تاریخ مشروطه ایران/۹

از ویکی‌نبشته

گفتار نهم

چگونه بار دیگر کشاکش آغاز یافت؟..

در این گفتار سخن رانده میشود از «آشوب میدان توپخانه» و از داستانهای دیگر که پس از آن رخ داد تا پیشامد بمباران دارالشوری


بدخواهیهای سعدالدوله و امیر بهادر و دیگران چنانکه گفته‌ایم کشتن عباس‌آقا اتابک را ترسی در دلهای درباریان پدید آورد، و در نتیجه این ترس بود که آن آرامش سه ماهه رخ داد. ولی چون داستان اتابک کهن گردید، «و یک فدایی» دیگری که گمان میرفت پدید نیامد کم‌کم ترس از دلها بیرون رفت، و محمدعلیمیرزا و درباریان و دیگر بدخواهان مشروطه نیز دوباره بدخواهی آغاز کردند. در اینهنگام گذشته از شاپشال و امیربهادر و اقبال‌الدوله و مجلل‌السلطان و دیگران که گرد شاه را گرفته او را به ایستادگی در برابر مجلس دلیرتر میگردانیدند، سعدالدوله نیز یکی از دشمنان بزرک مشروطه گردیده در برانگیختن شاه به دیگران پیشی می جست.

اینمرد از هنگامی که از مجلس کناره جست، با مشروطه دشمنی نشان میداد. ولی چون وزیر خارجه گردید و کارکنان آزادیخواه آن وزارتخانه او را نپذیرفتند کینه او با مجلس و مشروطه بیشتر گردید و در کوششهایی که بهمدستی دیگران در دربار میکرد پافشاری بیشتر نمود.

از دیرباز این سخن در زبانها میبود که سعدالدوله و امیربهادر نشستهای نهانی برپا میکنند و بزیان مشروطه نیرنگها میریزند. گفته می شد حاجی شیخ فضل‌الله نوری، و بلکه حاجی شیخ مرتضی آشتیانی نیز با آنان همراز میباشند. این گفتگو در مجلس نیز بمیان آمد و نام سعدالدوله آشکاره برده شد.

چنانکه گفتیم کمسیون مجلس سیصد و هشتاد هزار تومان از دریافتی سالانه دربار کم گردانید، و محمد علیمیرزا آنرا بروی خود نیاورده رنجشی ننمود، و پس از این کم گردانیدن بود که او بمجلس رفت و در آنجا سوگند خورد. لیکن در اینهنگام که سعدالدوله و هم دستان او بکار پرداختند این کم گردانیدن را یک دستاویز نیکی برای خود دانسته بسودجویی از آن برخاستند. بدینسان که باسترداران (قاطر چیان) و شترداران و فراشان و سرایداران و دیگر اینگونه کارکنان کم‌ارج دربار چنین وانمودند که مجلس سالانه آنان را بریده است و محمدعلی میرزا را بآن واداشتند که از پرداختن پول بآنان سرباز زند. در حالی که آن سیصد و هشتاد هزار تومان از جاهای دیگری بریده شده و به سالانه ایشان هیچ پیوستگی نمیداشت.

با این سخن اندسته از کارکنان دربار را که گروه انبوهی و خود مردان ناتراشیده و دژ آگاهی میبودند، بدشمنی با مشروطه و مجلس بر انگیختند. اینان بدسته بندی پرداخته باینسو و آنسو میرفتند و بمشروطه و مجلس دشنام میدادند. هر چه گفته میشد که از شما چیزی کاسته نشده نمی هنایید. یکروز هم بخانه ناصرالملک رفته بیشرمی بیش از اندازه نمودند. تیولداران و دیگران که از مشروطه رنجیده بودند باد بآتش اینها میزدند.

از آنسوی سعدالدوله و همدستان او شبها با هم نشسته نیرنگها میریختند. حاج شیخ فضل‌الله و سید علی یزدی و بنیادگزاران «انجمن فتوت» نیز هر یکی نشستهایی برپا مینمودند و بگفتگو میپرداختند. روی همرفته یک جنبش نهانی بزیان مشروطه در میان بود، و چند دسته با هم می کوشیدند.

در این میان محمد علیمیرزا نمایندگانی را از مجلس بدربار خواست و چند تنی، که یکی از آنان حاجی سید نصرالله میبود، به آنجا رفتند. محمد علیمیرزا نخست گفتاری رانده سپس «دستخط» درازی را که از پیش نوشته و آماده گردانیده بود به یکی از درباریان دستور داد که بخواند. خواستش از گفته و نوشته دو چیز میبود: یکی آنکه مجلس از مرز خود میگذرد و بکارهای دولت یا «قوه مجریه» در میآید. دیگری اینکه انجمن‌ها که بفراوانی بنیاد یافته مایه آشوب پایتخت میباشند. میگفت از روی قانون اساسی مجلس باید تنها قانون گزارد و بکار دیگری نپردازد. ولی این مجلس پابند آن نمی باشد. انجمنها نیز آسایش و ایمنی شهر را بهم میزنند و همه کارها از سیاسی و دولتی در میآیند. اگر اینها برای نگهداری مجلس است من خود سوگند خورده‌ام و آنرا نگه خواهم داشت.

پیداست که این سخنان را که رویه قانونی می‌داشت سعدالدوله یاد داده، و خواستشان این می‌بود که آزادیخواهان را بنام قانون دست بندند و این ایرادها بیکبار بیپا نمی بود. زیرا ناپوشیدنیست که مجلس تنها بقانون گزاری بس نکرده بکارهای دولت یا «قوه مجریه» نیز در میآمد. ولی این از راه ناچاری میبود. زیرا دولت تا میتوانست از کار باز میایستاد و پروای قانون نمی نمود، و مجلس ناچار شده بفشار و سختگیری میپرداخت. گذشته از آنکه این مجلس نخستین مجلس و خود بنیادگزار مشروطه و قانون میبود که نمی‌توانست برفتار ساده دیگر مجلسها بس کند. بویژه در برابر یکدولتی که سررشته‌دار آن محمدعلی میرزا میبود. آن گفته شاه جز عنوان نیرنک نمیداشت و خود نیز میدانست که مجلس بکار نابجایی برنخاسته است.

اما انجمنها راستیست که اینها در هر پیشامدی جنب و جوش می

نمودند، و برخی از آنها بسیار بیمایه بوده جز مایه آشوب نتوانستندی

پ ۷۴

مؤتمن‌الملک

(یکی از نمایندگان دوره یکم)

بود، از آنسوی چنانکه خواهیم دید در روز سختی کاری نیز از دست آنها بر نیامد، با اینحال خود پشتیبانی برای مجلس شمرده میشدند و بهرحال بایستی باشند. آزادیخواهان تهران راهی بهتر از این برای کوششهای خود نیافته این را برگزیده بودند. بهر حال در چنان هنگام شورش گله از آنها بیجا میبود.

گفتگو روز چهارشنبه پنجم آذر (۲۰ شوال) بود. شاه گفته‌های خود را با این سخن بپایان رسانید: «شما هم بروید در این سه چهار روزه مذاکرات لازمه نموده رأی خودتان را تا روز یکشنبه بیایید و اطلاع دهید».

فردا پنجشنبه در مجلس گفتگو از این زمینه بمیان آمد و «دستخط» شاه خوانده شد. نمایندگان سخنان بسیاری گفتند، در این زمینه که مجلس جز به بایای خود نپرداخته و از مرز خود نگذشته. انجمنها نیز مایهٔ آشوبی نمی‌باشند، چنانکه آشوبهای بسیاری در همین تهران رخ داده که انجمنها در هیچیکی از آنها دست نداشته‌اند. از اینگونه سخنان بسیاری رانده بآن شدند که پاسخی نوشته بشاه بفرستند. سپس در نشستهای دیگر همین گفتگو را دنبال کردند و سرانجام پاسخی نوشتند، در این زمینه که مجلس هیچگاه پا از مرز خود بیرون ننهاده. این دولتست که باید مرزی برای خود شناسد و جلو کار مجلس را نگیرد. اما انجمنها از روی قانون اساسی آزاد است، ولی هرگاه بیقانونی نمودند باید دولت جلو گیرد. این نامه را نوشته با دست نمایندگانی بدربار فرستادند. از دربار بار دیگر نرمی و دورویی نموده چنین گفته بودند: خواست ما آرامش و سامان کشور و آسایش مردم است و آرزو یا خواست دیگری نمی داریم. بدینسان پرده‌کشی نموده بودند.

سست کاریهای مجلس لیکن با اینحال راستی پوشیده نمانده، پیدا میبود که یک نقشه بیم آوری در میان میدارند، و هر زمان نشانه دیگری پدیدار میگردید. از جمله در این روزها شاه بامیر بهادر عنوان «کشیکچی باشی» داد، بی آنکه وزیر جنک آگاه گردد، و او نیز از آذربایجان هفتصد تن سواره به تهران طلبید. آن بی پروایی بوزیر جنک، و این طلبیدن سوار، هر یکی نشان دیگری از بدخواهی و کوششهای بدخواهانه دربار میبود.

فرستادن قزاق و سواره بساوجبلاغ، که بفرمانفرما نوید داده بودند بیکبار در کنار مانده، بجای آن در هر کجا که یکی از هواداران دربار میبود دستور میفرستادند که مردم را بآشوب برانگیزد. شیخ محمود ورامینی که از دیرباز بدشمنی بمشروطه برخاسته و در آنجا بنام شده بود شاه «خلعت» برایش فرستاد. در همان روزها کاغذی بدست وزیران افتاد که گفته میشد با خط خود شاه بوده، که به تنکابن برای پسران سپهدار نوشته و بآنان دستور داده که مردم را بآشوب برانگیزند. رویهم رفته در هیچ‌جا از راهزنی و دزدی جلو نمی گرفتند، و چنانکه در جای خود خواهیم آورد در همین روزها بود که نایب حسین کاشانی فرصت بدست آورده بگرد آوردن پیروان و همدستان پرداخت.

یکی از نویسندگان اروپایی که این هنگام در تهران میزیسته این داستان را نوشته چنین میگوید: «آنچه بیک اروپایی شگفت می نماید آنست که با نبودن هیچگونه جلوگیری، نه خون ریخته میشد و نه آشفتگی در کارها رخ می‌داد. مردم بیکبار خودسر میبودند. ولی آسایش و ایمنی نیز بحال خود میبود. اگر چنین حالی در یکی از کشورهای اروپا رخدادی سراسر کشور بخون آغشته شدی، و آتش و شمشیر همه چیز را از میان برداشتی»[۱]

شگفتر آنکه در برابر آمادگیها و دشمنیها که از دربار و هواداران آن پدیدار میشد، مجلس جز بی‌پروایی نشان نمیداد و برای جلوگیری برنمیخاست. با آنکه در یکی از نشست‌های نهانی مجلس در این زمینه سخن بمیان آمد و ناصرالملک که سروزیر میبود، پرده براستی نکشیده آشکاره گفت میداند که در نهان کوششهایی بزیان مجلس کرده میشود. آن سواره خواستن امیر بهادر که دلیل آشکاری بآمادگی دربار میبود در مجلس نیز گفتگو از آن بمیان آمد و برخی نمایندگان آنرا دستاویز گرفته بسخنان تندی برخاستند. لیکن بهمان تندگویی بس کرده بیاد نیاوردند که باید در پی چاره و جلوگیری باشند.

مجلس توانستی آزادیخواهان را بخریدن تفنک و افزار جنک وا دارد، و یا از شهرهای دیگر تفنگچی بخواهد، و بهرحال بسیج نیرو کند. توانستی محمدعلیمیرزا را بنام سوگندشکنی از پادشاهی بردارد و با یک کار دلیرانه نقشه‌های او را از هنایش اندازد، چنانکه همین کار را پس از چند روزی انجمن تبریز کرد و محمد علی میرزا را دست بسته گردانید.

در این هنگام ظل‌السلطان در تهران، در آرزوی تاج و تخت میزیست، و در آنراه برخی کوششهای نهانی مینمود (چنانکه روزنامه تمدن را بنوشتن گفتار دربارهٔ خود بر می‌انگیخت). مجلس توانستی او را همدست خود گرداند و برخ محمد علیمیرزا کشد، و بدینسان دست و پای او را بندد.

ولی بهیچیک از این راهها بر نخاست و رشته را بدست پیشامدها سپرد. بگفته برخی از خودشان، میخواستند کار را با ستمدیدگی از پیش برند و نیازی به بسیج نیرو نمیدیدند. این یک اندیشه خامی می‌بود که در دلهای برخی از پیشروان جا میداشت. چون از نخست همیشه کار را با جوش و جنب و شور و خروش پیش برده بودند، این دستاویزی بایشان داده میخواستند جز از آن راه بکاری نپردازند.

بدتر از همه آنکه در همان روزها انجمن‌های تهران در یکجا گرد آمده، پس از گفتگو بشاه نامه‌ای فرستاده در آن خواستار شدند که سعدالدوله و امیر بهادر را از دربار بیرون گرداند، و چنین نوشتند که اگر بیرون نکند خود توده بکار خواهند برخاست. سپس نیز همین انجمنها هر روز در مدرسه سپهسالار گرد آمده ملک‌المتکلمین و سید جمال گفتارها میراندند و از شاه و دربار بدگوییها میکردند، و به نام «ملت ایران» پیامها بوی میفرستادند. همه اینها را میکردند و هیچ گاه بیادشان نمی افتاد که بنیرو نیز نیاز میدارند. تو گفتیی هیچ نمی فهمیدند که شاه اگر بخواهد آنان را با زور تفنک از هم پراکند و مجلس را از ریشه کند. تو گفتیی چنین چیزی را باور نمیکردند. در اینجاست که باید گفت بسیار خام میبودند.

شگفتر آنکه چه مجلس و چه این انجمنها، باری آگاهی بشهرها نمی فرستادند و از آنها یاری نمی طلبیدند. همانا از خام اندیشی نیازی نمیدیدند، و همان جوش و جنب و شور و خروش خود را برای جلوگیری از دربار بسنده می پنداشتند.

حال بدینسان پیش میرفت، تا روز شنبه بیست و دوم آذر ماه (۸

ذی القعده) کابینه ناصرالملک، که آشوب را نزدیک دیده از آن دوری

پ ۷۵

نشان میدهد جشن دبستان‌های تبریز را که در حیاط انجمن با بودن اجلال‌الملک و دیگران گرفته شده. این پیکره در آغازهای سال ۱۲۸۷ برداشته شده.

میخواست، از کار کناره گرفت و چگونگی را بشاه آگاهی داد، و خواهیم

دید که فردای آنروز چه غوغایی برخاست.

این نمونه‌ای از رفتار ناصرالملک میباشد. اینمرد همین اندازه میخواست که با آزادیخواهان دشمنی ننماید و آنانرا نرنجاند و بیش از این همراهی نشان نمیداد. مردیکه در انگلستان درس خوانده و معنی راست مشروطه و سودهای آنرا میدانست، جدایی میانه آن با خودکامگی نمی گزاشت، و کمترین دلبستگی به مشروطه ننموده کمترین زیان را در راه آن بخود هموار نمی گردانید. با این حال مردم ارجی باو و مانندگانش میگزاردند و آنانرا دلسوز کشور و توده میشماردند.

تاختن بمجلس و آغاز آشوب چنانکه گفتیم بدخواهان بسیج افزار میکردند، و چون پایان یافت روز یکشنبه بیست و سوم آذرماه (۹ ذی القعده) بکار برخاستند. امروز آفتاب تازه برآمده بود که دسته‌ای از اوباشان سنگلج به پیشروی مقتدر نظام، و گروهی از بیسر و سامانان چاله میدان بسردستگی صنیع حضرت، هر کدام از کوی خود راه افتاده رو بسوی مسجد سپهسالار روانه شدند، و چون از خیابانها گذشته بآنجا رسیدند دو دسته بهم پیوسته یکی گردیدند.

چنانکه گفته‌ایم در این روزها مدرسه سپهسالار جایگاه انجمنها میبود که روزها در آن گرد میآمدند. امروز نیز انبوهی از باشندگان آنها در مدرسه میبودند، و چون این دو دسته درآمدند دانستند که از سوی بدخواهان فرستاده شده‌اند، لیکن پروا ننمودند. اما اینان چون زمانی بودند و بیاسودند، ناگهان بهیاهو برخاستند و بمجلس و مشروطه دشنامها سرودند، و با این هایهوی و عربده از مدرسه بیرون آمده رو بسوی مجلس نهادند. مجلسیان در برویشان بستند، و اینان رسیده چند گلوله بدر زدند، سپس بسنک باران پرداختند. ولی چون یکی دو تن از مجاهدان با تفنک بالای مناره‌ها رفته شلیک آغاز کردند ایستادگی نیارسته همچنان عربده کنان و دشنام دهان بازگشتند و رو به میدان توپخانه نهادند.

زیرا در میدان توپخانه استرداران و شترداران و زنبورکچیان و فراشان و توپچیان و غلامان کشیکخانه و سربازان فوج امیربهادر ودیگران که گروه بس انبوهی میبودند، گرد آمده چادرهای دولتی را می افراشتند، و آشپزخانه بزرگی برپا میگردانیدند. این نقشه محمدعلیمیرزا میبود که با دست اینان مجلس و مشروطه را براندازد. از اینرو میدان توپخانه را کانونی برای خود میگردانیدند. از آنسوی در نتیجه هیاهو بازارها بسته و دشمنان مشروطه از هر سو رو بمیدان آورده باینان می‌پیوستند. استر داران و شترداران ناتراشیده دژ آگاه، و اوباشان سنگلج و چالمیدان، و دینداران عامی تیره‌درون بهم آمیخته، با یک شادی و جوش و خروش میآمدند و میرفتند، و پیاپی دشنام و نفرین بمشروطه و آزادی از دهان بیرون میریختند. سپس چون چادرها افراشته گردید و دستگاه سامانی گرفت سید محمد یزدی و سید اکبر شاه و دیگران از روضه خوانان و واعظان، بمنبر رفته بشیوه خودشان بسخن پرداختند و از نکوهش و بد گویی بمشروطه باز نایستادند. گویا این جمله‌ها از همان روز بزبانها افتاد: «ما دین نبی خواهیم، مشروطه نمی خواهیم».

اینان در اینحال، در دربار و مجلس نیز کارهایی رخ میداد. در دربار امیربهادر بفیروزی خود بالیده از اینسو بآنسو میشتافت، سعد الدوله با شاه از همسگالی وراهنمایی باز نمی ایستاد. امروز لیاخوف فرمانده بریکاد قزاق نیز در دربار دیده میشد. قزاقان را که گفته بودند بساوجبلاغ فرستند برای امروز در تهران نگه داشته بدستاویز جلوگیری از آشوب، در میان توپخانه بپاسبانی گزاردند.

اما در مجلس، چنانکه گفتیم هیچگونه آمادگی در میان نمی بود. با اینحال نمایندگان ایستادگی و پافشاری نمودند. بدینسان که شادروانان بهبهانی و احتشام‌السلطنه و دیگران ، که برای کارهای کمیسیونی به بهارستان آمده بودند، از پیشامد نترسیده پراکنده نشدند. دیگران نیز از بیرون بآنجا شتافته همکاری نمودند. همچنین آزادیخواهان از دور و نزدیک آهنک آنجا کردند. چنانکه بدخواهان مشروطه در میدان توپخانه گرد میآمدند نیکخواهان نیز در بهارستان و مدرسه سپهسالار گرد آمدند. این رفتار مجلس دلیرانه و بخردانه میبود.

یکی از نمایندگان آذربایجان (همانا مستشارالدوله) داستان آنروز مجلس را نوشته و بتبریز فرستاده که در روزنامه انجمن بچاپ رسیده و ما این بخشی از آن را در اینجا میآوریم:

صبح یکشنبه... زودتر از هر روز وارد مجلس شدم دیدم رئیس و چند نفر از رجال دولت مثل معین‌الدوله و غیره در آنجا هستند آقای آقا سید عبدالله هم تشریف آوردند معلوم شد در مسجد سپهسالار مرحوم که در اتصال مجلس است از انجمنها جمعیتی در کار جمع شدن هستند و صنیع حضرت و مقتدر نظام هم بآنجا آمده با جمعیت خود در جای مخصوصی از حیاطهای مسجد حاضر اند رئیس محض اینکه از فتنه فساد جلوگیری کرده باشد علاءالدوله و معین‌الدوله برادرش را پی جمعی از محترمین فرستاده ظل‌السلطان بمناسبت قرب منزل حاضر شده و رفته‌اند عضدالملک و نایب السلطنه را بیاورند که پیغامی از طرف مجلس باعلیحضرت همایونی ببرند آقای آقا سید عبدالله که در آن دقیقه صنیع حضرت را یکی از خیرخواهان و طرفداران خود فرض میکردند کسی را فرستادند او را از مسجد بحضور آقا آوردند.

آن خبیث آمد و آقا را فریب داد که من برای مدافعه مجلس آمده‌ام از سوء قصدی که مقتدر نظام دارد با سایرین ولی همینکه بیرون رفت بفاصله ده دقیقه در خیابان بیرون مجلس هنگامه و غوغایی بلند شد و متعاقب آن غوغا هجوم اراذل و اوباش بدر مجلس و شلیک تفنک و طپانچه بدر مجلس.

معلوم است در حالتیکه در تمام مجلس سه تفنک سرباز بی‌فشنک و جمعی قزاق بی‌تفنک با چند نفر وکیل بی‌خیال و آقای آقا سید عبدالله و چند نفر از محترمین باشند وقوع چنین سوءقصد و جسارتی علی‌الغفله چه انقلاب و هرج و مرجی تولید میکند فورا در مجلس را بستند و حاضرین بفکر مدافعه بر خاستند... از طرف حاضرین انجمنها که در مجلس بودند گویا فقط دو سه نفر با تفنک در روی سنگرهای مسجد و مناره ها قبل از وقت

حاضر شده بودند یک تفنک که از طرف آنها خالی شد جمعیت در مجلس

پ ۷۶

حاجی ملک‌المتکلمین

را متفرق ساخت و اراذل و اوباش جسارت خودداری در درب مجلس نکرده هیاهوکنان و بمشروطیت بدگویان رو بمیدان توپخانه نهادند... هر دقیقه قصد هجوم بمجلس در افواه و اذهان جاری و با تلفن هر آن خبر موحشه میرسید. از این طرف چهار تفنگدار به تهیه لوازم مدافعه مسارعت کردند ابتدا خاطرم میآمد که هشت قبضه تفنک با قدری فشنک که تهیه کردیم تصور کردیم که قشون سلم و تور هم با ما برابری نمیتوانند فورا تفنگهای بی فشنک سربازان را پر کرده ببرج و باروی مسجد فرستادیم جوانان غیور از انجمن آذربایجان خصوصا حاضر و مسلح شدند خلاصه آن روز را با تمامی قوا بطوریکه هر دقیقه را قیمتی بود بس گران و هر آنی را اضطرابی فراهم جهد بلیغ کرده هر جا آدمی و اسلحه که سراغ میشد فرستاده حاضر میکردند بقسمیکه تا غروب بیست قبضه تفنک مهیا شد.

