ازو بازپرسی نکرد و بکیفری برنخاست، بلکه چنانکه خواهیم دید پس از چند ماهی لقب «شجاع‌الدوله» باو داده بسر تبریز فرستاد.

چون این رفتار پست از صمدخان رخداد کردان سر کش بدستور عثمانیان بشهر درآمده درفش عثمانی را در آنجا برافراشتند، و در شهر دست بتاراج گشاده ببازرگانان تبریزی و دیگر نا کردان آزار بسیار رسانیدند.

همانشب فرمانفرما بتلگرافخانه درآمده با تهران گفتگوها نموده چنین پیشنهاد کرد که خود آهنک ساوجبلاغ کند. از شاه واز مجلس پاسخها باو رسید، و این بود که فردا هر اندازه از سوار و سرباز که در دسترس میبود گرد آورده آماده رفتن گردید. از تهران نیز نویدها میرسید که قزاق و سرباز روانه گردانند و از یاوری باز نایستند.

از این سوی این داستان در مجاهدان سخت هنایید و همگی بر آن شدند که با فرمانفرما همراه گردیده تا ساوجبلاغ بروند، و چون گمان دیگری نمی بردند با دلخواه و آرزو بآمادگی پرداختند. انجمن نیز به پیشامد ارج گزارده از هر راه بکوشش می پرداخت و بفرمانفرما پشتیبانی دریغ نمیگفت.

عصر آنروز فرمانفرما روانه گردید. ولی بهمراهی مجاهدان خرسندی نداده آنان را باز گردانید. با اینحال دسته‌هایی تا سر درود

همراهی نمودند، و چون فرمانفرما ناخرسندی مینمود از آنجا باز

پ ۷۲

سید محمد ابوالضیاء

گشتند. نمایندگان انجمن و دیگر سران نیز که تا آنجا همراه میبودند باز گردیدند.

در کتاب «بلوای تبریز» مینویسد که خواست فرمانفرما از این رفتن آن میبود که قورخانه و افزارهای جنک را از تبریز بیرون برد که در دسترس آزادیخواهان نماند. میگوید ششهزار تفنک و یک کرور فشنگ و چهار توپ همراه برده دویست و هشتاد هزار تومان پول، بنام این لشگرکشی، از انجمن گرفت و این برای آن کرد که انجمن تهیدست بماند.

این سخن با جانفشانی‌هایی که از فرمانفرما در ساوجبلاغ دیده شد (و ما آنها را خواهیم نوشت) نمی سازد، ولی از نیرنگ بازیهای محمدعلیمیرزا دور نمی باشد. بویژه که چنانکه خواهیم دید در همین روزها دربار یک نقشه نوی را برای برانداختن مشروطه میکشید و از آنسو نویدهایی که بفرمانفرها بنام فرستادن قزاق و لشگر داد همه دروغ میبود که یکی را بکار نبست. بلکه در این هنگام گرفتاری آذربایجان، امیر بهادر هشتصد تن سوار خود را از قرجه‌داغ بتهران خواست. بیگمان محمدعلی میرزا جز ببرانداختن مشروطه نمی کوشید و بداستان ساوجبلاغ اندک ارجی نمیگزاشت. اینست بآسانی توان پذیرفت که خواستش بیرون کردن قورخانه از تبریز میبوده. دربارهٔ فرمانفرما هم میتوان گفت که آن جانفشانی ها را بنام نگهداری آبروی خود میکرد. بهرحال چنانکه خواهیم دید فرمانفرما با همه کوشش و جانفشانی چندان کاری نتوانست، و بیشتر قورخانه و افزار را که برده بود پس از چند ماه بازگردانید که بدست دوچیان و هواداران شاه افتاد، و این خود دلیل دیگری براستی سخن «بلوای تبریز» میباشد.

چند روز پس از بیرون رفتن فرمانفرما بود که از تهران آگاهی های اندوه انگیزی، دربارهٔ «آشوب میدان توپخانه»، رسیدن گرفت و آزادیخواهان تبریز بیک کار بسیار خردمندانه‌ای برخاستند و محمدعلی میرزا را در جای خود نشاندند، و ما چون اینها را جداگانه خواهیم نوشت در اینجا بآن نمی پردازیم. در اینجا آنچه میباید نویسیم سرگذشت اندوه انگیز شادروان سید محمد ابوالضیا می‌باشد که در همان روزها رخداد.