پافشاری مجلس و پایداری آن لیکن مجلس باز هم شیوه خام خود را بکار می‌برد. احتشام السلطنه میکوشید که یکی از ظل‌السلطان یا کامران میرزا را بفرستادگی بنزد شاه فرستد، و از پیشامد آشوب گله کند و جلوگیری از آن را خواستار گردد. در اینحال نیز از دلگرمی و امیدمندی بسخن دست برنمیداشت . ظل السلطان و دیگران آن را نپذیرفتند و احتشام‌السلطنه ناچار مانده دو برادر خود علاءالدوله و معین‌الدوله را فرستاد، و اینان چون بجلو شاه رسیدند محمدعلیمیرزا دشنامها شمرده دستور داد علاء الدوله را بفلک بسته چوب بسیار زدند [۲] و سپس هر دو را بدست قزاقها سپرده روانه مازندران گردانید.

این آگاهی چون بمجلس رسید آزادیخواهان بشور و خروش بر خاستند. احتشام‌السلطنه با یک سنگینی بآرام گردانیدن آنان کوشید، و یکرشته سخنان نیکی سرود. در همان هنگام آگاهی رسید که شاه ناصرالملک را باز داشته. ناصرالملک و وزیران که دیروز کناره جویی نمودند شاه از آنان خشمناک گردیده، و این بود امروز آنان را بدربار خواست. ناصرالملک ببهانه ناخوشی از رفتن باز میایستاد، ولی سرانجام ناگزیر گردید و رفت . محمدعلیمیرزا باو نیز دشنامها داده دستور چوب زدن داد. سپس گفت او را در اطاق حاجب‌الدوله باز دارند. همچنین بوزیران دیگر پرخاش و تندی بسیار نمود ولی آنانرا باز نداشت .[۳]

ناصرالملک چون هواخواه مشروطه شمرده میشد آزادیخواهان از این نیز افسرده گردیدند. کسانی باز نافهمی نشان داده پیشنهاد کردند که چند تن از علمای نمایندگان را برگزیده برای «اتمام حجت» بدربار فرستند. از اینرو شش تن را، که یکی از آنان حاجی امامجمعه خویی بود، برگزیده روانه گردانیدند. ولی اینان بنزد محمدعلیمیرزا راه نیافته بازگردیدند.

در این هنگام چون روز بپایان میرسید، کسانی از آزادیخواهان پیشنهاد کردند که نمایندگان و دیگران شب را بخانه های خود نرفته و در بهارستان بسر برند، و بسیاری از ایشان بخروش برخاسته بنمایندگان گفتند: ما از شماها جدا نخواهیم گردید. این یک اندیشه بسیار بخردانه میبود و نمایندگان آنرا پذیرفتند. اگر آنشب نمایندگان بخانه‌های خود رفتندی چه بسا شبانه دستگیر شدندی.

آنشب را همگی در بهارستان ماندند و توانگران از خانه‌های خود خوراک خواستند و چندان فراوان آوردند که بهمگی داده شد. به گفته حبل‌المتین بیست هزار تن مردم میبودند که همگی شام خوردند. از آنسوی دسته‌ای از جوانان، که بگفته حبل المتین بچهار هزار تن میرسیدند پاسبانی را بگردن گرفته همه شب را بیدار ماندند و از پای ننشستند. امشب برای اینان یکشب بیم‌انگیزی بود. زیرا چنانکه گفتیم بیست تفنک بیشتر نمیداشتند، و اگر از سوی اوباشان تاختی رویدادی دانسته نیست کار بکجا کشیدی. شگفت است که محمدعلیمیرزا در آنروز و شب دستور تاختن بمجلس را نداده.

اما بدخواهان، آنان نیز شب را در توپخانه بسر دادند. لیکن آنان ایمن و دل‌آسوده میبودند. زیرا گذشته از آنکه خود یک گروه بس انبوهی میبودند و بسیاری از آنان تپانچه و تفنک همراه میداشتند، دسته‌هایی از قزاق و سرباز، با توپها در پیرامون آنها پاسبانی مینمودند. در اینجا نیز دیگهای پلو بر سر بار و خوراک فراوان میبود. در بیشتر چادرها دستگاه باده خواری برپا و با سرگرمی و بیخودی بسر میبردند. گاهی نیز کسانی تیر بهوا شلیک میکردند.

فردا دوشنبه انبوهی در مجلس دیگر فزونتر گردید. مردم دسته دسته رو بآنجا آوردند. بهارستان و مدرسه سپهسالار پر گردیده گروهی نیز در جلوخان مجلس ایستادند. انجمنها در مدرسه جا گرفته هر یکی اطاقی را برای خود برگزیدند. نیز شماره تفنگها بیشتر گردیده تفنک داران در پشت بامها و بر سر مناره ها و خانه های پیرامون سنگر بستند. نیز کمیسیونها برای جنک و خوار و بار برگزیدند و رشته را بدست آنان سپردند. در این روز درفش بزرک مجلس را بر سر در افراشته، یک پارچهٔ سفیدی نیز بنام آسایش خواهی بروی آن کشیدند. چون نشست مجلس آغاز یافت، باز گفتگوی فرستاده فرستادن را بمیان آورده، همان شش تن دیروزی را با نوشته‌ای از سوی مجلس بار دیگر روانه گردانیدند. مردم در بهارستان و جلوخان و مدرسه انبوه میبودند جوش و خروش از خود نشان میدادند و کسانی باآنان گفتارها میراندند.

پس از نیمروز، آن شش تن همراه عضدالملک، باز گشته از شاه نوشته آوردند، در این زمینه که انجمنها بهم خورد و نمایندگان پراکنده گردند، تا شاه نیز اوباشان را پراکنده گرداند، و پس از آن نشسته رویه‌ای بکارها دهند. میخواست بدینسان نیروی مشروطه‌خواهان را از میان برد، و بآنان چیره گردد.

شگفت است که کسانی از نمایندگان پیشنهاد میکردند که خواهش شاه پذیرفته شود. چنین میگفتند: «حسب الامر خوبست اطاعت شود تا فتنه و فساد مرتفع گردد». دیگران آنرا نمی‌پذیرفتند. چنین نهادند که در کمیسیونی گفتگو شود، و این کمیسیون یک اندیشه بیخردانه‌ای

بیرون داد، بدینسان که انجمنها بهم خورد و نمایندگان شب را بخانه‌های

پ ۷۷

لیاخوف

خود رفته فردا بازآیند. ولی چون این سخن بمردم گفته شد خرسندی

ندادند و چنین گفتند: «ما نه خود بخانه‌هامان رویم و نه شمارا گزاریم».

این نمونه‌ایست که در این مجلس چه کسان بی‌ارجی میبودند. مردان پستنهاد بجان خود ترسیده، و آنگاه چنین عنوان مینمودند: «ما همیشه با مظلومی قدم زده حقوق مشروعه خود را طلب نموده‌ایم و هیچ وقت راضی بانقلاب و اغتشاش نیستیم، شما شب را بخانه‌های خود روید ما نیز میرویم، اگر سالم ماندیم فردا دوباره باز میآییم». این افسانه «مظلومی» دستاویزی برای آنان شده بود. جای سپاس است که در میان توده انبوه از اینگونه بی‌ارجان کم میبودند.

بهرحال دوباره دل بپافشاری نهادند و برای شب بآمادگی هایی پرداختند. محمدعلیمیرزا بخواست خود نتوانست رسید.

پیوستن ملایان باوباشان از آنسوی اوباشان امروز بخانه های حاجی شیخ فضل‌الله و حاجی میرزا ابوطالب زنجانی و سید علی یزدی و ملامحمد آملی و دیگر ملایان ریخته، هر یکی را خواه ناخواه، بمیدان توپخانه آوردند. چنانکه میدانیم حاجی شیخ فضل‌الله و سید علی آقا خود در نهان همدست بدخواهان میبودند، و ملامحمد آملی و بسیار دیگران از نخست دشمنی با مشروطه مینمودند، و این یک پرده‌کشی میبود که خودشان به میدان نیایند و اوباشان رفته آنان را بیاورند. همان روز بهبهانی کس بنزد حاجی شیخ فضل‌الله فرستاده او را بمجلس خواند. حاجی شیخ فضل‌الله بهانه آورده نیامد، و بقرآن سوگند خورد که بمیدان نیز نرود. لیکن اندکی نگذشت که اوباشان آمدند و او را با خود بردند.

محمدعلیمیرزا و این ملایان میخواستند وا نمایند که ما کاری نمیداریم و این مردمند که مشروطه را نمیخواهند و از آن بیزاری مینمایند. نویسنده حاجی شیخ فضل‌الله که داستان را برای پسر او در نجف نوشته چنین میگوید: «آمدند بخانه حضرت حجةالاسلام آقا ... ایشان هر قدر ابا و امتناع نمودند از اینکه تشریف نبرند مردم قناعت نکردند ایشان را بهر نحوی بود بدوش کشیدند تا وسط دالان بردند بواسطه ازدحام و هجوم مردم حضرت حجةالاسلام ضعف کردند در وسط دالان مدتی توقف نمودند تا حال ایشان بجا آمد با کمال کراهت بردند در میدان توپخانه محلی که آقایان دیگر نیز اجتماع داشتند...».

از حاجی میرزا ابوطالب نیز نامه‌ای در دست است که ببرادر خود در زنجان فرستاده، و در آنجا در پاسخ خورده گیران چنین می نویسد: «بلی در میدان توپخانه که یک ساعت و چیزی در آنجا بودم زیاده از هزار نفر معمم، و از علمای معروف تهران اینها می بودند جناب آخوند ملامحمد آملی، جناب سلطان‌العلماء طهرانی، جناب آقا سید ابراهیم قزوینی، جناب حاجی شیخ عیسی چالمیدانی، جناب حاجی شیخ فضل‌الله، جناب آقا سید علی، جناب آقا سید مهدی امام و رئیس مسجد نوریه، جناب آقا سید محمد ولد آقا سید علی اکبر دیگر از قبیل جناب آقا علی‌اکبر بروجردی و آخوند ملامحمد پیشنماز و ائمه جماعت و مدرسین و طلاب و سادات همان قدرها که عرض شد چطور میشود که تمام آنها اشرار شدند و فلان راشی و مرتشی و فلان سفیه عامی از اخیار سبحان الذی لاتنقضی عجایب ملکه».

این حاجی میرزا ابوطالب چنانکه از نوشته‌اش پیداست، نیز از بدخواهان مشروطه می‌بود، ولی خود مرد بافهم و دوراندیشی بشمار می رفت، و می‌توان باور کرد که بدلخواه خود بمیدان توپخانه نرفته. ولی درباره حاجی شیخ فضل‌الله و دیگران باورکردنی نیست. زیرا در این هنگام معنی مشروطه روشن گردیده و این ملایان دانسته بودند که با دستگاه ایشان، بلکه با کیش شیعی، سازشی در میان نیست. از اینرو انبوه آنان برانداختن مشروطه را از درون دل خواستار میبودند.

بهر حال با پیوستن این ملایان ببدخواهان دستگاه آنان ارج دیگر یافت، و آشوب بار دیگر رویه کشاکش مشروطه و کیش گرفت. سیدمحمد یزدی یا سیداکبرشاه بمنبر رفته می‌گفت: «زنا بکن، دزدی بکن، آدم بکش، اما نزدیک این مجلس مرو، ان الله یغفر الذنوب جمیعا» اوباشان پیاپی آواز بهم انداخته میگفتند: «مشروطه نمی‌خواهیم، ما دین نبی خواهیم» جهودان را که بخانه‌هاشان ریخته و با زور بمیدان آورده بودند، بآنان نیز این جمله‌ها را یاد میدادند، و چون آنان جمله دوم را نمیگفتند، پشت‌گردنی میزدند. هر کسی را که کلاه ماهوت کوتاه بسر و سرداری بتن می‌دیدند مشروطه خواه شمارده بآزارش می‌پرداختند و جیب و بغلش را تهی میگردانیدند. کم‌کم به بیباکی افزوده هر کسی را از رهگذریان می‌یافتند عبا و کلاهش را می‌ربودند و دست بجیب و کیسه‌اش می‌بردند. با دستور پیشوایان خود باداره روزنامه‌ها ریخته آنها را تاراج می‌کردند و تابلوها را آورده در میان میدان آتش می‌زدند. بدینسان روز را بپایان می رسانیدند.

شب سه‌شنبه باز هر دو سو در جایگاه خود ماندند. در مجلس چنانکه گفته‌ایم امشب را تفنگچیان بیشتر می‌بودند. جوانان فراوانی بپاسبانی پرداخته در آن سرما و شب دراز از پا ننشستند. در میدان نیز بدخواهان در چادرها نشسته ملایان در یکسو و اوباشان در سوی دیگری بسر میبردند.

فردا سه‌شنبه انبوهی در بهارستان و پیرامونهای آن بیشتر گردید. پایداری دو روزه مجلس بمردم دل داده بآنجا می‌کشانید. امروز شماره تفنگها نیز بیشتر گردیده بصدها رسید، و از صدها بهزارها انجامید، چنانکه هنگام شام دو هزار و هفتصد تفنک می‌داشتند. امروز کارکنان تلگرافخانه، و همچنین کارکنان واگون شهری و راه آهن عبدالعظیم، دست از کار برداشته بنام همدردی بمجلس آمدند. ولی احتشام‌السلطنه آنان را بازگردانید که بکارهای خود پردازند. از هر باره شکوه و نیروی آزادیخواهان رو بفزونی می‌بود، لیکن مجلس باز هم دست از کار خنک خود بر نمیداشت، زیرا امروز، بنام ستمدیدگی و دادخواهی و اینکه پیرامونیان شاه او را به پیمان شکنی واداشته‌اند، نوشته‌ای نوشته بسفارت خانه‌ها و نمایندگان سیاسی فرستادند و از دولتهای اروپا «معاونت معنوی» خواستار شدند.

اما بدخواهان، آنان نیز امروز به نیرو افزودند، زیرا یکدسته بزرگی از ورامین با شیخ محمود ورامینی بآنان پیوستند که برای ایشان چادرهای جداگانه افراشته دستگاه باده‌خواری جداگانه درچیدند. در صور

اسرافیل می‌نویسد که یکی از سردستگان ایشان فریاد زده می‌گفت: «مجلس

پ ۷۸

نظام‌السلطنه مافی

را خراب می‌کنیم و قالیهای آنجا را میدهیم پالان الاغ‌های ورامین کنند».

سید محمد یزدی و اکبر شاه و دیگران امروز هم بمنبر رفته نکوهش و بدگویی بسیار از مشروطه می کردند. نویسنده حاجی شیخ فضل‌الله در نامه‌اش به پسر او می‌نویسد: مردم بارها میخواستند بمجلس تازند و آنجا را بهم زنند، و سید محمد یزدی و دیگران همین را آرزو می‌کردند. لیکن حاجی شیخ فضل‌الله خرسندی نمیداد و از آنان جلو می گرفت. می باید گفت : این سخن نیمش راست و نیمش دروغست. این راستست که سید محمد و دیگران ویرانی مجلس را میخواستند و مردم نیز آماده ریختن بآنجا می‌بودند، ولی از محمد علیمیرزا دستور نمی‌یافتند نه اینکه حاجی شیخ فضل‌الله جلو می‌گرفت . محمدعلیمیرزا از یکسو این آشوب را برانگیخته، و از سوی دیگر سودجویی از آن نمیخواست، و همچنین دودل می‌ایستاد. گفته میشد سعدالدوله گفته: دو توپ بسر بهارستان فرستاده و با بمباران مجلس را پراکنده سازند، ولی محمدعلبمیرزا بآن خرسندی نمی‌داد و می‌توان گفت که از برانداختن مشروطه باک می داشت و آشکاره بآن دلیری نمی‌نمود.

آدمکشی در میدان توپخانه امروز در میدان توپخانه خون نیز ریخته گردید. میرزا عنایت نام جوان زنجانی که بمیان ایشان رفته، همچون دیگران، گوش بیاوه بافیهای سید محمد یزدی میداد، با دست اوباشان تکه‌تکه گردید. انگیزه داستان روشن نیست. میدانیان می‌گفتند: نخست او تیر انداخت و بکیفر آن بود که کشته گردید، ولی مشروطه خواهان این را نپذیرفته او را بیکبار بیگناه میشماردند. نویسنده حاجی شیخ فضل‌الله چنین می‌نویسد: «عصر یوم یازدهم سید محمدآقا بالای منبر بود و میدان توپخانه پر بود از مردم از هر قبیل خود این بنده نیز پای منبر ایستاده بودم یکنفر از بین زنها بلند شد و ششلول بیرون آورده بطرف سید که روی منبر ایستاده بود دست او را گرفتند. با اینکه دست او را گرفته بودند، سه تیر بطرف سید خالی کرد ولی بسید نخورد طولی نکشید که این شخص را مردم با قداره پاره پاره کردند و جسد او را بدرخت میدان مشق آویزان کردند در بین اینکه مردم مشغول باین شخص بودند، از طرف دیگر مجلس شخصی شش‌لول توی این جمعیت خالی کرد او را عقب کردند او خود را باطاق حاجی سیدعلی‌آقا انداخت مردم عقب کردند حاجی سیدعلی آقا نگذاشت باو صدمه بزنند. امروز بلوا خیلی بزرک شد. گفتند یکنفر دیگر نیز کشته شد ولی صدق و کذبش معلوم نشد. بهرحال این خبر بحضرت حجة‌الاسلام رسید ایشان فرستادند جنازهٔ مقتول را از درخت پایین آورده او را دفن نمودند»

حاجی میرزا ابوطالب نیز در آن نامه‌اش می‌نویسد: «اما قتل نفس که نوشته است (گویا یکی از روزنامه‌ها) بنده در آن روز نبودم دو نفر در مجمع تیر خالی کرده بودند یکی بسرباز خورده بود که گویا هر دو را کشتند. یکی دیگر چادر زنانه در سرش بوده میان زنها نشسته تیری بجانب آقا سید علی خالی کرده بود نخورده بود زنها او را گرفته بودند و مردم او را کشته بودند من در خانه جناب آخوند ملامحمد بودم وضو می گرفتم صدای دو تیر را شنیدم عقب تیر شلیک تفنک شد هر کس را فرستادم از ترس نرفت هایهوی بلند شد بعد معلوم شد اینطور بوده است. محاربی را کشته‌اند. این قتل نفس محترم شده، الا لعنة‌الله علی‌الکاذبین»

این نوشته‌های ایشانست. ولی بآسانی نتوان باور کرد، بویژه با ناسازگاری که در میان دو نوشته میباشد. از آنسوی چنانکه خواهیم آورد، در بازپرس و رسیدگی که از صنیع حضرت و همدستان او کرده شد، دانسته گردید انگیزه کشته شدن میرزاعنایت جز بدنهادی اوباشان نبوده. همانا اینها را برای پاسخگویی بخرده‌گیران ساخته اند.

در روزنامه حبل‌المتین می‌نویسد: میرزا عنایت هفتصد تومان اسکناس با خود میداشت که در میان اوباشان از جیبش درآورده به بغلش گزاشت آنان این را دیدند، نیز ساعت او و زنجیرش از زر می بود، و اینها اوباشان را بکشتن او واداشت. می‌نویسد: نخست با رولور باو تاخته چند تیری زدند و سپس با قداره زخمهای بسیار رساندند، و چون او بیجان افتاد پسر نقیب پیش آمده و دیگران را بکنار رانده چنین گفت: «ایحضرات مسلمانان شاهد باشید و در نزد جدم روز قیامت شهادت دهید که من در راه دین اول کسی هستم که چشم مشروطه طلبان را بیرون آوردم» این را گفت و با کارد چشم آن جوان را کند. سپس او را از درخت آویختند که هر یکی از اوباشان قداره‌ای باو می‌زدند.

هم در این روز به علی‌آقا نام صراف زخمهایی زدند که تا دیری در بستر میخوابید. نیز اسماعیل نام شاگرد درزی را تا لاله‌زار دنبال نموده از پشت سر زخمهای کاری رسانیدند.

عصر امروز تلگرافهای شهرها رسیدن گرفت، و چنانکه یاد خواهیم کرد این تلگرافها بیش از هر چیزی، مایه ترس محمد علیمیرزا گردید.

روز چهارشنبه باز هر دو سو در جای خود می‌بودند . امروز انجمن عبدالعظیم با گروهی بیاری مجلس آمد، و بگفته حبل‌المتین «سه چهار هزار نفر همه مسلح و مکمل» می بودند. همچنین از شمیران و شهریار و دیگر پیرامونهای تهران تفنگچیانی آمدند. تلگرافها از شهرها پیاپی می رسید، و محمد علیمیرزا ناگزیر گردید که آشتی خواهد، و از اینرو امروز نظام‌السلطنه مافی را که پیرمردی می‌بود بسر وزیری برگزید که کابینه برپا گرداند، و چون وزیران برگزیده شدند شاه نظام‌السلطنه و آنان را واداشت که با مجلس بگفتگوی آشتی پردازند، و چون مجلس با همهٔ چیرگی که این زمان یافته بود از شیوهٔ ناستوده خود دست بر نمیداشت، و همچنان خواستار آشتی و آرامش می‌بود، آن شش تن که از روز نخست برگزیده شده بودند، روانه دربار شدند که با وزیران گفتگو آغاز کنند. مجلس چند چیز میخواست: ۱- سعدالدوله از تهران بیرون رانده شود ۲- امیر بهادر از کشیکچی باشیگری برکنار و دستش از کارهای دولتی کوتاه گردد. ۳- باوباشان که بر سر مجلس آمده و با دستگاه توپخانه را در چیده‌اند کیفر داده شود. ۴- دویست تن سپاهی برای نگهبانی مجلس (از جوانانی که در آن چند روز بپاسبانی مجلس پرداخته بودند) پدید آورده شود ۵- علاءالدوله و معین‌الدوله بتهران بازگردند.

این گفتگو آغاز شده، ولی دستگاه میدان توپخانه همچنین بر پا می بود، مگر اوباشان بزشتکاری های گذشته نمی پرداختند. روز پنجشنبه اینان چادرهای خود را فرو آوردند و مردم را پراکنده گردانیده ملایان خود

با اوباشان بدربار پناه بردند که شب آدینه را در آنجا می‌بودند. ولی روز

پ ۷۹

میرزا سلیمان خان (از پیشروان آزادیخواهان تهران)

آدینه دوباره بازگشته در میدان چادر افراشتند، و باز گروهی را بر سر خود گرد آوردند. انگیزه این رفتن و بازگشتن آن بوده که چون تلگرافهای تبریز بسربازان آذربایجانی رسید، و آنان را از پشتیبانی به بدخواهان باز گردانید (چنانکه آن تلگرافها را خواهیم آورد)، و از آنسوی محمدعلیمیرزا نیروی ایستادگی را از دست داده با شتاب بآشتی میکوشید، ملایان و اوباشان ماندن خود را در میدان بیم‌آور دیده بدربار پناهیدند. لیکن از آنسوی وزیران بودن آنانرا با گفتگوی آشتی که در میان میبود ناسازگار بافته بماندنشان در آنجا خرسندی ندادند، و این بود ناگزیر مانده دوباره بازگشتند، و خواهیم دید که با چه رسوایی دوباره از اینجا رفتند.

یک کار بسیار بجایی که انجمن تبریز کرد روز یکشنبه که در تهران آشوب برخاست محمد علی میرزا دستور داد که بشهرها آگاهی دادند، که چون کابینه بهم خورده هر کس از فرمانروایان هر سخنی دارد یکسره بخود شاه رساند . نیز دستور داد که تلگرافخانه‌ها آگاهی از آشوب بهبچ شهری نرسانند. گویا همانروز نخست بهبهانی و طباطبایی تلگراف کوتاه پایین را بتلگرافخانه فرستادند که بهمه شهرها رسانده شود:

مفسدین اقدام بمخالفت، دولت در صدد خلف عهد.

همچنین نمایندگان آذربایجان تلگراف پایین را فرستادند.

انجمن ملی تبریز مجلس مبعوثان و مشروطه در مخاطره، امیربهادر جنک و سعدالدوله در تصور قتل و غلبه بمجلس مبعوثان و وکلاء، اقدام علاج فوق‌العاده لازم.

ولی همانا ابن تلگرافها رسانده نشد. چیزیکه هست چون در تلگرافخانه بیشتر کارکنان هواخواه مشروطه میبودند، پنهانی از چگونگی آگاهی بشهرها دادند. این بود نخست قزوین چگونگی را دانسته، سپس رشت و تبریز آگاهی یافتند و بشهرهای دیگر نیز آگاهی رسانیدند. در همه این شهرها مشروطه خواهان بجوش و خروش برخاسته تلگرافهای همدردی فرستادند، و در بسیاری از آنها باندیشه یاور فرستادن به تهران افتادند.

لیکن انجمن تبریز، برای چاره بیک کار بخردانه برخاست و آن اینکه بهمداستانی سران مجاهدان (بلکه براهنمایی آنان)، محمدعلی میرزا را، بعنوان اینکه سوگند خود را شکسته، از پادشاهی برداشت و این کار خود را در زمان بتهران، بخود محمدعلی میرزا و بدارالشوری آگاهی داد، و از آن سوی سران آزادی در تلگرافخانه نشسته بهمه شهرهای رشت و قزوین و اسپهان و یزد و شیراز و مشهد و خوی و ارومی و دیگر جاها تلگراف کرده خواستار گردیدند که در این باره همداستان گردند و هم آوازی نمایند.

اینکار نتیجه بسیار نیک و زودی داد. زیرا از همه شهرها این خواهش را پذیرفتند، و از همه آنها تلگراف بیزاری از پادشاهی محمدعلی میرزا، بخود او و بدارالشوری فرستاده گردید. از دارالشوری در خواست میشد که جانشین او را برگزیند.

این تلگرافها که از روز سه‌شنبه رسیدن گرفت محمدعلیمیرزا سخت هنایید. بویژه تلگراف های بیزاری از شاهی او، که سخت بیمناکش گردانید، و چنانکه گفتیم در نتیجه این تلگرافها بود که روز چهارشنبه کابینه را بر پا و وزیران را بگفتگو با مجلس و به میانجیگری برانگیخت، و چون انجمن تبریز پافشاری نشان میداد و تلگرافهایی هم میرسید، محمدعلی میرزا از در زبونی آمده دست بدامن نمایندگان روس و انگلیس زده آنان را نیز بمیانجیگری واداشت.

آنچه بیم محمدعلی میرزا را بیشتر میگردانید، این بود که ظل‌السلطان از دیر باز بآرزوی تاج و تخت افتاده، و چنانکه از کتاب آبی برمیآید، در این باره با نمایندگان روس و انگلیس گفتگو نیز می داشته است. محمدعلی میرزا میترسید در این هنگام او پیش افتد و به همدستی با پیشروان آزادی بپادشاهی رسد. در حالیکه آزادیخواهان از ظل‌السلطان خشنود نمی‌بودند و گمان آنکه بپادشاهی او خرسندی دهند بسیار کم میرفت. نمایندگان روس و انگلیس می‌پنداشته‌اند که میانه ظل‌السلطان و این پیشامدها بستگی هست، در جاییکه نمیبود و آن گمان بنیادی نمیداشت.

بهر حال کار انجمن تبریز بسیار بجا بود، و انجمن بآن بس نکرده یکمشت دیگری بگردن خودکامگی نواخت، و آن اینکه بهمه سرکردگان آذربایجانی که با سرباز و سواره زیردست خود در تهران، و دلگرمی بیشتر محمدعلی میرزا و امیر بهادر بآنان میبود، تلگراف فرستاده آگاهی داد که اگر دست بدارالشوری باز کنند، خانه های آنان در آذربایجان ویرانه، و زنان و فرزندانشان را دستگیر خواهند گردانید.

این تلگراف نیز بجا افتاد، و چنانکه دیدیم در نتیجه این بود که ملایان و اوباشان از بازماندن در میدان توپخانه به بیم افتاده چادرها را خوابانیدند و بدربار پناهیدند، لیکن محمدعلی میرزا چون میترسید نگهداری آنان در دربار نیارست، و گفتیم که دوباره بمیدان بازگشتند کنون رویه برخی تلگرافها را در پایین میآورم:

از قزوین به تبریز (۱۳ ذوالقعده) – حضور مبارک انجمن محترم مجاهدین آذربایجان کثرالله امثالهم شیخ فضل‌الله باشتباه تفتیش (؟) و بتحریک دولت میدان توپخانه را گرفته بنیان مشروطیت متزلزل تمام طهران و قزوین تعطیل عمومی تلگرافخانه طهران توقیف جان وکلاء در معرض تلف مجاهدین تا آخرین قطره خون حاضر بجنبید کار از دست میرود منتظر جواب انجمن مجاهدین قزوین.

از رشت به تبریز – حضور اعضای محترم انجمن نصرت آذربایجان شیدالله ارکانه ارکان دارالشوری در تزلزل حضور وکلاء طهران در تلگراف خانه غیر ممکن است از طرف دولت اقدامات قولی و فعلی میشود تعطیل عمومی شد و اقداهات مجدانه را حاضر ثبات قدم لازم اجتماعیون عامیون

از تهرن به تبریز – اساس مشروطیت متزلزل مجلس شورای ملی دوچار حملات مستبدین پنجهزار تفنک‌دار از فدائیان ملت بامهای مجلس را سنگر کرده متوقف ادارات دولت و بازارها تعطیل عمومی طهران نمونهٔ محشر از اطراف متصل مردم بهواخواهی وارد میشود حیات عاریت جان نثار که پنجروز است متزلزل باقی نتیجه کار را اطلاع میدهیم (تقی‌زاده)

از تبریز بهمه شهرها – شاه موافق قانون مشروطیت ذکر قسم و حالا نقض عهد ملت آذربایجان او را بجهت این خیانت از سلطنت خلع و به قناسل و نجف اطلاع شما هم او را خلع و سفارت خانه ها را اطلاع دهید

(انجمن ملی تبریز)

از رشت بهمه شهرها – وکلای دارالشوری دچار مخاطرات لذا اهالی گیلان با تمام قوای خود در شرف حرکت بطهران شما هم حرکت نموده وکلا را از مخاطرات برهانید    (انجمن ملی رشت)

از تبریز بتهران – حضرت مستطاب آقای تقی‌زاده عجالتا هزار مجاهد سواره مسلح مکمل با استعداد کامل حاضر در خیال عزیمت و فدا نمودن جان بیمقدار خودشان هستند منتظر اجازه میباشند   طرفداران دارالشورای کبری

از تبریز بتهران – بعموم صاحب منصبان سرباز و توپچی و سوار غیور آذربایجان عرض مینماییم که ای هموطنان و ای برادران دینی دو سال

است همه قسم سختی کشیده اول پله مشروطه را قدم گذاشتیم و شماها

پ ۸۰

آقای محمد ابراهیم قفقایچی (از آزادیخواهان تبریز)

رفته‌اید که ماها را آسوده دارید دیشب خبر رسیده چند نفر مستبد از خدا بیخبر دور اعلیحضرت را گرفته و شما را آلت کار قرار داده‌اند که تفنک برداشته مسلمانان را قتل عام بکنید اولا بدانید که اگر بمشروطه صدمه برسد ماها آذربایجان را مجزی خواهیم نمود و ثانیا اهل و عیال و اولاد و اطفال شماها کشته خواهند شد ثالثا شما روی خانه و زندگی نخواهید دید کمک کردن شماها بمجلس مثل کمک کردن باولاد فاطمه علیه‌السلام است و مخالفت شماها مثل مخالفت اولاد معاویه است خودتان مختارید از برای خاطر دو سه نفر که دور اعلیحضرت را گرفته‌اند بمسلمانان تفنک انداختن و خانه خود را خراب کردن ابدا صرفه نخواهید برد انجمن مجاهدین آذربایجان

از رشت بتبریز – انجمن محترم اینکه اظهار فرموده بودید که تلگراف انجمن مطابق با تلگراف و اقدامات ملت آذربایجان نیست آن تلگراف اول بود که مخابره شده بود تلگرافات عدیده شد صورت آخرین تلگراف عینا درج میشود بمقام رفیع مجلس مقدس اقدامات حیرت انگیز که از شاه مشهود شده مخالف با قواعد مشروطیت و فصول قوانین اساسی در حقوق سلطنتی است سه روزه بوده با هزاران جان کندن اهالی را اسکات و دو تلگراف فوری بشاه عرض شده تا کنون جوابی نرسیده یکدفعه تمام اهالی حاضر تلگرافخانه بکلمه واحده قسمی هیجان نموده تا کنون در گیلان مشاهده نشده از وکلا جداً خواسته‌اند عرض میکنم بموجب قانون مشروطیت که محمد علیمیرزا خودش امضاء کرده و قسم یاد نموده حالا مخالفت کرده باید بسریر سلطنت متکی نباشد و ما ملت او را از سلطنت خلع و از ساحت شوری استدعا داریم عاجلا سلطانی معین و بشارتش را تلگرافا مخابره فرمایند.

انجمن ملی گیلان

از تبریز بتهران – جماعت سربازان فوج پنجم شقاقی و سایر برادران من سی سال است همقطاریم نان و نمک خورده ایم ماها مسلمانیم در راه برادری بشما مینویسیم دیروز انجمن مقدس تبریز بتهران و صاحبمنصبان اطلاع داده دیشب هزار نفر مجاهد مرا از خانه‌ام برداشته بباسمنج آوردند و بخانهای شما میبرند که اسامی سربازان مقیم دربار تهران را ده بده یکی یکی بگویم و آنها زن و بچه‌شانرا آتش بزنند و میگویند سربازان بمجلس و ملت یاغی شده‌اند ملاحظه عیال و اطفال خودتان را کرده فوراً برگردید که تلگرافاً حرکت شما را بتبریز خبر بدهند بمجاهدین امر شود مرا برگردانند و الا من اسیرم و باید اسامی تمام سربازان آذربایجان را صورت بدهم و مجاهدین انتقام بکشند امروز هزار نفر مجاهد بطرف اهر حرکت دادند که باتفاق انجمن اهر مجاهدین آنجا را برداشنه بخانه سواران قراجه داغی ابوابجمعی امیر بهادر بریزند در خیال قتل و غارت خانه حاجی میرزا رفیع خان مباشر شاه هستند خانه‌اش را آتش زدند کس و کار مفاخرالملک داروغه را کشتند شما هم تکلیف خودتانرا بدانید     (اقبال لشکر)

برای آنکه دانسته شود که این تلگرافها چه نتیجه‌ای داد و در شاه و پیرامونیانش چگونه هنایید جمله‌هایی را از کتاب آبی انگلیس در اینجا میآورم. درباره یکشنبه سی‌ام آذر میگوید: «در اینمیان کار بس خطرناک گردید. انجمن تبریز فیروزانه خواست خود را، در باره برانداختن شاه، بهمه جا رسانید، و شهرهای بزرک که مشروطه خواهی در آنها ریشه دوانیده همه بخروش برخاستند. از شیراز و اسپهان و کرمان و قزوین و مشهد و رشت تلگرافهای پیاپی رسید، و همه میگفتند آماده‌ایم که دسته‌ای جنگجو بتهران روانه گردانیم».

دربارهٔ سه‌شنبه دوم دیماه میگوید: «در نیمه‌های روز دانسته شد مشروطه خواهان خود را چیره دیده، و خواسته اند این چیرگیرا هرچه بیشتر گردانند، و پاسبانان شاه را بیم داده‌اند که هرگاه دست از همراهی با شاه برندارند زنان و کودکان ایشان گرفتار خواهند بود. بریکاد قزاق را بدینسان بیم داده‌اند و آشکاره گفتگو از کشتن شاه مینمایند. درباریان بسیار افسرده میبودند، و شاه بجان خود میترسید و کسان و پرستارانش از وی دوری گزیده بودند و از هرسو گفته میشد شاه بیش از یکهفته زنده نخواهد ماند».

دربارهٔ روز چهارشنبه سوم دیماه میگوید: «شاه از اندرون بیرون نیامد. در دو بار که وزیر مختار هولند پرک دیدن خواست که دربارهٔ بست نشینی سعدالدوله گفتگو کند بدستاویز بیماری پرک نداد»

پیروزی آزادی‌خواهان و پایان آشوب چنانکه گفتیم، در این میان وزیران با برگزیدگان مجلس نشستها کرده گفتگوی آشتی را پیش می بردند. شاه زبون گردیده آنچه خواست مجلس می‌بود بی چون و چرا می‌پذیرفت، و تنها بازماندن امیربهادر را در کشیکچیباشیگری درخواست میکرد. از کتاب آبی بر می آید که یکی هم میخواسته بیرون کردن برخی از نمایندگان را از مجلس بطلبد، ولی از ترس گفتن نیارسته. ترس وی چندان میبود که از ملایان و اوباشان توپخانه نگهداری نیارست، و روز شنبه فرستاد که دوباره چادرها را برچیدند، و آنان که کارشان برسوایی کشیده روی رفتن بخانه های خود نمیداشتند، در نزدیکی توپخانه در ارک چند خانه‌ای باجاره گرفتند و بآنجا رفتند.

شاه بیکبار سپر انداخته سر فرود آورده بود. لیکن چون سران آزادی تبریز در تلگرافخانه نشسته، از مجلس پاسخ درخواست خود را دربارهٔ برداشتن شاه میخواستند، و از اینسوی تلگرافهای تبریز به سرکردگان آذربایجانی در آنان سخت هنایید، که آشکاره بیزاری از هواداری شاه مینمودند، و آنگاه با همهٔ گفتگوی آشتی، هنوز انجمنهای تهران از مدرسه سپهسالار پراکنده نشده و بازارها باز نگردیده مردم نتیجه بازپسین را می‌بیوسیدند، و پادآواز درخواست تبریزیان بتهران افتاده در همه جا گفتگو از برداشتن شاه میرفت، محمدعلی میرزا به دست و پا افتاده بنگهداری خود میکوشید، و چنانکه از کتاب آبی پیدا است در این هنگام نمایندگان سیاسی روس و انگلیس پا بمیان گزارده بازماندن او را در پادشاهی میخواسته‌اند (همانا برای آنکه ریشه آشوب از ایران کنده نشود)، و نامه‌ای در این باره، بهمدستی مشیرالدوله نوشته بنزد رئیس مجلس فرستاده‌اند، در نتیجه این کارها یکرشته از گفتگوها در پرده رخ داده، و ما می بینیم که در نشست روز شنبه ۲۹ آذر (۱۵ ذی القعده) که در مجلس گفتگو از قانون شکنیهای شاه میرفته و برخی نمایندگان تندی مینموده اند تقیزاده بجلوگیری برخاسته و چنین گفته: «این مذاکرات که میشود فعلا لازم نیست ... نتیجه در مجلس مخصوصی گرفته و بهمه اطلاع داده میشود»، و سپس در نشست روز دیگر آگاهی داده شده که گفتگو بپایان رسیده، و شاه و همچنین نمایندگان مجلس، قرآن مهر کرده‌اند و پس از گفتن این، وزیران نوین با قرآنیکه شاه در پشت آن با خط خود سوگندنامه نوشته بود، بمجلس درآمده‌اند. اینست نخست آن سوگندنامه و سپس سوگندنامه نمایندگان که این نیز در پشت قرآن میبود خوانده شده، و ما اینک آن سوگندنامه‌ها را در اینجا میآوریم.

سوگندنامه شاه:

چون بواسطه انقلابی که این چند روزه در تهران و سایر ولایات ایران واقع شده برای ملت سوء ظن حاصل شده بود که خدای نخواسته ما در مقام نقض و مخالفت از قانون اساسی هستیم لهذا برای رفع این سوء ظن و اطمینان خاطر عموم ملت باین کلام‌الله مجید قسم یاد می‌کنیم که اساس مشروطیت و قوانین اساسی را کلیتاً در کمال مواظبت حمایت و رعایت کرده و اجرای آنرا بهیچوجه غفلت نکنیم هرکسی برخلاف مشروطیت رفتار

کرده مجازات سخت بدهیم و هرگاه نقض عهد و مخالفت از ما بروز کند در

معاضدالسلطنه (از نمایندگان مجلس یکم)

نزد صاحب قرآن مجید مطابق عهد و شروط و قسمی که از وکلای ملت گرفته‌ایم مسئول خواهیم بود لیله هفده ذی قعده ۱۳۲۵

سوگندنامه نمایندگان:

در این موقع که بندگان اعلیحضرت شاهنشاه محمد علیشاه قاجار خلدالله ملکه بواسطه بروز انقلابات برای دفع سوء ظن عموم ملت به کلام‌الله مجید قسم یاد فرموده‌اند ما وکلای ملت امضاکنندگان ذیل نیز باین کلام الله مجید قسم یاد می کنیم مادامی که قوانین اساسی و حسدود مشروطیت را اعلی حضرت اقدس همایونی حامی و مجری و نگهبان باشند بهیچوجه خیانت باساس سلطنت ایشان نکنیم و حدود و حقوق پادشاه متبوع عادل خودمان را موافق قانون اساسی محفوظ و محترم بداریم و هر گاه مخالفت این عهد و قسم را بکنیم نزد خدا و رسول مسئول باشیم ۱۷ ذوالقعده.

چنانکه نوشتیم در نشست پسین یکشنبه شانزدهم ذی القعده بود که این سوگندنامه‌ها، که از پیش آماده شده بود، در مجلس خوانده گردید، و اینکه تاریخ هر دو «۱۷ ذی القعده» نوشته می شود یکرازی میدارد. چنانکه از کتاب آبی برمیآید چنین نهاده بوده اند که شاه خود بمجلس بیاید و سوگند را در آنجا خورد، و چون می پنداشته اند که آمدن او و کارهایش تا پس از هنگام شام خواهد کشید (چنانکه نشستهای خود مجلس، از کوتاهی روز تا بشام و پس از آن کشیدی) تاریخ سوگندنامه‌ها را شب هفدهم گزارده‌اند، لیکن سپس شاه از آمدن بمجلس ترسیده و سر باز زده، از اینرو تنها بآوردن سوگندنامه بس کرده‌اند.

این نمونه دیگری از بی‌ارجی مجلس میباشد. بجای آنکه از پیشامد بهره جوید و محمدعلی میرزا را از تخت برداشته ریشه آشوب را براندازد، و از آنسوی دست بیگانگان را از کشور کوتاه گرداند، بدینسان افزار دست بیگانگان شده، و این بدتر که آزادیخواهان را فریب داده و این کارها را در پرده انجام داده است.

بهر حال پس از خوانده شدن سوگندنامه‌ها، وزیران نوین شناسانیده شدند بدینسان:

نظام‌السلطنه رئیس الوزراء و وزیر مالیه، آصف‌الدوله وزیر داخله، شاهزاده ظفرالسلطنه وزیر جنک، قایمقام وزیر تجارت، مشیر الدوله وزیر خارجه، صنیع‌الدوله وزیر علوم و فواید عامه، مخبرالسلطنه وزیر عدلیه.

پس از شناسانیدن اینها، نمایندگان بیکرشته گفته‌های بیهوده و بی‌ارجی پرداختند. یکی از «ملت» سپاس گزارد، و دیگری از «دولت» ستایش کرد، و سومی «الحمدلله الذی هدانا لهذا ...» خواند و با این سخنان مجلس بپایان رسید، و این شگفت که هیچ یادی از کاردانی آزادیخواهان تبریز، و نامی از هوشیاری مشروطه‌خواهان قزوین و رشت بمیان نیامد.