چنانکه نوشته‌ایم ابوالضیا یکی از پیشگامان آزادیخواهی و خود از کوشندگان در آن راه میبود، که پیش از آغاز مشروطه بهمدستی سید حسینخان روزنامه «عدالت» را مینوشت. سپس در زمان مشروطه نیز از کوشش باز نایستاده، از چندی باز، بهمدستی حاجی‌میرزا آقا بلوری روزنامه «مجاهد» را بنیاد گزارده بود که از روزنامه‌های آبرومند تبریز شمرده میشد.

در این روزها در آن روزنامه گفتاری زیر عنوان «مکتوب از نجف» نوشته شد که چون بدگویی از سید کاظم یزدی کرده او را «ابن ملجم سیرت» می ستایید مایه آشوبی در میان مردم گردید.

چنانکه نوشته‌ایم سید یزدی در ردهٔ آخوند خراسانی و حاجی شیخ مازندرانی شمرده میشدی و گروه انبوهی از ایرانیان از «مقلدان» او میبودند. داستان «تقلید» را نوشته‌ایم. اندکی پیش از مشروطه مجتهدان دیگری که میبودند، از شیخ ممقانی و فاضل شربیانی، در گذشته و این سه تن جای آنانرا گرفته بودند که انبوه ایرانیان «تقلید» به آنان میداشتند. بلکه پس از زمان مشروطه چون آخوند و حاجی‌شیخ پروای خشکه دینداران ننموده بهواداری از مشروطه برخاسته بودند، کسان بسیاری از پیروان آنان نیز برگشته از سید یزدی پیروی می نمودند. از اینرو خواهندگان او بسیار فراوان میبودند، و از اینرو چون آن شماره مجاهد بیرون آمد، اینان رنجش سختی نشان دادند. گفته میشد کسانی چون آنرا شنیده‌اند با دو دست بسر خود کوفته‌اند. این نمونه‌ای از دلبستگی مردم بمجتهدان نجف میبود. برخی از خود مشروطه خواهان نیز از آن گفتار رنجیدند و بسیاری از آنانکه در میان دینداری و آزادیخواهی جایی میداشتند بیکبار از آزادیخواهان بریده به دشمنان ایشان پیوستند.

گناه سید محمد بسیار بزرک شمرده میشد. انجمن نوینی که گفتیم برخی از نمایندگانش، چندان که میبایست دلبستگی بمشروطه و آزادی نمیداشتند، و یکی از آنان انگجی میبود که خود از ملایان و مجتهدان شمرده میشد، اینان چه بنام دلجویی از مردم و چه از راه فهم و باور خود، دشمنی سختی با ابوالضیا نشان دادند، و با آنکه آشوب تهران در میان، و سران آزادیخواهی سرگرم آن میبودند، اینرا کنار نگزارده سست کاری ننمودند. انجمن نوشته‌ای بنام بیزاری از آن گفتار بیرون داد که سراپا زشتگویی از ابوالضیا میبود، و در روزنامهٔ انجمن بچاپ رسید. سپس ابوالضیا را بانجمن آورده با بودن انگجی و دیگران ببازپرس پرداختند، و با دستور انگجی پاهایش را بفلک بسته چوب زدند، و باین دژ رفتاری بس نکرده دستور دادند که از شهر بیرونش گردانند. بیچاره ابوالضیا ناسزایی را که در زمان خودکامگی ندیده بود در زمان آزادی دید.

این سخن از آقای بلوریست که ابوالضیا را پس از چوب خوردن من بخانه خود آوردم و باو دلداری داده بنوازش پرداختم، و چون چند تن از سواران شاهسون را برگمارده بودند که او را از شهر بیرون برند من دانستم که اگر این بدست شاهسونان سپرده شود، چون نام او را به بیدینی شنیده‌اند، بیگمان در راه او را خواهند کشت. از اینرو شبانه ابوالضیا را از شهر گریزانیدم و بدست شاهسونان ندادم.

۷۳ پ

نایب حسین کاشی با پیروانش

(این پیکره در سالهای دیرتر برداشته شده)


  1. پیکره ۵۹ نشان میدهد پرسش صدرالعلما را از مجلس
  2. پیکره ۶۰ نشان میدهد پاسخی را که مجلس بپرسش صدرالعلماء داده
  3. بخش یکم این تاریخ صفحه ۲۳۹
  4. بخش یکم این تاریخ صفحه ۱۹۵
  5. جمله‌هاییست که حبل‌المتین تهران از یکروزنامه روسی ترجمه کرده
  6. در تبریز « رشک » را «درد دل» خوانند، و چون بگمان مردم درمان درددل زنجبیل است ازاینرو، اگر کسی رشک برد و یا خشمناک گردید گویند: «زنجبیل لازمش شده».
  7. بایستی دوازده تن باشند ولی نام یکی از آنان بدست نیامده