همان شب یا فردای آن مجلس تلگراف کوتاه و پایین را به شهرها فرستاد:

از نیات غیورانه بلاد نهایت تشکر حاصل اختلاف مرتفع شرایط و منویات دارالشورای ملی حاصل تجدید قسم و حکمیت کلام‌الله مجید نهایت اطمینان حاصل پس مثل سابق هر کسی مشغول کار خود مرفه‌الحال باشند

همچنین مشیرالدوله وزیر خارجه تلگراف پایین را بنمایندگان ایران در کشورهای بیگانه فرستاد:

اختلافی که بین ملت و دولت حاصل شده بود بحمدالله تعالی بخوبی رفع شد که اعلیحضرت همایونی و مجلس شورای ملی بامضای قرآن مجید حفظ اساس مشروطیت را موافق قانون اساسی متعهد شدند اطمینان بعمل آمد کابینه جدید مشغول اصلاحات شد مشیرالدوله

ایستادگی تبریز و بیهودگی آن چنانکه گفتیم در تبریز سران آزادی هر روز در تلگرافخانه می‌نشستند و از تهران پاسخ میطلبیدند و چون بسر سخن خود ایستادگی میداشتند بسیاری از مجاهدان آماده میگردیدند که اگر نیاز افتاد بتهران روند. روز دوشنبه باز اینان در تلگرافخانه می‌بودند که تلگرافی از حاجی میرزا آقا فرشی بیکی از کسانش رسید، که در آن داستان آشتی و پایان یافتن آشوب را آگاهی میداد. سپس نیز تلگراف دارالشوری آمد (گشاده‌تر و درازتر از آنچه بدیگر شهرها فرستاده بودند) که پس از سپاسگزاری چگونگی را باز مینمود. تبریزیان از این تلگرافها خرسند نشدند. کسانی گفتند بهتر است نمایندگان را بتلگرافخانه خواسته گفتگو کنیم، و ما اینک تلگرافهایی که در میان ایشان آمد و رفت کرده در پایین میآوریم.

از تبریز بتهران:

خدمت وکلای محترم آذربایجان ضاعف الله تعالی اقتدارهم دو نفر از وکلای محترم که رمز دارند در تلگرافخانه خیلی زود حاضر شوند زیاده بر ده دقیقه معطل نخواهند شد     انجمن ایالتی آذربایجان

پاسخ از تهران:

حاضر بعد از عرض سلام منتظر فرمایشات هستیم مستشارالدوله

حاجی میرزا آقا ابراهیم

پاسخ از تبریز:

بعد از عرض سلام تلگراف شورای ملی و رمز جنابانعالی رسید خواستیم حضورا مذاکره بشود فعلا وضع حالیه چیست اطمینان بچه وسیله حاصل فرموده‌اید شرایط چه چیز است ملت در سر کلمه که گفته‌اند ایستادگی دارند یکی دو کلمه رمز هم بفرمایید تا معلوم شود جنابانعالی هستید.

انجمن ایالتی آذربایجان

پاسخ از تهران:

وضع حالیه این است که دیشب وزرا قرآنی را که شاه مهر کرده بود به مجلس آوردند شرحی که از مجلس مسوده شده بود در پشت قرآن نوشته و مهر فرموده بودند اصول شرایط این است رعایت و اجرای کامل قانون اساسی و اداره شدن تمامی دسته‌جات قشونی در وزارت جنک و تبعید سعدالدوله و عدم دخالت امیربهادر به مشاغل دولتی و تنبیه اشرار و مجازات کسانی که محرک اشرار بودند تاسیس یک عده محفوظ (؟) مخصوص برای مجلس و اعاده علاءالدوله و معین‌الدوله که اخراج شده بودند عجالتا بملاحظاتی که عقلاء تصویر میکنند شرایط اصلیه اینها است البته در ضمن مطلب دیگر زیاد است از دیروز جمعیت اشرار متفرق شده مشدیها در محلی جمع شده و پشت سنگر هستند الواد معمم در حیاطی توی ارگ نشسته‌اند بازار قرار بود باز شود ولی مردم متفرق نمیشوند و اجرای شرایط را میخواهند از هفتاد انجمن طهران نمایندگان در مسجد سپهسالار حاضر آقایان حجح‌الاسلام و وکلاء در مجلس مشغول تهیه اسباب اطمینان اهالی هستند در این دو روز قرار است مجلس رسمی در دربار با حضور سفراء منعقد شده تحلیف مجدد رسماً بعمل آید

حاجی میرزا آقا ابراهیم مستشارالدوله

پاسخ از تبریز :

با این تفصیل که تلگراف فرموده‌اید ما در بین‌المحذورین واقع شده‌ایم آنکه ملت است متفق کلمه در اجرای و انجام کلمهٔ آخری ایستادگی دارند بهیچ عذری متقاعد و اسکات نمیشوند و از آن طرف هم بپاره محذورات متعذر میشوید نمیدانیم تکلیف ما چه چیز است.   انجمن ایالتی آذربایجان

پ ۸۲

ممتازالدوله (رئیس سوم مجلس یکم)

پاسخ از تهران

از مراتب حسیات غیورانه موکلین خود نهایت امتنان و امیدواری داریم ولی باعتماد اینکه در این مدت از جانفشانی و حسن خدمات این بندگان رضایت و اطمینان داشته و دارند از همه آنها استدعا داریم به سلیقه و عقیده های مختلفه صلاح‌اندیشی ما و شما را مختل نفرمایند مجلس مقدس نگهبان حقوق تمامی ایران است وقتی این چنین وظیفه مقدسه و سنگین را میتواند به تمامه بموقع اجرا گذارد که عموم ملت صوابدید وکلای خود را صلاح دانند تا امروز مقاومت آحاد و افراد ملت و اواامر مجلس مقدس در سرحد کمال و باعث حیرت و غبطه ملل گشته است البته در این هم این شیوهٔ مرضیه را رعایت و اهمیت و عظمت دارالشورای خود را باین اسلوب صحیح وقایه خواهند کرد مرخص شده به مجلس رفتیم که در حفظ حقوق ملت در چنین موقع باریک آنی غفلت نشود و انشاءالله از توجهات حضرت (امام عصر عجل‌الله فرجه) آنچه صلاح ملت است مرعی و معمول خواهد شد نتیجهٔ اقدامات بعد از این را مندرجاً بعرض خواهیم رسانید.

مستشارالدوله ابراهیم حاجی میرزا آقا

این پاسخ آخرین تهران خواندنیست. اینان که خود فریب خورده بودند بدینسان دیگران را می فریبیدند. مستشارالدوله اکنون زنده است، ولی همانا پس از سی و پنجسال هنوز نمیداند که آنروز چه فریب خورده بود و چه فریبی بدیگران میداد. چنین مجلس و چنین نمایندگانی سزاشان همان بود که پس از چند ماهی دیدند و با رسوایی از هم پراکندند.

باری همان روز روز دوشنبه سعدالدوله که بایستی از تهران بیرون رود، از دربار بیرون آمده خود را بسفارتخانه هولند رسانید و در آنجا بستی نشست. آن روز بازارها باز خواستی شد. لیکن چون همان روز، بار دیگر اندک جنبشی از اوباشان دیده شد مردم بازار را نگشادند. ولی از فردای آن روز بازارها باز، و انجمنها که در مدرسه سپهسالار می بودند بهبهانی بآنجا رفته، دستور پراکندگی داد. فردا چهارشنبه هفتصد تن کمابیش سواره با تفنک و فشنک از ساوه به یاری دارالشوری رسیدند.[۴] روز پنجشنبه دسته مجاهدان قزوین خواستندی رسید.

چنانکه نوشته‌ایم در قزوین آزادیخواهی ریشه دوانیده جوش و جنب نیکی از آنجا پدیدار میشد، و در این پیشامد نیز بیک کار بجایی برخاستند، و آن اینکه میرزا حسن «رئیس المجاهدین»، با صد تن از مجاهدان آنجا سواره بیاری دارالشوری آهنک تهران کردند. گفته میشد اینان پیشروانند که اگر دارالشوری پرگ دهد دسته‌های دیگری نیز خواهند رسید. میرزا حسن خود دیروز رسیده و امروز سوارانش خواستندی رسید. از اینرو انجمنهای تهران به پیشواز برخاستند و با یدک و افزار پذیرایی بجلو رفتند، و آنان را با شکوه بسیاری از خیابان ها گذرانیده به بهارستان رسانیدند. امروز مجلس برپا میبود، مجلسیان سپاسگزاری نمودند و ستایشها سرودند، ولی بنام اینکه دیگر آشتی رو داده و نیازی ببودن آنان در تهران نمانده پرگ دادند که به قزوین بازگردند.

این نمونه‌ای از سهش مردم است. ولی افسوس پیشروانی که این سهشها را براه نیکی اندازند و از آن بهره بردارند، کم می‌بودند و اینان نیز در برابر ناپاکیهای برخی از وزیران و نمایندگان مجلس کاری نمی توانستند. کوتاه سخن آنکه مجلس در این پیشامد بی ارجی بسیاری از خود نشان داد.

پایان کار ملایان در این پیشامد از همه رسواتر ملایان بودند. اینان که بدشمنی مشروطه با دربار همکار گردیده و با اوباشان باده‌گسار همنشین شده بودند، محمدعلی میرزا چون ناگزیر شد با مجلس آشتی کند اینان را زیر پا گزارده لگدمال گردانید. چنانکه گفتیم روز پنجشنبه چادرها را کنده بدربار پناهیدند، ولی فردا دوباره بمیدان بازگشتند، و یکشب یا دو شب در اینجا میبودند که بار دیگر با دستور شاه چادرها برچیده گردید، و اینان ناچار مانده خانه‌هایی در ارک باجاره گرفتند، و چند روزی نیز در آنجا ماندند. محمدعلیمیرزا ایشان را فریفته میگفت: «چنین نهاده‌ایم که فرستادگانی از مجلس بیایند و با شما بنشینند و رویه بهتری بکارها دهند». ولی چون در پیمان آشتی چنین نهاده شده بود که اینان را از هم پراکنند و باوباشان کیفری داده شود، محمدعلی میرزا ناگزیر می‌بود بیکباره از اینان بیزاری جوید. از اینرو روز پنجشنبه چهارم دیماه (۲۰ ذی القعده) اینان ناگهان از ارک بیرون آمده آهنک مدرسه مروی کردند، و همگی بآنجا درآمده و اطاقها را از دست طلبه‌ها در آورده نشیمن گرفتند. در اینجا نیز منبری گزارده و ملایان بمنبر رفته بسخن‌گویی پرداختند. لیکن در اینجا رنک سخن را دیگر گردانیده از زشتگوبی و زباندازی خودداری می‌نمودند. مثلا سید علی آقا چنین میگفت: «مردم چند فصل از این نظامنامه مخالف با شرع اقدس است ما حاضر شده‌ایم که مجلسی تشکیل شود که چند نفر از روسای مجلس و چند نفر از ما در آنمجلس حاضر شده و با حضور چند نفر حکم هر کس را که ملت انتخاب کرد مذاکره نماییم و چنانکه گفته ما صحیح بود قبول نمایند و عیوب مجلس را رفع نمایند و چنانکه صحیح نبود ما میرویم در خانه‌های خود».

همان کسانی که در میدان توپخانه آشپزخانه بسیار بزرگی راه انداخته هر روز دیگهای پلو را بار میکردند، اینجا بیچیزی و نداری از خود نموده نوشته ای بروی در مدرسه چسبانیدند، بدینسان: «هر کس در راه خدا بابن مشت مردم که محض حمایت شرع در این جا گرسنه نشسته اند میتواند از صد دینار تا یک تومان اعانه بدهد که عندالله ضایع نخواهد شد». حبل المتین مینویسد این یکدروغی بیش نمیبود و در اینجا نیز دیگهای پلو را بر سر بار میداشتند.

فردای آنروز تلگرافهایی نوشته بهمه شهرها فرستادند و بنام هوا داری از «شرع» از مردم یاری طلبیدند. بگفته حبل‌المتین با آن گرسنگی دانسته نیست از کجا پول آوردند که باینهمه تلگراف دادند. شگفت آن بود که سیدمحمد یزدی بمنبر رفته میگفت: در بیشتر شهرها بویژه در تبریز مردم بهواداری ما بازارها را بسته‌اند . در جاییکه در همه جا مردم بیزاری از آنان مینمودند و این تلگرافها که فرستادند از همه جا پاسخهای بیزاری رسید که روزنامه های مجلس و حبل المتین آنها را بچاپ رسانیدند. از خوی یک پاسخ درازی رسید که سراپا نکوهش و سرزنش بملایان میبود. از استراباد کلانتر نامی تلگراف فرستاد:

حاجی شیخ فضل‌الله خدا تو را و اتباع تو را بدرک فرستد تا مسلمانان آسوده شوند.

باری روزهای پنجشنه و آدینه را اینان بآزادی میگذرانیدند و از روز شنبه دولت سربازانی بگرد مدرسه گزارده از آمد و شد جلو گرفت. سه روز نیز بدینسان گذشت. و چون گفته میشد میخواهند با همان انبوهی بسفارت روس روند و در آنجا بست نشینند، و این خود کار ننک

آلودی بودی و چه بسا نتیجه‌های بدی را در پی داشتی، برخی از وزیران

پ ۸۳

شادروان سعید سلماسی (از آزادیخواهان آذربایجان)

بمدرسه رفته حاجی شیخ فضل‌الله و دیگران را دیده باین واداشتند که خود مردم را بپراکنند، و آنان پذیرفته شب چهارشنبه دهم دیماه شبانه مردم را پراکنده و خود نیز بخانه‌هاشان رفتند.

در همین روزها دو سید از تهران تلگرافهایی بنجف به آخوند و دیگران فرستاده از حاج شیخ فضل‌الله و رفتار او گله کرده بودند. از نجف پاسخهایی رسید که در روزنامه‌ها پراکنده شد، و من اینک یکی را در پایین میآورم:

حجة‌الاسلام بهبهانی و طباطبایی تلگراف ثانی واصل نوری چون مخل بآسایش و مفسد است تصرفش در امور حرامست (محمد حسین نجل میرزا خلیل) (محمد کاظم خراسانی) (عبدالله مازندرانی)

چون بایستی سردستگان اوباشان گرفته شوند و صنیع حضرت و مقتدر نظام و دیگران پنهان شده بودند، تنها حاجی معصوم نامی از آنان دستگیر گردید. بدینسان آشوب میدان توپخانه پایان پذیرفت. لیکن این زمان یک گرفتاری دیگری پدید آمد، و آن اینکه اوباشان که گریزان و نهان می بودند، شبها بیرون آمده هر که را می‌یافتند می‌زدند و لخت میکردند، و چون پشتشان بشاه و پیرامونیان او گرم می‌بود، و مجلل‌السلطان پیشخدمت شاه نگهداری و پشتیبانی از آنان دریغ نمی‌گفت، بی باکانه بهر سیاه‌کاری برمی‌خاستند. چنانکه بهاءالواعظین را که یکی از نمایندگان مجلس می بود کتک زده سر و رویش را بخستند، و در شب چهارشنبه هفدهم دیماه (۳ ذی‌حجه) هشت تن از آنان بخانه فریدون زردشتی که یکی از بازرگانان می‌بود، رفته و آن بیچاره را بیدار گردانیده نخست پانصد و شصت تومان پولش را گرفته و سپس در برابر چشم زنش با قمه او را کشتند. پیدا می‌بود که کشندگان همان اوباشان میباشند. از آن سوی شیخ محمود بورامین رفته در آنجا آسوده می زیست. رویهمرفته دیده میشد که دربار بکیفر دادن اوباشان گردن نگزارده، و پیمان او در این باره جز فریب نمی‌بوده. از شهرها در این باره تلگراف میرسید و در مجلس نیز گفتگو می‌رفت، ولی نتیجه نمیداد.

گرفتاری سردستگان اوباش و کیفر ایشان در این میان چون رنجش مردم از محمد علیمیرزا فزونتر گردیده زبانها ببدگویی باز می بود، (بویژه با پیشآمد ساوجبلاغ که خواهیم آورد)، و روزنامه‌های تهران، بویژه مساوات، در پرده دری اندازه نمی‌شناختند و آشکاره سخن از برداشتن شاه می‌راندند، و داستان لوی شانزده را یاد می کردند، عضدالملک رئیس ایل قاجاریه و شعاع‌السلطنه برادر شاه ترسیدند که بفرجام کار، پادشاهی از خاندان قاجار بیرون رود، و بدست و پا افتاده، چگونگی را بمحمدعلمیرزا باز نمودند. عضدالملک آشکاره باو گفت پادشاهی با رنجش بی اندازه مردم نشدنیست، و فرجام رفتار بدخواهانه او را با مجلس روشن گردانید. این گفته‌ها در محمدعلیمیرزا هناییده او را واداشت که بار دیگر با مجلس دوستی و آشتی نماید و از آزادیخواهان بدلجویی پردازد. از اینرو روز دوشنبه بیست و سوم دیماه (۹ ذی الحجه) نشستی در دربار بر پا کردند که دو سید با احتشام‌السلطنه و برخی از نمایندگان می‌بودند. شاه نیز خود با آنان بروی زمین نشست و با یکزبان فروتنی بسخن پرداخت. دو سید بشیوهٔ خود سخنان دلجویانه گفتند. شاه نیز نخست از بدزبانی برخی از روزنامه نویسان و آزادیخواهان رنجیدگی نمود، و از اینکه مجلس بجلوگیری نپرداخته گله کرده و سپس چنین گفت: «امروز در حضور شما بکلام الهی سوگند یاد می‌کنم که تا جان در بدن دارم آنچه مقدور است با ملت و مجلس خود همراهی کرده خائنان را بآستان سلطنت بار ندهم و جد و جهد در حفظ سرحدات و اجرای قانون نموده بخواست خدا ایران را چنان امن و آرام سازم که اسباب رشک جهانیان گردد» این را گفته برای بار سوم بقرآن سوگند خورد. از این سوی بهبهانی نیز، بنام توده ایران، بیاد سوگند پرداخت. محمد علیمیرزا در ارج‌نهادن باین روز و باین کار تا آنجا پیش رفت که گفت: «فی‌الحقیقه امروز را باید اول روز جلوس سلطنت و تاجگزاری و ساعت اول تاسیس و برقراری مشروطیت و موقع را مغتنم شمرد» بدینسان سخنان بیپایی میرفت تا نشست بپایان رسید، و پس‌فردا که مجلس برپا گردید، یاد این نشست بمیان آمد، و نمایندگان بشیوه بیخردانه خودشان، باز امیدمندیها نمودند، و چاپلوسیها کردند، و برای آنکه مژده این «مواهب ملوکانه» را بدیگران نیز برسانند چنین نهادند که دو سید بنجف، و مجلس بشهرهای ایران چگونگی را تلگراف کند.

از گفتن بی‌نیاز است که اینها جز رویه کاری نمیب‌ود و نتیجه‌ای را در پی نخواستی داشت. تنها نتیجه آن نشست این بود که محمدعلیمیرزا بیکبار دست از نگهداری اوباشان برداشت، و ظفرالسلطنه که هم وزیر جنک و هم فرمانروای تهران می بود فرصت یافته دستور داد اوباشان را سخت دنبال کردند. چون انجمنهای تهران در این باره پافشاریهایی می نمودند، کارکنان شهربانی بهمراهی کسانی از آنان، از فردای آن روز بجستجو پرداختند، چنانکه گفتیم مجلل پیش خدمت شاه از سران اوباشان نگهداری می‌کرد، و چون این دانسته می‌بود اینان نخست بخانه او رفتند و یک غلام سیاهی را دستگیر کرده ببازپرس کشیدند، و از گفته های او او این دانستند که صنیع حضرت که یکی از سران اوباشان می بود دیشب را در آنخانه گذرانیده، ولی بامدادان آهنک خانه پدر زن خود کرده که شب آینده را در آنجا بسر برد. این را دانسته شبانه با دسته ای از پولیس و سرباز و ژاندارم بآنجا شتافته گرد خانه را گرفته و کسانی از پشت بام پایین رفته در اتاقها بگردش و جویش پرداختند، ولی جسته خود را نیافتند. چون میخواستند بازگردند یکی چشمش برختهای او افتاد که در گوشه‌ای نهاده، و دانست که خود او نیز در خانه میباشد و این بود دوباره بجستجو پرداختند، و او را از میان زنان بیرون آوردند و با همان چادر و رخت زنانه با خود برداشته بشهربانی آوردند.

از این آگاهی آزادیخواهان شادمان گردیدند. از آنسوی مقتدر نظام و دیگران دانستند که رهایی نخواهند داشت، و سه تن از آنان که مقتدر و سیدکمال و اسماعیل خان بودند بخانه ظفرالسلطنه پناهیدند. ولی ظفرالسلطنه آنانرا نگاه نداشته بشهربانی فرستاد که با صنیع حضرت و حاجی معصومخان، هر پنج تن را بعدلیه فرستادند.

کشته شدن فریدون زردشتی مایه رنجی برای مجلس شده بود. زیرا زردشتیان در تهران و دیگر جاها دست از کارهای خود برداشته گرفتاری کشندگان او را میخواستند. در این روزها چون از غلام سیاه مجلل بازپرسها رفت، دانسته شد کشندگان او از همان اوباشان میدان توپخانه میباشند که او را بنام کینه توزی با مجلس و قانون اساسی (که برابری بزردشتیان داده بود) کشته اند، و چون نامهای آنان دانسته شد شهربانی بدستگیر کردن آنان نیز کوشید.

آن پنج تن که بعدلیه فرستاده شده بودند، دادگاه حاجی معصوم خان را بیگناه شناخته، ولی درباره چهارتن دیگر روز دوشنبه سیزدهم بهمن (۲۹ ذی‌الحجه) حکم پایین را داد:

چون در تاریخ ۹ شهر ذیقعده ۱۳۲۵ جماعتی مفسد و اشرار و عوام کالانعام در مقام شورش و طغیان و مخالفت اساس مقدس و مشروطیت

برآمده بترک رعایت حرمت اشهر حرم گفته و برخلاف میل اولیاء دولت و رؤسای

پ ۸۴

میرزا حسن رئیس المجاهدین

ملت به مجلس مقدس شورای ملی شیدالله ارکانه حمله برده استعمال اسلحه و شلیک نمودند و از آنجا بمیدان توپخانه رفته جماعتی معممین شورش طلب به معاونت احتشاد و اجتناد و عنوان انقلاب جهاد دعوت نموده در مقام عربده و حرکات وحشیانه بر آمدند (علی آقا صراف) و (اسمعیل خیاط) را بیموجبی مجروح سخت و (عنایت‌الله) مظلوم را در اسوء احوال مقتول و آویزه درخت نمودند و چه در (بهارستان) و چه در (میدان) و چه در مجامع محافل توطئه و تمهید و مجالس مواضعه اشخاص مفصلهٔ ذیلی خسروخان مقتدر نظام اسمعیل‌خان سید محمدخان صنیع حضرت سیدکمال منشاء مخاطرات و مطرح مذاکرات و برهم زن انتظام و انگشت نمای خاص و عام و باعث وحشت و اضطراب ملت و اسباب انقلاب مملکت و بمفسدی و مخالفت مشروطیت معرفی و شکایت عموم مردم را موجب شدند و از جانب... اعلیحضرت اقدس همایون شاهنشاه مشروطه‌خواه... بحکم عدل و نصفت بموجب دستخط... ملوکانه مقرر شد که در محکمه جزا به محکمه و استنطاق اشخاص مزبوره قیام و پس از ثبوت تقصیر بقانون شرع انور به مجازات آنها اقدام شود و در استنطاق اعم از اقرارات آنها در حق خود یا اظهارات و اخبارات در حق یکدیگر بر محکمهٔ جزا ثابت و محقق گردید که مشارالیهم آمر و ناهی اراذل و اوباش و پیشرو و قائد اجامر و الواط و مباشر امور و مهیج و محرک شورش طلبان و مفسدین و مصدر امور وحشیانه بوده و خلاف نظم و امنیت و مخالفت قوانین مقدسه مشروطیت را مرتکب، و احداث فتنه عظیمه را مدیر بوده‌اند و جنابان مستطابان افاضت نصابان حجج‌الاسلام والمسلمین مقتد والانام ذخایر الایام کهوف‌الارامل و الایتام آقای آقا سید عبدالله مجتهد و آقای آقا میرزا سید محمد مجتهد و آقای امام جمعه و آقایان دیگر متع‌الله المسلمین بطول بقائهم در باب مجازات آنها مرقوم فرموده‌اند که اولا بضرب و تعذیب زاجر موجعی که موجب عبرت بر مفسد و جلوگیری ازین قبیل مفاسد و اعمال نامشروع بوده باشد در حق آنها علنا معمول شود و بعدالزجر تحت‌الحفظ و مغلولا به (کلات) برده شوند مدت ده سال در آنجا محبوس باشند لهذا محکمهٔ جزا تصدیقا و امتثالا مقرر میدارد بنحویکه از محضر منور علماء اعلام و مجمع مقدس حضرات حجج‌الاسلام دامت برکاتهم حکم مجازات در حق آنها صادر شده است عاجلا بموقع انفاذ و اجرا گذارده شود و علاوه بر آن هر یک ازین اشخاص که بشئونات و امتیازات نظامی و غیرنظامی نایل هستند از شئونات و امتیازات انفکاک ابدی خواهند داشت فاعتبروا یا اولی‌الابصار

شیخ علی قاضی ارداقی – احمد بن محمد مهدی – معاون حضرت – محسن مجدالممالک

پیداست که این «حکم» بدربار و بملایان و دیگر بدخواهان مشروطه بسیار گران می افتاد. ولی همان روز در حیاط عدلیه با بودن وزیر عدلیه و وزیر جنک و نمایندگان انجمنها و چند صد تن از تماشاییان بکار بسته شده بهر یکی از آن چهار تن دو هزار شلاق زدند، و سپس هر چهار را خسته و کوفته بر روی گاری نشانده روانه کلات گردانیدند.

اما کشندگان فریدون، چون میبایست بازپرس و رسیدگی بیشتر گردد داستان آنها را در جای خود خواهیم آورد.

نخستین خونریزی در تبریز در اینجا باز از آذربایجان سخن میرانم. در اینمیان در آنجا نیز، چه در ساوجبلاغ و چه در خود تبریز ، یکرشته داستانهایی رخ میداد. اما در تبریز چنانکه گفتیم میرهاشم دسته جدا کرده از کارشکنی باز نمیایستاد و لوتیان دوچی میدان یافته آنچه می‌توانستند، از بهم زدن ایمنی خودداری نمی نمودند. کونسول روس همچنان پافشاری کرده گرفتن نایب کاظم و همدستانش را میخواست و از آنسوی تفنگداران دوچی به پشتیبانی از آن بر خاسته نافرمانی و ایستادگی نشان میدادند. هر زمان آشوب دیگری رخ میداد و لوتیان شبانه بدر خانه ها رفته از توانگران پول می ستدند.

کونسول میگفت کسانی شبانه بدر کونسولخانه رفته و آهنک کشتن او را داشته اند، و همین را بهانه گرفته بیست و پنج تن قزاق به تبریز خواست و شماره پاسبانان کونسولخانه را دو برابر گردانید. این داستان در تهران در مجلس بگفتگو گزارده شد و از وزیر خارجه پرسش رفت ولی او پاسخ روشن نتوانست و همانا داستان با آگاهی از دربار میبود.

فرمانفرما تا در تبریز میبود اندک جلو گیری میرفت، و چون او رفت انجمن جلوگیری را از بیگلربیگی خواستار شد ولی نتیجهٔ دیده نشد، و خود پیدا میبود که کار بخونریزی خواهد کشید. در این میان عید قربان رسید. چنانکه میدانیم در زمان خودکامگی در این عید شتری میکشتند. بدینسان که جانور بیزبان را با منگوله و زنگوله آراسته و سوارگانی از پس و پیشش افتاده، با سرنا و دهل، یکروز و دو روز در بازار می گردانیدند و شادیها مینمودند، و روز قربان میکشتند که هنوز جان از تنش در نرفته درباریان بر سرش میریختند و هر تکه‌ای از گوشتش در دست دیگری میماند. سرش را هم برای ولیعهد یا شاه می بردند. این یک کار خونخورانه بدی میبود و از اینرو انجمن از آن جلو گرفت. ولی میرهاشم که دستگاه فرمانروایی برای خود چیده و بدلگرمی پول محمد علی‌میرزا و زور تفنگداران دوچی و سرخاب خود را در جهان دیگری میدید فرمان شتر قربانی داده و کهنه درباریانی بدانسان که همه ساله میکردند شتریرا کشتند و سرش را برای او بردند و از او «خلعت» و پاداش گرفتند.

از این کار مردم دانستند میرهاشم هوای دیگری میدارد و هیچ گاه رام نخواهد گردید. همانروز لوتیان و اوباشان دوچی ببازار ریخته با شلیک گلوله دکانها را بندانیدند. شب نیز در مغازه های مجیدالملک شلیک بسیار کردند و دسته‌ای بدر خانه حاجی مهدی آقا رفته آنرا آتش زدند. انجمن ناچار شد بچاره برخیزد و فشنک بمجاهدان بخشیده دستور جنک و جلوگیری داد، و از روز آدینه بیست و ششم دیماه (۱۲ ذیحجه) جنک در میان دو سو آغاز گردید.

دوچیان مغازه های سید حمزه را سنگر گرفته مجاهدان نیز در چند جا سنگر بسته بودند. گلوله چون تگرگ می‌بارید و چه بسا ره گذریان بیگناه که نابود شدند. انجمن توپی بروی «پل قاری» که در میان دوچی و دیگر کویها میبود فرستاد، و چون تا آن روز تبریزیان جنک ندیده و آواز توپی نشنیده بودند، و چون گفته شدی: «فلان شهر را بتوپ بستند» انبوه مردم چنین پنداشتندی که با یک توپ نیمی از یک شهر ویرانه گردد، از اینرو بیم سراسر شهر را فرا گرفت. با اینهمه توپ را هم آتش نکردند.

دو روز جنک برپا بود و بیست تن کمابیش از دو سو کشته گردیدند. از مجاهدان بنام حاجی خلیل فرشچی کشته شد و او نخستین قربانی مجاهدان آذربایجانست. این مرد حجره در بازار میداشت و یکی از توانگران بشمار میرفت. با اینحال بنام غیرت و آزادیخواهی بمجاهدان پیوسته با

آنکه سالش بیش از پنجاه میبود سنگینی تفنک و فشنک را بخود آسان

پ ۸۵[۵]

میگرفت، و در این جنگ که بیشتر کسان ترسیده پا بجلو نمی‌گزاردند

او دلیرانه پا بجلو میگزارد، و از اینرو با گلوله‌ای که بسرش خورد افتاد و جان داد.

پس از دو روز آرامش روی داد. ولی همچنان بازارها بسته و آمد و شد بریده، و سنگرها بجای خود میبود. شبانه اوباشان بدر خانه‌ها رفته پول میگرفتند. چند روز با اینحال گذشته روز پنجم بهمن بار دیگر در میانه جنگ و تیراندازی آغاز یافت و باز دسته‌ای کشته گردیدند.

در اینمیان نمایندگان انجمن در تلگرافخانه با تهران در گفتگو می بودند و دربارهٔ آرامش شهر چاره میطلبیدند. از دربار اجلال‌الملک را که نماینده انجمن نیز میبود رئیس شهربانی برگزیده رشته کارهای شهر را باو سپردند و او بیدرنک بکار برخاسته جلو جنگ را گرفت. از آنسوی چون محرم فرا میرسید و بایستی کویها بسیج کار کنند تا دسته های سینه زنی بیرون آورند این خود مایه دیگری بفرو نشستن آتش جنگ گردید.

از آغاز محرم بازارها نیمه باز و نیمه بسته می‌بود. ولی دسته‌های سینه زن آمد و شد میکردند. از آنسوی اجلال‌الملک در اندک زمانی سامان بکارها داده بهمه پاسبانان رخت شیک یکسان (از ماهوت مشکی با کمربند چرمی و دکمه و نشان) پوشانید، و سردسته‌ها بآنان گمارده همه را بکار انداخت. (در زمان مشروطه نخستین شهربانی بسامان در تبریز بنیاد یافته و این آغاز آن میباشد). نیز دسته‌هایی را از سوار شاهسون و از قزاق به پشتیبانی شهربانی برگزیده بگردش در شهر واداشت. کوتاه سخن: در چنان هنگام دشواری، اجلال‌الملک کاردانی نیکی از خود نشان داده شهر را پس از آن آشفتگی بآرامش آورد. من نیک بیاد میدارم که چگونه این دسته‌ها با موزیک در بازارها میگردیدند و آرامش را برپا میگردانیدند

این جنک در تاریخ مشروطه ارجمند است. زیرا با زیانهایی که رسانید یکسودی در بر میداشت، و آن اینکه مردم جنک را دیده از ترس بیجایی که درباره آن میداشتند بیرون آمدند. نیز مجاهدان جنک را دیده آزموده گردیدند و برای یک جنک بزرگتر دیگری آماده شدند. در نتیجه این جنک بود که پس از بمباران مجلس چون شاه سپاه بسر تبریز فرستاد این شهر، همچون دیگر شهرها، دست و پای خود را گم نکرد و آن ایستادگی را نشان داد. در این جنگ یکی از سردستگان ستارخان میبود که چون کاردانی و دلیری از خود نشانداد بنام و آوازه‌اش افزود. همچنین مجاهدان قفقاز در اینجنک کاردانی از خود نمودند.

ایستادگیهای دوچیان ولی با این جنک و خونریزی لوتیان دوچی دستگیر نگردیدند. زیرا در کوی خود ایستاده باینسو نمی‌آمدند و راستی آنکه آمد و شد در میان دوچی و سرخاب با دیگر کویها بریده شده و دوتیرگی اینزمان رویه سخت تری بخود گرفت. اجلال‌الملک میدید که اگر بخواهد بدستگیر کردن لوتیان پردازد دوباره جنک در خواهد گرفت، از اینرو چشم پوشی نموده همین اندازه میکوشید که دوباره آشفتگی رخ ندهد. در ده روز محرم نیز که دسته‌های دوچی و سرخاب ببازار میآمدند، دوچیان تا می توانستند خشم و کینه نشان میدادند. بویژه روز تاسوعا که شیر ببازار آورده بودند.

ما در این تاریخ از داستان دسته های سینه زنی محرم که یکی از گرفتاریهای زمان خودکامگی میبود و تا سالها پس از مشروطه نیز باز می ماند، سخنی نرانده ایم ولی در اینجا باندک سخنی نیازمندیم.

این دسته‌ها که از درهم آمیختن نادانیهای شیعیگری و هوسبازی های عامیگری و خودنماییهای لوتیگری پدید آمدی در همه شهرهای ایران رواج میداشت، ولی در تبریز رواجش بسیار بیشتر میبود. از یکم محرم تا دوازدهم آن کارها خوابیده باین پرداخته میشد.

این دسته‌ها که از هر کویی یکی برخاستی برخی از آنها را «ویژگیها» میبود . مثلا همان دوچی روز تاسوعا شیر ببازار آوردی بدینسان که مردی را پوست شیر پوشانیده بروی تختی نشانده با خود گردانیدندی . این ویژه آن کوی میبود که دیگری آنرا نیاوردی . گفته شدی که آن پوست از آن کوی دیگری میبوده و دوچیان از دست آنان ربوده‌اند ، و از اینرو بنگهداری آن کوشیدندی . روز تاسوعا که بودی انبوهی از مردان آن کوی (بویژه از سیدان) بدسته در آمدندی ، بدینسان که از دو سو دست بکمربند یکدیگر انداخته زنجیره بس درازی پدید آوردندی، و شیر را بمیان انداخته، شعرخوانان و سینه‌کوبان روانه گردیدندی. لوتیان با تپانچه‌هایی بکمر همراهی نمودندی. در شعرهایی که خواندندی روی سخن بشیر داشتند و در «برگردان» آن گفتندی:

  «ایشیر یتش بوگون هرایه امداد ایله آل مصطفایه»  

این شعرها در تبریز زبانزد همگی میبود، و از اینرو چون در همان کشاکشهای مشروطه‌خواهی شعرهایی از این سو و از آن سو ساخته شدی بیشتر آنها با این «وزن» و «قافیه» بودی و با همان آهنک سینه‌زنی خوانده شدی.

باری روز تاسوعا دوچیان که بشیوه همه ساله شیر آورده بودند گردنکشی‌ها و خودنماییهای بسیاری میکردند و چون در شعرهای خود باین لنگه میرسیدند: «لعنت بیله قوم بیحیایه» (لعنت بچنان گروه بیشرم) دست بسوی آزادیخواهان داشته آنان را نشان میدادند، و بدینسان کینه میجستند.

پس از ده روز محرم نیز در آن کوی روزنامه‌ای بترکی آغاز کردند که چون بعنوان پرسش و پاسخ در میان یکمرد عامی با یک ملا نوشته میشد، و عامی ملا را «ملا عمو» مینامید روزنامه نیز به همان نام شناخته گردید. در این روزنامه که بترکی تبریزی نوشته می شد همه نکوهش و بدگویی از مشروطه خواهان میرفت و خرده‌ها بآنان گرفته میشد. چون رنجش میرهاشم همه از برگزیده نشدن بنمایندگی انجمن

میبود بیش از همه بنمایندگان انجمن پرداخته میشد. من تا هشت یا نه

پ ۸۶[۶]

شماره آنرا دیده ام. ولی همانا بیشتر بیرون آمده.

گذشته از آن گاهی نیز بفارسی چیزهایی مینوشتند و با سنک به چاپ رسانیده می پراکندند ، و چون یکی از این نوشته‌های فارسی اکنون در دست منست برای نمونه بخشی از آنرا میآورم. این نوشته زیر عنوان «هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق» نوشته شده و چنین آغاز میشود:

ای برادران هوشمند و ای معتقدان قرآن مبین چشم عبرت گشوده و راه غیرت پیموده و نام ایرانیت خود را که زیاده از شش هزار سال است که حمیت و غیرت شما ایرانیها ناسخ تواریخ سایر دول گردیده و شما ایرانی نبودید که مدتهای مدید با سلاطین متعدد در میدان حمیت کوس برابری زده و سر اطاعت بسلاطین مستعد فرود نیاوردید و حالا آن حمیت ملت پرستی و غیرت وطن داری شما را چه شده که اسیر پنج و شش نفر (قفقازی) خانه بدوش شده و تصور نسازید که اینها هر گاه ژولیک و جیب بر نبودند مکانی بخود معین میکردند و کسی بایشان تصاحب میساختی... ببینید کار مسلمانی چطور شده که جناب مستطاب عالی آقای حاجی میرزا ابوالحسن آقا مشهور به انکجی میفرمایند که آیا ایو گیلان ملت در کدام شریعت (اهل محله سرخاب و شتربان) واجب القتل شدند که حکم قتل ایشان را داده‌اید میرتقی چایچی و ایت خلیل در جوابش بگویند که شرح لمعه و شرایع خواندن نیست. که تو بدانی و ترا با این کارها رجوع نباشد و یکنفر مسلمان با تعصب در آنجا جواب میرتقی را ندهد که بلی آقای چایچی اصل مقصد از مشروطه شرح لمعه و شرایع خواندن و شرع انور را جاری نمودن است و چای تلخ فروختن نیست که تو بدانی و توهین حضرات آقایان علماء و سادات را مگر در مشروطه طبیعی مذهبان و در قانون مفسدین واجب میدانند چنانکه جناب مستطاب آقا میرجواد آقای پیشنماز مقصودیه که در زمان استبداد امر بمعروف و نهی از منکر نمودن ایشان را کسی انکار ندارد در جنک ثانوی بجهت اصلاح به محله شتربان آمده و حقیت ایشان را دیده و در مراجعت باهل سرخاب و شتربان گفته که جنک نسازید که من رفته و اهل آن محلات را ساکت کنم ایشان فورا فرموده جناب مشارالیه را اطاعت کرده و ساکت شدند اما اهالی محله جناب مزبور بحرف او اعتنا نکرده و ساکت نشدند جناب معزی‌الیه بدون غرض شخصی مفسدان وکیل‌نما را ایراد میکردند که چرا فرمان قتل و غارت اهل محله سرخاب و شتربان را واجب میدانند. (علی مسیو) در جوابش میگوید که توهم بلاشیئی آمده و در محله ما چیزدار شدی و حالا از محله سرخاب و شتربان حرف لاطایل آموخته‌ای اهل تبریز مگر شماها این علی مسیو را نمیشناسید و نمیدانید که مسیو چه معنی دارد و در لغت فرانسه مسیو بمعنی آقاست اما آنکسی که از اصل و نسب خاچ‌پرست باشد موسیو را مقدم دارند مثل موسیو پرین و غیره و آنکه از اسلام بخاج‌پرستی برگشته موسیو او را مؤخر سازند این ظاهر حال و اسم آن لامذهب و از شرح سیئات باطن او قلم نویسندگان عاجز است از آنجمله تعزیه داری حضرت سیدالشهداء علیه آلاف التحیة والثنا را همیشه استهزاء نموده و نوحه خواندن را منع و ملامت سازد چنانکه کرات در مجالس مذاکره کرده که من بعد از سفر اسلامبول یکروز بعنوان تقیه بدسته دلریش رفته و رنجیدم از آن تاریخ غسل توبه نمودم که دیگر از این غلطها نکنم لامذهبی که تعزیه‌داری آن حضرت را غلط‌کاری نامیده و از اسلامیت برگشته باشد به کفر او دیگر دلیل و برهان لازم نیست و از خباثت فطری آنقدر تلاش کرده که اساس تعزیه داری سیدالشهداء علیه‌السلام را پژمرده و پرشکسته نموده.

فرمانفرما در ساوجبلاغ اما در ساوجبلاغ، چنانکه نوشتیم فرمانفرما به آهنک آنجا از تبریز روانه گردید، و چون به میاندواب رسید یکدسته از سواره را از پیش فرستاده فردای آنروز که دوازدهم یا سیزدهم دیماه می بود خود با باز مانده سپاه بدانجا شتافت . مردم شهر که از درون هواخواه ایران می بودند به پیشواز شتافته شادیها نمودند و بدینسان شهر دوباره بدست آمد. لیکن محمد فریق پاشا سرکرده عثمانی که در چند فرسخی نشسته و پیاپی کردان را بآشوب برمیانگیخت، این بار کوشش بیشتر گردانید و کردان در آبادیهای بیرون ساوجبلاغ آنچه توانستند دریغ نگفتند. آبادیها را ویران گردانیده کسانی را خون ریختند. سپس بیشرمی را از اندازه گذرانیده بفرمانفرما پیام فرستادند که شهر را بما بازگزار و برو. فرمانفرما با آنکه هزار و دویست تن بیشتر همراه نمیداشت و کردان ده برابر فزونتر میبودند پاسخ درشتی داده فرستاده را باز گردانید. این بود روز شنبه بیستم دیماه ناگهان دوازده هزار تن بیشتر روی بشهر آورده همه پشته های پیرامون را گرفتند و بکار جنک پرداختند. فرمانفرما سواره و سرباز را بگوشه های شهر پخش کرده دستور جنک و جلوگیری داد، و خود نیز تفنک بدست آماده ایستاد. دو توپ در سرای حکومتی نهاده آتشفشانی میکردند، و چون یکی از توپچیان با گلوله زده شد فرمانفرما خود پشت توپ جا گرفت. دوازده ساعت جنک بر پا بود و صد تن کما بیش از اینسو کشته شدند. با اینحال کردان کاری از پیش نبرده باز گشتند. ولی در دیه‌ها همچنان تاراج میکردند و راهها را بسته بودند. همانروز که این جنک میرفت میانه ساوجبلاغ و میاندواب راه را زده قورخانه و هشت هزار تومان پول را که برای فرمانفرما فرستاده شده بود یغما کردند.

در این میان چشم فرمانفرما و مردم ساوجبلاغ براه میبود که از تبریز یا تهران یاوری رسد. ولی بیست روز گذشت و جز دسته اندکی از شاهسون بآنجا نرسید. محمدعلی میرزا روز فردای نشست بیست و دوم دیماه بشیرینکاری، خود بتلگرافخانه دربار رفته و بسران ایلها و سر کردگان سوار آذربایجان تلگرافها زده بود که بیاری فرمانفرما شتابند. ولی چون رویه کاری میبود در بیرون نتیجه دیده نمیشد.

از آنسوی دولت رفتار نیرنگ آمیزی پیش گرفته چنین میگفت: «عثمانیان چون آگهی جنگی نفرستاده‌اند نباید ما با سپاه آنان جنک کنیم و تنها باید بسرکوب ایلهای نافرمان کوشیم». بفرمانفرما نیز دستور فرستاده بودند که جز با کردان جنک نکند . در حالیکه عثمانیان آشکاره مرز را شکسته بخاک ایران در آمده بودند. از آن سوی درباره ساوجبلاغ چون از کردان کاری پیش نرفت خود فریق پاشا بکار برخاسته با سپاه و توپ رو بسوی شهر آورد. فرمانفرما کسی فرستاده پیام داد که شما هنوز آگهی جنگی نفرستاده اید ، چگونه بسر شهر میآیید؟ فریق پاسخ داد: آگهی جنگی بالاتر از این چه باشد که با بیست

هزار سپاه و شش توپ تا نیم فرسنگی شهر آمده‌ام. اگر تا شش ساعت

پ ۸۷[۷]

دیگر از شهر بیرون نروی بیدرنک جنک آغاز خواهیم کرد.

از این پاسخ فرمانفرما را تاب ایستادگی نمانده شهر را رها کرد و بمیاندواب بازگشت. بدینسان یک داستان ننک آلودی رخ داد. عثمانیان بشهر درآمده استوار نشستند، و این شگفت که باز می‌گفتند: ما بخاک ایران نگذشته ایم. محمدعلی میرزا و وزیرانش نیز می‌گفتند: عثمانیان هنوز آگهی جنگی نفرستاده‌اند.

فرمانفرما در میاندواب نشسته سپاه گرد میآورد. در این هنگام از حاجی محمدرضا نامی از بازرگانان کاشان کاری رخداد که باید نامش در تاریخ بماند، و آن اینکه از عراق پانصد تومان پول برای فرمانفرما فرستاد که در راه جنک بکار برد، فرمانفرما پول را پذیرفته با تلگراف سپاس گزارد.

از آنسوی چنانکه گفتیم در این کشاکش با عثمانی دولتهای روس و انگلیس و آلمان نیز دلبستگی می نمودند، و گذشته از این لشکر کشیها و کوششها گفتگوهایی نیز در تهران و استانبول کرده می شد. نیز کمیسیونی در نزدیکیهای مرز برپا و گفتگو از خط مرز می‌رفت . عثمانیان اگر برخی از خاک ایران را از آن خود میشماردند ساوجبلاغ از آن جمله نتوانستی بود. از اینرو عثمانیان ناگزیر مانده روز یکم اسفند ساوجبلاغ را رها کرده پس نشستند، و کردان سرکش نیز بشیوه همیشگی خود از در پشیمانی درآمده بار دیگر بایران بستگی و فرمان برداری نمودند. شگفت تر از همه آنکه چون این آگاهی به تهران رسید محمدعلی میرزا دستاویزی برای شیرینکاری پیدا کرده «دستخط» پایین را بمجلس فرستاد:

احتشام السلطنه تلگرافی الان مبنی بر حرکت فریق از ساوجبلاغ رسید چون برای دولت و ملت مژده بود فرستادم ملاحظه نمایید و فردا در مجلس علنی قرائت نمایید که ملت بدانند من آرام و راحت خود را حرام کرده در مراجعت فریق و در این بشیمانی طوایف یاغی بدون خونریزی چقدرها اقدامات و زحمات را کشیده‌ام امیدوارم با همراهی و اتحاد معنوی مجلس مقدس با دولت همه کارها اصلاح شود شهر محرم‌الحرام ۱۳۲۶

بدینسان بیک کار ناکرده می نازید. در حالیکه در همانروزها کردان در پیرامون‌های ارومی تباهکاری بی اندازه می نمودند و پیاپی تلگرافهای ناله از مردم میرسید . همچنین نایب حسین کاشانی و پسرانش در کاشان در ستمگری بچیزی دریغ نمی گفتند و آواز مردم بدادخواهی بلند می بود. از آنسوی عثمانیان با آنکه ساوجبلاغ را رها کردند از خاک ایران بیرون نرفتند و از کمیسیون و کوششهایش نیز نتیجه ای به دست نیامد.

رخداد هشتم اسفند محمدعلی میرزا همچنان با مجلس رفتار نیکو می نمود، و میتوان پنداشت که این هنگام از نبرد با مجلس نومید گردیده، و خواه و ناخواه گردن بنگهداری آن گزارده بود. زیرا چنانکه گفتیم هر پیشامدی را دستاویز گرفته گام دیگری بسوی دوستی با مجلس برمیداشت. از جمله در آغاز های اسفند چون مجلس توانست «قانون انطباعات» را بپایان رساند شاه آنرا فرصت شمرده «دستخطی» بنام خشنودی و خرسندی از کار های مجلس فرستاد که در نشست هفتم اسفند (۲۴ محرم ۱۳۲۶) در مجلس خوانده گردید.

لیکن فردای آن روز که آدینه هشتم اسفند (۲۵ محرم) می بود داستانی رخداد که بیکبار آب را گل آلود گردانید. آن روز محمدعلی میرزا برای گردش آهنک دوشان تپه را داشت، و چون با شکوه و دبدبه از دربار بیرون آمد بک کالسکه دودی (اتومبیل) از جلو و کالسکه شش اسبی پادشاهی در پشت سر آن، و غلامان کشیکخانه با امیر بهادر در پیرامون روانه گردیدند، با این شکوه و آرایش که راه میرفتند چون خیابان باغ وحش [۸] را بپایان رسانیده خواستند بخیابان ظل السلطان به‌پیچند، در همانجا ناگهان نارنجکی بزمین خورد و با یک آوای سختی ترکید. دو تن کشته شده و چند تن زخم یافتند و شیشه های اتومبیل خورد گردید. هنوز آوای آن بریده نشده نارنجک دیگری چند گام دورتر ترکید که باز چند تن کشته شده چند تن زخم یافتند. شاه که در کالسکه شش اسبه میبود گزندی باو نرسید، و همین که آوای نارنجک را شنید از کالسکه پایین آمده پیرامونیان گردش را گرفتند ، و بیمناک و شتابزده خود را بخانه کالسکه چی باشی که در آن نزدیکی میبود رسانیدند. غلامان کشیکخانه همینکه آوای نارنجک را شنیدند از هم پراکنده در اینجا و آنجا دست بتاراج و چپاول یازیدند، سپس چون شنیدند که شاه زنده است دوباره باز گشتند و شورش و بهم خوردگیها که پدید آمده بود از میان برخاست . شاه ساعتی در خانه کالسکه چی باشی آسوده سپس با پای پیاده بدربار رفت. و همانروز خود او با تلگراف داستان را بشهرها آگاهی فرستاد. از آنسوی در تهران چون چگونگی دانسته شد آزادیخواهان بشیوه همیشگی خود، ناخرسندی از آن نمودند ، و مردم بنام آنکه از شاه یکچنان گزندی درگذشته به شادی پرداخته چراغان کردند. فردا در بهارستان پیش از نیمروز نشست ویژهٔ برپا کرده فرستادگانی را برگزیده بنزد شاه فرستادند که از پیشامد افسوس و همدردی نشان دهند و از آسوده جستن شاه سپاسگزاری نمایند. سپس تلگرافها بشهرها فرستادند و از همه جا خواستار چراغان و جشن گردیدند. به تبریز سه تلگراف رسید. یکی از بهبهانی، دیگری از احتشام السلطنه، دیگری از نمایندگان آذربایجان. این بود انجمن دستور چراغان داد ، و خود تلگرافی بنام افسوس و شادی بشاه فرستاد.

پسین آن روز که نشست همیشگی مجلس برپا گردید بار دیگر گفتگو از پیشامد کردند، و برخی نمایندگان از چاپلوسی یا ساده دلی بسخنان پوچی برخاستند. کسانی میگفتند: چنین کاری از ایرانی نمیزند. کننده آن بیگمان بیگانه میبوده. مجلس پافشاری مینمود که جستجو و رسیدگی نیکی شود و کنندگان بدست آیند، و چون دو بمب انداخته شده بود یاد «دو نفر» کرده میشد.

شهربانی از همان روز آدینه بجستجو پرداخته بود خانه ای که

نارنجکها از آنجا انداخته شده بود درش را بسته یافتند و چون چند

پ ۸۸[۹]

روزی بیوسیدند و کسی بآنجا نیامد خودشان در را باز کرده بدرون

رفتند و در آنجا برخی افزار نارنجک سازی با یکریش ساختگی بدست آوردند. دو سه روز دیگر چهار تن از آذربایجانیان را که با گاری بسفر میرفتند، از عبدالعظیم بتهران آوردند، و در شهربانی بند کرده ببازپرس پرداختند. سه تن از آنان بنامهای مشهدی محمد و مشهدی عبدالله و اکبر، از مردم اسکو، و یکی بنام زینال از مردم قره داغ می‌بود. شهربانی اینان را کنندگان آن کار میشمرد، ولی آنان چیزی بگردن نمیگرفتند. از آنسوی چون انجمنهای تهران پافشاری مینمود که بازپرس آشکار باشد و فشار و سختگیری در میان نباشد، ناگزیر نتیجه‌ای بدست نیامد، و پس از چند روزی هر چهار تن رها گردیدند.

شهربانی بهر که گمان بمب سازی میبرد شبانه بخانه‌اش فرستاده دستگیر میساخت، و آزادیخواهان بنام پشتیبانی از قانون باین رفتار شهربانی ایراد میگرفتند، و خواهیم دید که این خود زمینه کشاکشی را پدید آورد.

محمدعلی میرزا روزهای نخست خونسردی نشان داده آن را دستاویزی برای رنجیدگی از مجلس و آزادیخواهان نمی گرفت. ولی چون از جستجو نتیجه بدست نیامد بدلتنگی آغاز کرده یک نامه گله آمیزی بمجلس نوشت که در آن چنین میگفت:

اگر تا چند روز دیگر هم اثری از تعیین محرکین و دستگیری مرتکبین ظاهر نشود لابد بعضی اقدامات مجدانه بعمل خواهد آمد که خیانت مجرمین هویدا و اغراض مغرضین آشکار و پیدا شود.

چنانکه سپس خواهیم دید از همه جستجوهای شهربانی درباره این رخداد نتیجه روشنی بدست نیامد . ولی آنچه در سالهای دیرتر دانسته شده آنست که نقشه این کار را «حیدر عمو اغلی» کشیده و بمب را نیز او ساخته بوده و بمب اندازان همان چهار تن نامبردگان بالایی (که یکی از آنان مشهدی محمد عمو اغلی میبود) بوده اند ، و همانا اینان را بتهران کمیته باکو فرستاده بوده است.

این نمونه دیگری از کارهای حیدر عمواغلی است، و میرساند که او یک شورشخواه راست و شایانی می بوده و بکارهای بزرک می کوشیده. پس از کشتن اتابک این دومین شاهکار او میبود که اگر پیش رفتی هرآینه نتیجه‌های بزرگی را در پی داشتی. این بمب اگر محمدعلی میرزا از میان برده بودی جنبش مشروطه خواهی ایران رنک دیگری بخود گرفتی.

کشته شدن قوام الملک در شیراز در اسفند ماه در شیراز نیز خونها ریخته گردید. چنانکه گفته ایم قوام الملک شیرازی یکی از دشمنان بنام مشروطه بشمار میرفت، و در سایه پا فشاریهایی که مجلس کرد دولت او را بتهران خواست. لیکن در تهران از قوام بازخواستی یا بازپرسی نرفت و او پس از چند ماهی دوباره بشیراز بازگشت، بی اینکه مجلس یا آزادیخواهان ایرادی گیرند. این شیوه مجلس میبود که کسانی را که دشمن مشروطه می شناخت و دنبال می‌کرد، پس از چندی گذشته را فراموش کرده دل با آن نیک می گردانید. هر کس را که بتهران میخواستند و می آمد و چندی میماند دیگر کسی با او کاری نمیداشت . بگفته روزنامه حبل المتین، تهران یکی از «مطهرات» گردیده بود که اینگونه گناهکاران را پاک میگردانید.

پس از بازگشت قوام بشیراز دوباره کشاکش و دوتیرگی در آنجا سختی گرفت. راستش آنکه مشروطه خواهی در شیراز ریشه ندوانیده شیرازیان بیش از همه کینه‌ها و هوسهای خود را دنبال میگردند. یک «انجمن اسلامی» که برپا کرده بودند در میان بنیاد گزاران آن دشمنی و دوتیرگی پدید آمده پیاپی با تلگراف بدگویی از یکدیگر می کردند. از آنسوی کسانیکه از پیش با قوام و خاندانش دشمنی میداشتند در این هنگام فرصت یافته بنام مشروطه خواهی بکینه میکوشیدند

کار آشوب و سبکسری در شیراز بجایی رسید که شیخ یوسف نامی را که بنام نمایندگی بتهران فرستاده بودند یکدسته تلگراف کرده بیرون کردن او را از مجلس میخواستند. نیز بدخواهان قوام در شاه چراغ بست نشسته، و سید عبدالحسین لاری را که یکی از ملایان شکوه دوست و نامجو میبود بیاری خود خواسته، و او با هفتاد تن تفنگچی آمده و بامهای شاه چراغ را سنگر کرده با شهر بجنک می‌پرداخت سه ماه بیشتر این کشاکش در میان میبود.

در اسفند ماه تلگراف آشتی بتهران فرستادند و گمان میرفت که آشوب پایان یافته . لیکن چند روزی نگذشت که داستان کشته شدن قوام رخ داد. بدینسان که روز شنبه شانزدهم اسفند (۴ صفر) هنگامی که قوام در باغ دیوانخانه و دسته انبوهی در پیرامون او می بودند ناگهان جوانی نزدیک گردیده چهار تیر باو زد و در زمان خود را هم کشت. پیرامونیان قوام بهم برآمدند، و سپس که بجستجو پرداخته رخت و تن کشنده را کاویدند از جیب بغل او کاغذی بیرون آمد که در روی آن می نوشت: «نعمةالله بروجردی نمره ۱۹ قاتل نصرت‌الدوله پسر قوام الملک شیرازی»

این یک کار شگفتی میبود ، چنانکه سپس دانسته شد ، این نعمة الله نوکر معتمد دیوان میبوده، چون معتمد دیوان از دشمنان بنام قوام میبود با انگیزش او به پیروی از عباس آقا کشنده اتابک باینکار برخاسته. ولی در اینجا بیش از همه کینه های دو تن کارگر میبوده.

پسران قوام کشته پدر را از زمین برداشته بدستاویز آن، خانه هایی را از بدخواهان خود تاراج و کسانی را دستگیر گردانیدند ، و بدینسان دوباره کشاکش و کینه توزی پدیدار گردید. سپس روز نوزدهم اسفند در بزم سوگواری قوام، باز داستانی رخ داد و دو تن از ملایان بنام آنجا کشته گردیدند . یک پسر قوام هم زخمی شد. صاحب اختیار که این زمان والی فارس میبود در تلگراف خود بمجلس درباره این داستان میگفت: «دیروز در فاتحه قوام‌الملک سید احمد دشتگی تیری بسالار السلطان زد که مشغول معالجه اند دو تیر هم بآقا شیخ باقر خورد و دو نفر هم مقتول شدند سید مزبور را مردم قطعه قطعه کردند».

ولی انجمن اسلامی در تلگراف دراز خود داستان را بوارونه

این باز نموده چنین مینوشت: «امروز صبح برخاستن از مجلس فاتحه

پ ۸۹

نعمت‌الله بروجردی کشنده قوام

در حسینیه قوام‌الملک از پشت بام و فضای حسینیه حکم بشلیک مینماید که جناب شیخ محمد باقر حجةالاسلام و حاجی سید احمد معین‌الاسلام را تیرباران نمایند. آقا شیخ محمد باقر دو تیر بر میدارد گلوله خودشان بپای سالارالسلطان میخورد دو نفر مرد یکنفر زن مقتول می شوند حاجی معین‌الاسلام فرار میکند پانصد قدم از حسینیه دور میشود آقا بیک سرکرده اشرار سواره رسیده بضرب گلوله کار او را میسازد بعد تفنگچیها رسیده نعش او را تیرباران نموده بند بپای سید مظلوم بسته میآورند بدرب حسینیه بدار میزنند، پس از یکساعت حکم میرسد جنازه او را آتش بزنید آن بیمروتها او را با نفط آتش زده خاکسترش در خندق بباد میدهند»

چون دانسته نیست کدام یکی از اینها راست تر است ما هر دو را در اینجا آوردیم.

سرکوب ورامینی‌ها بدینسان سال ۱۲۸۶ بپایان میرسید. در پایان های این سال در تهران برخی کارهایی هم رفت که اینجا میآوریم:

چون برخی از نمایندگان مجلس - از سعدالدوله و دیگران - کناره جسته بودند مجلس باین شد که کسانی را بجای آنها خودش برگزیند و در آخرهای بهمن ماه کسان پابین را برگزید:

حکیم‌الملک، مستوفی‌الممالک، شیخ حسین یزدی، مؤتمن الملک، شاهزاده امان‌الله میرزا، معاضدالسلطنه، مجدالملک، حسین قلیخان نواب.

نظام السلطنه برخی از وزیران را دیگر گردانیده در نشست شنبه نهم اسفند (۲۶ محرم) مجلس کابینه نوین را بدینسان شناسانید .

نظام‌السلطنه رئیس‌الوزراء و وزیر داخله، ظفرالسلطنه وزیر جنک، صنیع الدوله وزیر مالیه و فواید ، مخبر السلطنه وزیر علوم، مؤتمن‌الملک وزیر تجارت، مؤیدالسلطنه وزیر عدلیه.

شیخ محمود ورامینی که نامش را برده گفته‌ایم یکی از دشمنان پافشار مشروطه میبود در پیشامد میدان توپخانه با گروهی از پیروان بیاری اوباشان آمد، چون دستگاه میدان توپخانه بهم خورد اینان به ورامین بازگشتند، و با آنکه دستگیری همه این بدخواهان شرط آشتی میانه مجلس و شاه میبود کسی باینان نپرداخت. با اینحال شیخ محمود آسوده ننشست و پیروانش در آن پیرامونها بآشوب برخاستند. سپس نیز آشکاره نافرمانی نموده از دادن مالیات سرباز زدند. با آن نرم رویی که محمدعلی میرزا و درباریان با مجلس و مشروطه مینمودند اینان جز درشتی نشان نمی‌دادند. چون آوازه این نافرمانی بهرجا میرسید و کسانی با آن پیرایه ها بسته می گفتند شاه در ورامین سپاه آماده می گرداند که به تهران بخواهد و بنیاد مشروطه را براندازد از این رو مجلس بدولت فشار آورده سرکوب آنان را خواست . با همه ناخرسندی درونی محمدعلی میرزا وزیران ناگزیر گردیده دسته ای از قزاق و سرباز با دو توپ بسر آنان فرستادند، و این سپاه چون بامامزاده جعفر رسید ورامینیان خیره سرانه در برابر اینان ایستادند و سنگر پدید آوردند. لیکن همینکه جنک آغاز یافت و آوای توپ بلند گردید شیخ و پیروانش سراسیمه گردیده رو بپراکندگی آوردند و هر یکی بسوی دیگر رفت. شیخ محمود نهانی خود را بتهران رسانیده آهنک خانه طباطبایی کرد و در آنجا بستی نشست. ولی طباطبایی باو پناه نداد و شیخ ناگزیر گردیده خود را به بهارستان انداخت و بدانجا پناهید.

این در آخرهای اسفند بود. پس از روزهای نوروز که نشست مجلس برپا گردید گفتگو از شیخ محمود و پناهش او بمیان آمد، و شگفت بود که برخی از نمایندگان بشیوه سست نهادانه خود ازو هوا داری می نمودند . ولی دیگران پاسخ داده چنین نهادند که به عدلیه فرستاده شود، و چون او خود نمیرفت با زور فرستادند و با دستور عدلیه بزندانش سپردند.

بدینسان یکی از سردستگان میدان توپخانه کیفر یافت. شگفت آنکه مجلس که باینان کیفر میداد بحاجی شیخ فضل‌الله و سید علی و دیگران نمی پرداخت، و بمحمدعلی میرزا که سرچشمه همه بدخواهیها میبود گمان بد نبرده بدانسانکه گفتیم بنگهداری میکوشید. این یکی از ایرادهایی میبود که برخی روزنامه های تندرو میگرفتند.

نایب حسین کاشانی که نامش برده گفته‌ایم از فرصت سود جسته در کاشان دسته‌ای برای دزدی و راهزنی پدید آورد، امروزها ناله کاشانیان از دست او و پسران و پیروانش بلند میبود، و چون دولت پروایی نمیکرد ملایان کاشان ناگزیر مانده «فتوای جهاد» دادند که خود مردم بدور گردانیدن آنان کوشند. ولی پیداست که مردم یارای چنین کاری نمی‌بودند.

باز کشاکش در میان انجمنها و دربار بدینسان سال ۱۲۸۶ بپایان آمده سال ۱۲۸۷ که در تاریخ مشروطه ایران یکسال بیمانندی میباشد فرا رسید. در هفته های نخست سال داستانی رخ نداده آرامش میبود. در این روزها احتشام‌السلطنه رئیس مجلس چه از «ریاست» و چه از نمایندگی مجلس کناره‌جویی کرد. چون برخی از روزنامه ها بنرم روییهای او با محمدعلی میرزا خرده میگرفتند از این رنجیده خود را بکنار کشید. در نشست شنبه پانزدهم فروردین میرزا اسماعیل خان ممتازالدوله بجای او برگزیده گردید. لیکن این نیز از ردهٔ صنیع‌الدوله و احتشام‌السلطنه میبود که جز نرم رویی و رویه‌کاری چشم نبایستی داشت.

در نیمه دوم فروردین بار دیگر در تهران هیاهویی برخاسته کشاکش در میان دربار و انجمنها برپا گردید. چنانکه گفتیم محمدعلی میرزا از پیشامد بمب‌اندازان سخت دل آزرده میبود و بشهربانی سخت گرفته پیدا کردن بمب اندازان را میخواست، و شهربانی بهمان دستاویز شبانه سرباز و پولیس بخانه های این و آن میفرستاد و دستگیر میکرد و ببازپرس میکشید. این داستان همچنان پیش میرفت تا شب چهارشنبه نوزدهم فروردین (۶ ربیع‌الاولی) هنگام نیمشب بخانه چهار تن از کارکنان چراغ گاز (که یکی از آنان حیدر عمواغلی و دیگری ضیاءالسلطان نامی میبود) ریختند و با دژ رفتاری هر چهار تن را گرفتند و بشهربانی برده بزنجیر کشیدند. فردا نیز هر چهار تن را بکاخ گلستان (نشیمن محمدعلی میرزا) بردند که در آنجا ببازپرس پردازند.

این آگاهی چون پراکنده گردید انجمنهای تهران بار دیگر به جنب و جوش آمدند، و بعنوان آنکه چند «اصل» از قانون اساسی

شکسته شده (زیرا بخانه مردم ریخته و آنگاه در کاخ گلستان ببازپرس

پ ۹۰[۱۰]

پرداخته بودند) زبان بایراد و رنجیدگی گشادند. فردا پنجشنبه شورش

بزرگتر گردیده انجمنها باز در مدرسه سپهسالار گرد آمدند و بمجلس «لایحه» فرستادند. چنین پیداست که همدستان حیدر عمواغلی، یا بهتر گویم کارکنان کمیته باکو در تهران، دست در کار میداشتند و میخواستند که نگزارند بازپرس و جستجو پیش رود و پرده از روی کار بیفتد. هر چه هست مجلس وزیران را بنشست خاسته چگونگیرا پرسید. وزیران ناآگاهی نمودند و دانسته شد شاه یکسره دستخط بحکمران تهران نوشته و او دستور بشهربانی داده، بی‌آنکه وزیر عدلیه یا داخله آگاه باشد. مجلس این را ایراد دیگری گرفت.

بهرحال روز آدینه بیست و یکم فروردین (۸ ربیع الاولی) دستگیران را از کاخ گلستان بعدلیه آوردند، و در اینجا با بودن نمایندگانی از مجلس و توده مردم، بازپرسها نمودند. چون آزادیخواهان همچنان شور و خروش میکردند برگزیدگانی از سوی مجلس با وزیران نشسته چنین نهادند که حکمران تهران و رئیس شهربانی که قانون اساسی را شکسته بودند هر دو در عدلیه دنبال کرده شوند و کیفر قانونی یابند.

ولی محمدعلی میرزا باین نهش سر فرو نیاورده با وزیران درشتی نمود و چنین گفت: من خودم با مجلس بکنار خواهم آمد. وزیران از این پرخاش و درشتی از کار کناره‌جویی کردند و در خانه‌های خود نشستند. این بود بار دیگر کار شورش و جوشش بالا گرفت. انجمنها در مدرسه سپهسالار داد هیاهو و سخن پردازی میدادند. گاهی خروشیده گاهی می نالیدند. در مجلس پیاپی گفتگو کرده میشد. چند تن هم بنزد شاه رفته با خود او بسخن پرداختند. شاه میگفت: اکنون که «ملت» نمیخواهد کسانیرا که آهنگ کشتن من میداشتند دنبال کنم من نیز چشم می‌پوشم، و پیداست که این سخن را از روی رنجیدگی میگفت.

یکهفته بدینسان میگذشت، و چون از بازپرسهای آن چند تن که همچنان پیش میرفت نتیجه‌ای بدست نیامده و چنین دانسته شد که بیگناه بوده‌اند، از اینرو خشم شاه کمی فرو نشست و چون وزیران پافشاری میکردند که خواهشهای مردم پذیرفته شود، و بی این بکاری نمی پرداختند، محمدعلی میرزا خواه ناخواه دستور داد که حیدر عمو اغلی و دیگران را رها کردند، و بخواهش وزیران خرسندی داد که حکمران تهران و رئیس شهربانی را بعدلیه آورده بگناه قانون شکنی کیفر دهند. چند روزی هم بر سر آوردن آندو تن بعدلیه و بازپرسشان گفتگوها و نمایشها میرفت و خروشها از انجمنها دیده میشد، تا آن نیز انجام گرفت و بی هیچ نتیجه‌ای پایان پذیرفت. بدینسان کشاکش بپایان رسید و انجمنها که از خروشیدن و نالیدن سیر شده بودند پی کارهای خود رفتند

ولی این بک فیروزی بزرگی از انجمنهای تهران شمرده گردید که در روزنامه ها ستایش آن را نوشتند و نمایندگان آذربایجان با تلگراف درازی داستان را به تبریز آگاهی دادند. در برخی نوشته‌ها که به تبریز میرسید به تبریزیان راهنمایی میشد که پیروی از رفتار تهرانیان کنند، و در نتیجه این ستایشها و راهنماییها بود که در تبریز هم به انجمن سازی آغاز گردید، و خواهیم دید که چند انجمن برپا شد.

بهر حال داستان بمب و جستجو از بمب اندازان در اینجا خاتمه پذیرفت. محمدعلی میرزا دیگر دنبالش نکرد، و همانا از همین روزها بود که با لیاخوف و نمایندگان سیاسی روس بگفتگو پرداخت و نقشه بمباران مجلس را آغاز کرد.

داستان بیله سوار در آن هنگام که در تهران این کشاکش میرفت در آذربایجان، در مرز بیله سوار یک داستان ننک آلود خونینی رخ میداد. چگونگی آنکه روز یکشنبه بیست و سوم فروردین ماه (دهم ربیع‌اولالی) دو ساعت از نیمروز گذشته دویقلازف کاپیتن روس بعنوان آنکه اسبش بخاک ایران گریخته بی آنکه بگمرک ایران آگاهی دهد، با شش سوار روس از مرز گذشته تا نیم میل در خاک ایران پیش آمد. دو کس از ایل قوجه بیگلو در آن نزدیکی اسب میچرانیدند. دویقلازف بنام آنکه اسب گریخته او باسبهای اینان پیوسته بایشان نزدیک گردید، و همینکه رسید یکی از آن دو تن را با گلوله زده از پا درآورد. آن دیگری که میخواست بگریزد او را هم زد. یکدسته از قوجه بیگلو در این هنگام در بازار بیله سوار داد و ستد میکردند، و چون از چگونگی آگاه گردیدند به خونخواهی کسان خود شتافتند، و در میانه تیراندازی رخ داد و دویقلازف با دو تن روس کشته شدند. یک سالدات زخمدار خود را بپاسگاه روس رسانیده از چگونگی آگاهی داد . پاسداران روس در زمان به بیله سوار تاخته دست بکشتار گشادند. سی و هفت تن را بیگناه کشته و گمرکخانه را با یکصد و سی و پنچ خانه نفت ریخته آتش زدند و سراسر دیه را را تاراج کردند. چهار روز پس از آن بار دیگر بخاک ایران تاخته در دیه زرگر هفده تن را کشته و دویست و هفتاد خانه را آتش زده سراسر دیه را تاراج کردند. سپس از آنجا به «شیرین سو» که گذرگاه شاهسونان است رفته بیست تن را هم در آنجا کشتند. سه روز دیگر باز به «جواد کندی» ریخته پس از تاراج و کشتار هفتاد و پنج خانه را آتش زدند. بدینسان دست بیداد بجان و داراک روستاییان بیچاره گشاده در اندک زمانی چند دیه را ویرانه گردانیدند.

دولت این داستان را تا چندی پوشیده میداشت تا آگاهی به برخی از نمایندگان رسید و آنان در مجلس بگفتگو گزاردند. مجلس وزیران را خواست که بیایند و چگونگی را بگویند. وزیران چون آمدند وزیر خارجه اندکی از داستان را گفته پاسخ داد که با سفارت روس در گفتگو می باشیم و فلان سرکرده را نیز با چهارصد سوار از آذربایجان به بیله سوار فرستاده‌ایم. با این سخنان داستان یافت.

این پیشامد از یکسو میوه پیمان روس و انگلیس، و از یکسو نتیجه کشاکش دربار با مجلس و رو آوردن شاه بسوی روسیان می بود، و بهر حال یک لکه ننگی در تاریخ جنبش مشروطه پدید آورد. ننک آورتر آن بود که روسیان کشته شدن دویقلازف و دو سالدات را بهانه گرفته بدولت ایران فشار میآوردند، و سپاه در نزدیکی مرز نگه داشته درخواست های سختی - از دستگیر کردن کشندگان آنان و پرداختن

بیست هزار منات تاوان و مانند اینها - از والی آذربایجان می‌کردند،

پ ۹۱

حاجی مخبرالسلطنه با پیرامونیانش (در تبریز)

و شگفت آنکه با اینحال دوستی ایران و روس پایدار مانده سفیر روس در تهران در کشاکش های شاه و مجلس میانجیگریهای دوستانه می کرد. پیداست که خواستشان جز فشار آوردن بآذربایجان نمی‌بود.

در این هنگام آذربایجان از هر باره در فشار میبود. زیرا هنوز از زمستان شاهسونان تاخت و تاز میکردند، و اکنون که بهار فرا رسیده بود میدان تاخت و تاز را هر چه پهناورتر میگردانیدند. در سراسر اردبیل و قره‌داغ و خلخال و سراب راهها را بسته یکایک دیه‌ها را تاراج میکردند و تا چند فرسخی تبریز پیش میآمدند.

فرمانفرما والی آذربایجان که پس از گریز از ساوجبلاغ در میاندواب نشسته، با هر دشواری که میبود، بسیج سپاه کرده نوید می داد که با همان سپاه بر سر شاهسونان رود، این زمان او نیز کناره‌جویی مینمود و آن سپاه را پراکنده میگردانید.

در ارومی که محتشم‌السلطنه فرمانروایی آنجا را نیز میداشت تنها در خود شهر اندک آرامش و سامانی میبود، و در پیرامونها کردان آمدن بهار را فرصت شمارده آنچه می توانستند تاراج و کشتار دریغ نمی گفتند. تلگرافی که انجمن ارومی در هفتم اردیبشهت (۲۵ ربیع‌الاولی) به تبریز فرستاده، اگر چه از سراپای آن زبونی میبارد و پیداست که چند تن بیکاره پست نهادی بنام انجمن دست در کارها میداشته اند ، چون اندازه گرفتاری آن پیرامونها را نیک میرساند جمله هایی را از آن در اینجا میآوریم:

«... آتش بیداد در ارومیه و اطراف افروخته تمامی دهات را قتل و غارت زاید بر دو هزار از مرد و زن و بچه سر بریده شکم دریده ... در قریتین شیطان‌آباد و داس‌آغیل زیاده بر یکصد نفر جنازه مسلمان آغشته خون بی‌حفاظ و غسل و کفن می‌مانند راه های شهر از چهار طرف مسدود و هر چه مال‌التجاره و غیره در راه بود کلا بردند و مسافرین را لخت کرده هی سر می‌برند شکم می‌درند و از طرف حکومت هم اقدامی که شفای صدر حاصل نماید نیست... امشب نیز هجوم آورده بکطرف شهر را بردند و سیم تلگراف را بریده‌اند اگر چند روزی حال بدینمنوال بگذرد باید کل یاکل لحم اخیه میتا گردد ای وای که درد دل بسیار و محنت و غم بیشمار انجمن ملی ارومی

در تبریز انجمن ایالتی دل بحال ارومی و اردبیل سوزانیده شب و روز تلاش میکرد که چاره‌ای سازد. ولی چون دولت همداستان نمی بود کاری پیش نمیرفت. پس از فرمانفرما مقتدرالدوله در تبریز جانشین والی میبود. انجمن او را بیکاره دانسته بتهران پیشنهاد کرد که حاجی نظام‌الدوله که رئیس لشگر نیز میبود جانشین والی باشد. از تهران پذیرفتند و او دست بکار زده از شقاقی دو فوج سرباز خواست که شاهسونان بفرستد، و با آنکه این کار را با آگاهی وزارت جنگ کرد دو روز نگذشت که یک تلگراف تند و زشتی از امیرنظام رسید که فوجها را بتهران «برای رکاب» فرستید. این دلیل آشکاری بود که دولت آذربایجان را در میان آشوب میخواهد. از آنسوی چون این زمان نقشه بمباران مجلس کشیده می شد به این سربازان در تهران نیاز می داشتند.

گریز رحیمخان از تهران محمد علی میرزا نه تنها آرامش آذربایجان را نمی‌خواست، برای آنجا گرفتاری‌های دیگری نیز می‌بسیجید و نیرنگها نیز بکار میبرد. یکی از این نیرنگها داستان گریز رحیمخان از تهران و آمدن او بآذربایجان بود که در همین روزها رخداد. رحیم خان را گفتیم که در نتیجه شورش تهرانیان دستگیر کرده در عدلیه بزنجیر کشیدند. ولی چون چندی گذشت برخی از نمایندگان و سران آزادی، بشیوه فراموش کاری خودشان، کم‌کم برحیمخان نیز دلسوزی مینمودند و آرزوی میانجیگری میداشتند. رحیم خان پیام میفرستاد که اگر پسران من آدم کشته اند پس چرا من در بند باشم؟!. و آنگاه آنچه درباره قره‌داغ بزبانها انداختند دروغ میبود. چهار تن بیشتر، آنهم از خود کسان پسرانم، کشته نشده، (با آنکه ما تلگراف انجمن تبریز را در آن داستان آورده‌ایم که شماره کشتگان را از مردم بیگناه تا دویست تن میشمرد).

هر چه بود این گفته های رحیمخان در بسیاری از سران آزادی می‌هنایید. سپس چون آشوب توپخانه رخ داد اوباشان بزندان عدلیه رفته او را با سالار مفخم بجنوردی رها گردانیدند. لیکن چون سپس مجلس فیروز درآمده محمدعلی میرزا زبونی و ناتوانی نشان میداد ، برای آنکه رحیمخان را دوباره بزندان باز نگردانند یکدروغی بدینسان پراکنده گردانیدند: «آنروز چون رفته اند زنجیر رحیمخان را بردارند نگزارده و گفته است مرا «ملت» بند کرده و باید «ملت» آزاد گرداند». یکروزنامه چاپلوس نیز اینرا نوشت و بگوش همگی رسانید.

از آنسوی نظام‌الملک وزیر عدلیه که میدانیم از افزارهای کار محمدعلی میرزا بشمار میرفت، چون در پیشامد تاخت و کشتار پسر رحیمخان والی آذربایجان بوده بود، به بیگناهی رحیم خان در آن باره گواهی میداد، و یک نوشته ای هم نوشت . این بود که کمیسیون عدلیه پرک داد که رحیم خان از بند آزاد گردد. این در آخرهای دیماه بود پس از چندروزی هم شادروان طباطبایی رحیم خان را همراه خود برداشته بمجلس آورد. در آنجا هم رحیم خان بشیرین زبانیها پرداخته بترکی گفت: «مرا بفرستید زبان میدهم که بمرز ساوجبلاغ رفته کردان را سر کوبم». نمایندگان زودباور فریب این سخنان او را خوردند و حاجی امامجمعه خویی که در میانه ترجمان میبود ستایش از او کرد. سپس برحیم خان سوگند قرآن داده پیمان از او گرفتند که گامی به دشمنی قانون اساسی برندارد.

بدینسان رحیم خان پاک گردیده بشمار مشروطه خواهان درآمد. در تهران آزاد میزیست، ولی گفته بودند که بیرون نرود. لیکن در آغازهای اردیبهشت ناگهان سراغی ازو از راه قزوین رسید که با شتاب روانه آذربایجان میبوده، و هر که را از راهروان میدیده لخت میکرده و در همه جا سیمهای تلگراف را میگسیخته. محمدعلی میرزا باو دستور هایی داده روانه آذربایجانش گردانیده بود.

این آگاهی در تهران مایه افسوس آزادیخواهان گردید. از آن سوی رحیمخان چند روزه خود را بقره‌داغ رسانیده بکسان خود پیوست. لیکن هنوز نیرنگ ناانجام میبود و می بایست کارهای دیگری نیز کند. این بود بدیه اسبلان که دو سه فرسخی تبریز است آمده از آنجا نامه‌ای بانجمن نوشت که پشیمانی او را بپذیرند و زینهار بدهند تا به تبریز بیاید و دست بدست «ملت» گزارد.

این نامه چون به تبریز رسید نمایندگان انجمن بسگالش نشسته اینان نیز که در سست نهادی و فراموشکاری همرده نمایندگان دارالشوری

میبودند همگی بیکزبان از رحیم خان ستایشها کردند، و نخواستند که

پ ۹۲[۱۱]

ماننده او «سرکرده رشید و با کفایتی» را از «ملت» نومید سازند،

و این بود فردا چهارشنبه شانزدهم اردیبهشت (۵ ربیع‌الاخری) چند تنی از نمایندگان انجمن ایالتی و از دیگران بدیه اسبلان رفتند و رحیمخان را که با دویست و پنجاه تن سواره بآنجا آمده بود دیدار کردند و فردا پنجشنبه او را برداشته بشهر آوردند، و دو سه روز پس از آن که نشست برپا گردید رحیم خان در اینجا نیز بشیرین زبانیهایی برخاست و نویدهایی از خود داد . نمایندگان نیز هر یکی بنوبت خوشامد گوییهایی کردند. کوتاه سخن آنکه رحیمخان در اینجا نیز پاک کردید و یکی از پناهگاههای «ملت» شد.

اینمرد بیکبار بیسواد و نادان میبود و از نادانیهای او داستان‌های خنده آوری بر سر زبانهاست. با این حال چه در تهران و چه در تبریز با چاپلوسی و شیرین زبانی نمایندگان کوتاه اندیش سست نهاد را فریفته افزار کار خود گردانید.

در همان روزها مخبرالسلطنه از تهران بوالیگری تبریز، برگزیده شده و از راه گیلان و قفقاز روانه گردیده بود و چون روز نوزدهم اردی بهشت (۸ ربیع الاخری) بتبریز خواستی رسید، از سوی انجمن در سرپل آجی پذیرایی باشکوهی کرده شد و چون نام او بنیکی رفته و از تهران سفارشها شده بود مردم نیز شادمانی نمودند. مخبرالسلطنه نیز ارجشناسی نشان داده از راه بانجمن آمد و در آنجا زمانی میبود تا روانه شمس‌العماره گردیده و هم از فردا بکار برخاسته همگی را از خود خوشنود گردانید.

در همان روزها یک دژ رفتاری از کارکنان شهربانی رخ داد. چون کسانی بدگویی از اجلال‌الملک کرده بودند کارکنان شهربانی از سرکردگان و زیردستان، بآشوب برخاسته و رختهای دولتی را از تن کنده در بازارها و کوچه ها بهیاهو و غوغا پرداختند. کسانی در مغازه های مجیدالملک شلیک نموده مردم را هراسان گردانیدند. مخبرالسلطنه بدستیاری انجمن آشوب را فرو نشاند. لیکن برخی از ایشان همچنان لگام گسیختگی مینمودند، و شب یا روز آزار و گزند از مردم دریغ نمی گفتند. از جمله خلیل نام که «ایت خلیل» نامیده می شد، و خود در بیباکی و دلیری و ستمگری کمتر مانند میداشت و مردی تناور و بلند بالایی میبود، در گزند و آسیب بمردم اندازه نمی شناخت ، و چون روز روشن مست شده و تپانچه بدست در بازار ببدمستی برخاسته بود، با دستور مخبرالسلطنه دستگیرش کرده بزندان سپردند. این مرد یکی از لوتیان شمرده میشد و در جنک گذشته که با دوچی و سرخاب رفت دلیری بسیار از خود نشان داده و سپس یکی از سرکردگان شهربانی گردیده بود، و چون دادخواهان بسیاری میداشت در همان زندان خفه‌اش کرده بسزایش رسانیدند.[۱۲]

سپس چون روسیان همچنان فشار میآوردند و دولت میخواست برای دلجویی از آنان لشگری بر سر شاهسونان فرستاده شود مخبرالسلطنه با نمایندگان انجمن گفتگو کرده چنین نهادند که رحیمخان را برای آن کار فرستند، چیزیکه هست دو تن نیز از سوی انجمن همراه او سازند که نگران کارهایش باشند. بدینسان رحیمخان نقشه خود را بپابان رسانید، و انجمن که فریب او را خورده بود، هشتصد تفنک و دو توپ و هیجده هزار تومان پول باو داده روانه قره داغ گردانید که سواره و سرباز گرد آورده بسر شاهسونان رود. لیکن خواهیم دید که رحیمخان در قره داغ نشست تا هنگامیکه با دستور محمدعلی میرزا بسر تبریز آمد و آن توپها و تفنگها را در ویرانی انجمن بکار برد.

بیگمان رحیم خان از تهران با دستورهایی از محمدعلی میرزا و برای همین کار بیرون آمده بود. لیکن دانسته نیست که مخبرالسلطنه آگاهی از آن نیرنک میداشته یا نمی داشته است.

آمدن امام جمعه و مجتهد به تبریز نیرنگ دیگر محمدعلی میرزا دربارهٔ تبریز آمدن امامجمعه و مجتهد باین شهر بود که اندکی پس از داستان رحیم خان رخداد. چنانکه نوشته‌ایم آزادیخواهان اینان را از تبریز بیرون کرده بودند. امامجمعه از روزی که رفته بود در قزلجه میدان که چند فرسخی تبریز و بر سر راه تهران است می نشست. اما مجتهد چنانکه باز نموده ایم بتهران رفته در آنجا بهمدستی حاجی شیخ فضل‌الله و دیگران داستان بست نشینی عبدالعظیم را پدید آورد. پس از بیرون آمدن از بست نشینی دیگر نامی ازو در میان نمی بود، و گویا در شمیران نشسته بی یکسویی مینمود، و ما نمیدانیم این هنگام از کجا و چگونه نقشه بازگشت او بتبریز بمیان آمد. آنچه در بیرون دیده شد این بود که روز پنجشنبه دهم اردی بهشت (۲۸ ربیع الاولی) بمجلس در آمد، و آقای بهبهانی، که بیگمان در بیرون با او سخنانی رفته بود، در میان گفتگو چنین گفت: «لیکن در باب جناب حجةالاسلام آقای حاجی میرزا حسن آقا اهالی آذربایجان استدعا کرده و استغاثه نموده‌اند که تشریف ببرند. چون در واقع پیشوا و آقای مملکت هستند و خوب نیست بیش از این بی پیشوا بمانند حال بمجلس تشریف آورده‌اند و البته مجلس مقدس هم تصویب و تاکید مینماید که تشریف ببرند». ممتازالدوله نیز در همان زمینه جمله‌هایی رانده چنین گفت: «هر چه زودتر تشریف ببرند بهتر است».

این داستان گذشته از آنکه خامی شادروان بهبهانی را میرساند و بیگمان فریب دربار را خورده بوده، خود یک کار شگفتی میباشد زیرا تبریز در این هنگام یک پشتیبان ارجمندی برای مشروطه و دارالشوری شمرده میشد، و این نمی سزید که بی آگاهی از خود تبریزیان خرسندی برفتن مجتهد بآنجا داده شود. شگفت‌تر از آن خاموشی تقیزاده و دیگران است که نمایندگان آذربایجان شمرده میشدند.

هر چه بود حاجی میرزا حسن با شتاب آماده رفتن گردید. برخی نمایندگان چگونگی را با رمز بتبریز آگاهی دادند. تبریزیان خرسندی ننمودند و انجمن ایالتی آنرا به تهران آگاهی داد. نیز برخی انجمنها خود تلگرافهایی فرستادند. لیکن این تلگرافها تا بتهران برسد حاجی میرزا حسن از آنجا بیرون آمده بود، و چون تبریزیان پافشاری می

نمودند که او را از قزوین باز گردانند و نمایندگان را بتلگرافخانه خواسته

پ ۹۳

ماشاءالله خان کاشانی

بودند، از تهران تلگراف بسیار درازی رسید که خواهش میکردند تبریزیان از سر ناخرسندی درگذرند، و بشیوه همیشگی خود سودهایی برای این رویه‌کاری نابجا میشمردند. از آنسوی حاجی مخبرالسلطنه بدستاویز قانون اساسی هواداری از مجتهد و بازگشت او مینمود. از اینرو تبریزیان ناگزیر مانده بخاموشی گراییدند، و در این میان امیدمند می بودند که اگر پذیرایی و پیشواز نیکی ازو کنند، باشد که دوتیرگی از میان تبریزیان برخیزد و کینه‌های کهن فراموش گردد.

در این میان امامجمعه نیز آماده بازگشتن بشهر گردید. چون حاجی میرزا حسن باز میگشت نخواست او باز نگردد. بویژه که حاجی مخبرالسلطنه بنام قانون هیچگونه جلوگیری را سزا نمی‌شمرد. نخست روز یکشنبه سوم خرداد (۲۳ ربیع‌الاخری) امامجمعه بشهر درآمد. آزادیخواهان نیز بپذیرایی برخاستند، و بگفته روزنامه انجمن ده هزار تن کمابیش مردم به پیشواز شتافته بودند. از اینرو او هم یکسره بانجمن ایالتی آمد و سخنانی از روی مهر و خوشی - یا بهتر گویم: از راه رویه کاری - در میان او با نمایندگان رانده شد.

سپس یکشنبه دیگر که دهم خرداد (۳۰ ربیع الاخری) میبود حاجی میرزا حسن بشهر خواستی رسید. در اینجا انجمن ایالتی و دیگر انجمنها و سردستگان همگی بپذیرایی برخاستند، و سراسر شهر بجنبش درآمده پیشواز بسیار باشکوهی کردند. نمایندگان انجمن تا باغ حاجی ابراهیم صراف پیش رفته در آنجا دستگاه پذیرایی درچیده، و توده مردم تا یکفرسخ از بیرون شهر جلو رفته سر راه را فرا گرفته بودند. با آنکه آزادیخواهان کینه را رها کرده از در آشتیخواهی درآمده بودند بدخواهان مشروطه باز کینه جویی نشان میدادند و همچشمی بی اندازه می نمودند. حاجی میرزا حسن را روی تخت روان نشانده مردم آنرا روی دوش راه میبردند. بگفته روزنامه انجمن پیشوازی باین شکوه کمتر دیده شده بود.

بدینسان نقشه‌های محمدعلی میرزا درباره تبریز، یکی پس از دیگری با دست دو سید مجلس شوری و مخبرالسلطنه و نمایندگان انجمن ایالتی انجام میگرفت. همین آمدن امامجمعه و مجتهد، بجای آنکه دو تیرگی را از میان بردارد، آنرا بدتر گردانید و بدخواهان مشروطه از آمدن آنان بگستاخی افزودند، و خواهیم دید که یکماه نگذشته همین ملایان بچه دشمنی با مشروطه برخاستند.

در این هنگام یکی هم از گرفتاری های آذربایجان حکمرانی حاجی محتشم‌السلطنه در ارومی میبود. این مرد بیرنگ که امروز پس از سی و چند سال «رئیس مجلس شوری» است، آنروز یکی از هواداران خودکامگی و از کارکنان دربار میبود، و از اینرو در ارومی نشسته بجای آنکه دست باز کند و از همان مردم شهری و روستایی و از سرباز و سواره که در دسترس میداشت، سپاهی سازد و کردان تاراجگر را دور راند، با پررویی و بیشرمی تلگراف بتبریز فرستاده پس از باز نمودن بیدادگریهای دلگداز کردان چنین می‌نوشت: «دولت و ملت که نتواند پنجهزار نفر در سرحد خود برای حفظ رعیت خودش تدارک کند باید این روزها را ببیند».

یک نیرنگی از حاجی سید محمد یزدی اکنون باز بتهران می‌آییم : در اینجا در شهریور ماه یک نیرنگی از حاجی سید محمد یزدی به آشکار افتاد. اینمرد که در نیرنگبازی و پلیدی کمتر مانند میداشت، بیش از دیگران با مشروطه دشمنی مینمود و هر زمان بکار دیگری برمیخاست. یکبار در تیرماه سال گذشته چنین نیرنگی اندیشیده بوده که آگهی هایی با ژلاتین از زبان مجاهدان قفقازی یا تبریزی بسازد، در این زمینه که «ما بهایی هستیم و این کوششها را برای آشکار کردن دین خود بکار میبریم، ایرانیان باید بهایی شوند و گرنه همگی کشته خواهند شد»، و آنها را در تهران و دیگر جاها پراکنده کنند، تا بدینسان مردم عامی را بمجاهدان بدگمان گردانند. نیز محمدعلی میرزا کسی را با پول بنزد عبدالبها (عباس افندی) که هواداری از او مینمود بفرستد که «لوح» هایی بنامهای برخی از سران آزادی در تهران و تبریز نوشته از کوششهای آنان در راه پیشرفت بهاییگری سپاس گزارد و نوید فیروزی دهد، و این «لوح» در پستخانه گرفته شده چگونگی بمردم آگاهی داده شود.

این نیرنک را آنزمان اندیشیده بود، و چون ایرانیان با بهائیان دشمنی سختی می نمودندی و بهر کاری که بدگمان میشدندی آنرا از بهائیان دانستندی، نتیجه بزرگی را از پشت سر این نیرنک می‌بیوسید. لیکن در آنروزها این نهانکاری بآشکار افتاد و پیش از آنکه بکار بسته شود دانسته گردید، و حبل‌المتین تهران (در شماره ۴۶ خود) سر گفتار خود را در آن باره نوشت، آنزمان ناانجام ماند. با اینحال حاجی سیدمحمد دست از آن بر نداشت و امسال بار دیگر آنرا بکار بست.

چگونگی آنکه در نیمه های اردیبهشت یکی از مشروطه‌خواهان شبانه کسانی را در بازار دید که آگهیهایی بدیوارها می چسبانند. او چون یکی از آنها را خواند روی سخن بمحمدعلی میرزا می داشت و نزدیک باین جمله هایی مینوشت: «ما گروه بهائیان که از زمان ناصر الدین شاه در پی آزادی و آشکار گردانیدن دین خود میبودیم و دچار کشتار و تاراج میگردیدیم، و سپس نیز این رنجها را در راه مشروطه بردیم همه برای این میبود که همچون دیگران آزاد باشیم. مشروطه را برای آزادی خود بنیاد نهادیم، و چون خواست ما پیش نرفته ناگزیر شده آن بمب را انداختیم... اگر بما آزادی داده نشود از هیچگونه کشتن و سوزانیدن و برانداختن باز نخواهیم ایستاد...»، و کسانی را از سران آزادی یاد کرده چنین نوشته بود که از بهائیانند.

آنمرد چگونگی را دریافت، و فردا بعدلیه رفته آگاهی داد، و جای خشنودی بود که با اندک جستجویی یکی از چسبانندگان آن آگهی بدست افتاد، و او دیگران را هم نشانداد که همگی دستگیر شدند و زیر بازپرس آمدند. یکی از آنان برادرزاده حاجی سید محمد، و دیگری سید آهنتاب خلخالی میبودند. ابن سید خلخالی نیز یکی از نیرنگبازان میبود، که از آغاز جوانی بعنوان اینکه آهن تافته را با دست برمیدارد و گزند نمی یابد خود را بدربار مظفرالدین شاه بسته پول گزافی در مییافت. سپس هم خود را بمحمدعلی میرزا بسته بود[۱۳]

اینان گفتند: آن آگهیها را سید علی آقا بما داده بود، ولی چون سید علی را بعدلیه خواستند ناآگاهی نموده سوگند یاد کرد. این بود بگرفتاران سخت گرفتند و یکی از ایشان راستی را به میان نهاده گفت که نیرنک از آن حاجی سید محمد میباشد. عدلیه حاجی سید محمد را دستگیر گردانیده ببازپرس کشید، و پس از چند روزی در دادگاه رسیدگی شده چنین نهاده شد که دستار سیاه را که نشانه «سیدی» میبود از سر او بردارند و با زنجیر در زندان نگاهدارند. بدینسان این سید نیرنگباز بزنجیر و زندان افتاد.

در همانروزها داستانی نیز برای شیخ محمود ورامینی رخ داد.

چگونگی آنکه ماشاءالله خان کاشانی که گرفتار شده کرده و در زندان

پ ۹۴

شیخ ابراهیم زنجانی (یکی از نمایندگان دوره یکم)

عدلیه نگاهش میداشتند در آخرهای اردیبهشت شبانه با چند تن دیگری از آنجا بگریختند و خود را رها گردانیدند. پس از این پیشامد از عدلیه دستور داده شد که برخی زندانیان بزرگ گناه را که یکی از آنان شیخ محمود میبود، در آنجا نگاه نداشته بانبار دولتی بفرستند و چون آنان را بیرون می‌آوردند شیخ محمود که مرد سرکش و خیره رویی می بود زبان بدشنام و ناسزا بمشروطه و عدلیه بگشاد، و این بود او را بعدلیه آورده چوب بسیاری زدند و سپس نیز روانه انبارش گردانیدند.

پس از چند روزی هم با یک شکوه بزرگی کیفر کشندگان فریدون زردشتی که نه تن میبودند بکار بسته گردید. چنانکه گفتیم کشندگان او را گرفته بودند و در عدلیه ببازپرس و رسیدگی میپرداختند و چون پایان پذیرفت دادگاه بهر یکی از ایشان باندازه گناهش سزایی نوشت که در روز سوم خرداد (۲۳ ربیع‌الثانی) در حیاط عدلیه با بودن چند هزار تن از تماشاییان روان گردید. بدینسان که بکسانی از آنان هزار و صد، و بکسانی کمتر از هزار تازیانه زده تنهای همگی را بخستند. سپس دو تن از ایشان را در تهران بزندان فرستاده هفت تن دیگر را با تن خسته روانه کلات گردانیدند.

بدینسان بسیاری از سران آشوب توپخانه و از اوباشان آنجا کیفر مییافتند، و اینها چون نمونه پیشرفت مشروطه و قانون میبود در مردم نیک می هنایید. اگرچه این کیفر کشندگان فریدون بهواداران کیش شیعی بسیار برخورد، و اینکه بکیفر کشته شدن یک زردشتی به نه تن شیعی تازیانه زنند بآنان گران افتاد، و یکی از داغهای دلهاشان همین میبود، لیکن رویهمرفته از این کیفرها نتیجه های نیکی بدست میآمد.

در همانروزها بار دیگر یک شیرینکاری از محمدعلی میرزا، و در برابر او یک شیرینکاری از مجلس سر زد. چگونگی آنکه چون روز بیست پنجم اردیبهشت (۱۴ ربیع‌الاخری) روز زایش شاه می بود، و ما گفته ایم که سال گذشته در همین هنگام کشاکش در میان دربار و مجلس میبود و از اینرو مردم جلوگیری از جشن و چراغانی کردند، امسال را خود محمدعلی میرزا پیش افتاده بعنوان آنکه با آن پیشامدهای مرزی (داستان بیله سوار و ساوجبلاغ و ارومی) جشن نباید گرفت، و بلکه باید دررفت آن جشن را ببازماندگان کشتگان داد، با تلگراف بوالیان و فرمانفرمایان دستور خودداری فرستاد. نامه ای نیز از وزارت داخله در همان زمینه بمجلس نوشته گردید. لیکن مجلس چنین نهاد که «بشکرانه این موهبت و رأفت کبرای ملوکانه» در همه جا جشن باشکوهی گرفته شود. این بود در تهران و تبریز و شهرهای دیگر جشنهای بزرگی گرفتند و شادیها نمودند، و نام این بیخردی را «نجابت ملت» گزاردند.

آخرین دورویی از محمدعلی میرزا در حالیکه در همان هنگام بهر گوشه‌ای از ایران آشوبی برپا و چنانکه گفتیم ناله‌ها از هر سو بلند میبود، گذشته از پیشامدهای ننک آور بیله‌سوار و ارومی، و گذشته از تاخت و تاز شاهسونان و راهزنیهای نایب حسین کاشانی و مانند اینها، در پیرامون خود تهران دزدان و راهزنان فراوان گردیده ایمنی از میان برخاسته بود. بلکه در خود پایتخت بار دیگر اوباشان دست بکار زده شبها رهگذران را لخت میکردند. در برابر این همه آشوب از محمدعلی میرزا جز بی پروایی دیده نمیشد، بلکه چنانکه گفتیم از کوشش دیگران نیز جلو میگرفت. با این نشانه های آشکار از بدخواهی او مجلسیان و سران انجمن خود را فریب داده با یک نمایشی از شاه بخوشدلی بر می‌خاستند.

اگر راستی را بخواهیم همینان از درون دل ، گمان نیکی به محمدعلی میرزا نمیداشتند. ولی چون مردان جانفشانی نمی‌بودند و به کندن ریشه بدخواهیهای دربار دلیری نمی‌داشتند، از اینرو خود را فریب داده بدانسان بنمایشهای رویه‌کارانه محمدعلی میرزا ارج میگزاردند.

در همانروزها کابینه نظام‌السلطنه چون کاری از پیش نمی برد و خود را در فشار میدید، کناره جویی کرد. از آنسوی چون آشفتگی کارها از اندازه گذشته، و برخی روزنامه ها همچنان گفتارهای تندی می‌نوشتند، و روزنامه مساوات کارش با محمدعلی میرزا بدادگاه کشیده بود، و حبل‌المتین که یکروزنامه خونسرد و میانه روی میبود گفتار زیر عنوان «نفس آخر ایران و یا خاتمه حیات ایرانیان» مینوشت، باز کسانی از شاهزادگان و قاجاریان بتکان آمده چنین خواستند که بکوشش پردازند و روز شنبه نهم خرداد (۲۹ ربیع الاخری) نشست بزرگی در خانه عضدالملک رئیس ایل قاجار برپا گردانیده بگفتگو پرداختند. سران اینان گذشته از عضدالملک، امیراعظم، علاءالدوله، معین‌الدوله، سردار منصور، جلال‌الدوله (پسر ظل السلطان) بوده چنین میگفتند: این گرفتاریها که از درون و بیرون به ایران رو آورده تا شاه دل با مجلس پاک نگرداند و با توده همدست نگردد چاره نخواهد پذیرفت، و از آن سوی هم کسانی در دربار بدخواه مشروطه اند و آنان شاه را نمیگزارند که با مجلس دل پاک گرداند. میگفتند: باید کاری کرد که شاه آن چند تن را از دربار دور گرداند، و تا این نتیجه بدست نیامده ما نباید از اینجا پراکنده گردیم.

از اینرو فردا نیز همان نشست را میداشتند، و در این میان انجمنها نیز پا بمیان گزاردند و نمایندگانی از خود بآنجا فرستادند و کار بزرگتر گردید. از آنسوی محمدعلی میرزا چون این داستان را شنید آنرا برانگیخته ظل‌السلطان شمرد و بسیار بیمناک شد. زیرا چنانکه گفته ایم ظل‌السلطان در شصت و پنجسالگی خواهان تاج و تخت می بود، و این هنگام اگر چه بوالیگری فارس رفته از تهران دور میزیست لیکن کسانش همچنان میکوشیدند، و چون پسرش در این نشستها یکی از سر جنبانان شمرده میشد این محمدعلی میرزا را بدگمان میگردانید.

روز دوشنبه همچنین نشست برپا میبود، و پسین آنروز عضدالملک همراه مشیرالسلطنه، که پس از نظام‌الملک بسروزیری برگزیده شده بود، بنزد شاه رفته درخواست شاهزادگان و قاجاریان را رسانیده بیرون کردن امیربهادر و شاپشال و چند تن دیگری را که فهرست کرده بودند از دربار خواستار گردید. محمدعلی‌میرزا چون این روزها با روسیان در گفتگو بوده و آخرین نقشه را را برای برانداختن مجلس میکشید (و همانا این نشست خانه عضدالملک اندیشه او را استورارتر گردانیده بود)، برای پرده پوشی بآن راز، این درخواست را پذیرفته دستور داد که آن چند کس در دربار نمانده بیرون روند، و مشیرالسلطنه با فرمان او آگهی پایین را نوشته با مهر خود بیرون فرستاد:

«این بنده مشیرالسلطنه که رئیس‌الوزراء هستم در خدمت حضرت اشرف آقای عضدالملک مدظله‌العالی و سرکار والا نیرالدوله شرفیاب خاکپای جواهر آسای مبارک همایونی ارواحنا فداه شده مطالب دولتخواهانه امراء و وزراء و اعیان و عموم ملت را معروض داشته، مستدعیات راجع بتصفیه دربار در حضور همایونی مقبول افتاد و اشخاص مفصله ذیل را: امیربهادر جنک، شاپشال علی‌بک، موقرالسلطنه، امین‌الملک، مفاخرالملک، از دربار معدلت‌مدار تبعید و از نوکری معذول فرموده و امیدواریم بعد از رفع این سوانح کلیه امور مملکتی اصلاح شود».

چون این آگاهی پراکنده گردید آزادیخواهان بی آنکه گمان

دیگری برند بشادی برخاستند. ناطقان اینسو و آنسو دویده و آن آگهی

پ ۹۵

میرزا محسن (از نمایندگان مجلس یکم)

را بمردم خوانده بهمگی مژده‌ها دادند و همچنین در خانه عضدالملک درباریان و شاهزادگان آنرا فیروزی خود شمارده سخت بنازیدند. بگفته روزنامه مجلس «صدای زنده باد شاهنشاه عادل، پاینده باد اعلیحضرت محمدعلی شاه سلطان مشروطه‌خواه ملت‌نواز گوش فلک اثیر را کر میساخت»

این بود آخرین فریبکاری محمدعلی میرزا. شب آنروز پس از نیمه شب امیر بهادر با بیست تن غلامان تفنگدار بزرگنده رفته در سفارت روس بستی نشست. آن چند تن دیگر نیز هر کدام پناهگاهی بخود جستند و رو پنهان گردانیدند: ولی خواهیم دید که جز برای دو سه روزه نمی‌بود.

یک کوشش بدخواهانه از نمایندگان بیگانه در همان روزها یک کوشش بدخواهانه‌ای، که خود دنباله نیرنگ محمدعلی میرزا می‌بود، از نمایندگان روس و انگلیس دیده شد که می باید در اینجا بنویسم. ما این داستان را یکی در کتاب آبی مییابیم که سفیر انگلیس بوزیر خارجه آندولت آگاهی داده و دیگری در کتاب پرفسور براون که از زبان تقیزاده آورده. سفیر انگلیس چنین میگوید: آنروز مسیو دوهارتویک که بدیدن من آمده بود گفت شاه خود را از دست رفته میداند. من بسیار آرزومندم که جان او را نگهداری کنیم. بگمان مسیو دوهارتویک کار به سختی بی اندازه انجامیده و هنگام آن رسیده بود که ما دو سفیر پا بمیان گزاریم. او بهتر میدانست تلگراف کرده (چون در قلهک میبودند) از مشیرالدوله، که با آنکه از پنجروز پیش کناره جویی نموده بود باز در کارهای وزارت خارجه دست میداشت، گاه برای دیدار خواهیم. من گفتم: بسیار خرسندم که چنین کاری کنیم ولی گمان ندارم از گفتگو با مشیرالدوله نتیجه بدست آید. زیرا او گفته های ما را درست نخواهد رسانید. پس بهتر است در آن نشست رئیس مجلس نیز بوده باشد. مسیو دوهارتویک گفت: برئیس مجلس بیش از مشیرالدوله امیدمند نتوان بود، پس بهتر است عضدالملک هم بوده باشد. این بود بمشیرالدوله تلگرف کردیم که برای سه و نیم پس از نیمروز بآنان نیز آگاهی دهد، و من چون در آن ساعت بخانه مشیرالدوله رسیدم دیدم مسیو دوهارتویک آنجاست. ولی ممتازالدوله عضدالملک ببهانه‌های بیجایی از آمدن خودداری کرده‌اند. (پرفسور براون مینویسد: اینان گفته بودند: باید همه گفتگوی سفیران بمیانجیگیری وزیر خارجه باشد، و بدینسان خشکه پارسایی سیاسی نشان داده بودند). مسیو دوهارتویک بسخن پرداخته بوزیر خارجه چنین گفت: ما بنمایندگی از دو دولت دوستار ایران بیمناکی این راه را که کشور ایران در پیش میدارد بشما آگاهی میدهیم. این راه پایان بسیار بدی خواهد داشت. امیدمندیم شما بنام وزیر خارجه همکاران خودتان و مجلسیان را از بیمناکی این راه آگاه گردانید.

(براون گفته‌های سفیر روس را بدینسان میآورد: بجان شاه ایمنی نمانده. برای چه مردم نوکران و بستگان او، بویژه امیر بهادر، را که همچون سک پاسبان نگهداریش میکند، ازو دور میگردانند؟!. انجمنها از مرز خود گذشته میخواهند شاه را از شاهی بردارند. ما چنین چیزی را نخواهیم برتافت، و اگر چنین کاری رخ دهد دولت روس ناگزیر خواهد بود دست بکارهای ایران بیازد و این بهمراهی دولت انگلیس خواهد بود. مینویسد: سپس هم سفیر انگلیس جمله‌هایی درباره خامی نمایندگان مجلس و بدرفتاری انجمنها گفت).

سفیر مینویسد: چون از آنجا برخاستیم مسیو دوهارتویک گفت: گمان نمی کنم مشیرالدوله سخنان ما را کم و بیش برساند. پس بهتر است از عضدالملک نیز دیداری کنیم. میگوید: بخانه عضدالملک رفته آنجا نیز سخنان خود را رساندیم.

براون در پایان سخن خود مینویسد: پس از رفتن دو سفیر مشیرالدوله بمجلس شتافته پیام ناگواری را که میداشت بممتازالدوله و تقیزاده و مستشارالدوله رسانید، و این دو تن باز پسین، از آنجا که یک توده بیمار بهتر است تا یک توده مرده، باین شدند که در برابر شاه تفنک و افزار جنک بکار نبرند.

چنانکه گفتیم این داستان از هر باره شگفت آور است. خود داستان یک نیرنگی از سوی سفیر روس بوده و از اینسوی تقیزاده در باز گفتن به براون بدستبردهایی در آن پرداخته و آنرا دستاویزی برای کارهای خود نشان داده. سفیر روس خواستش بیم دادن میبوده. زیرا چنانکه راپورتهای لیاخوف را خواهیم آورد در همین روزها روسیان بهمدستی دربار نقشه برانداختن مجلس را میکشیدند، و چنانکه در بند سوم راپورت دوم نوشته گردیده میخواسته اند چنان باشد که آزادی خواهان اندیشه ایستادگی را رها کنند. سفیر انگلیس چون از آن نقشه آگاهی نمیداشته همانا که فریب همکار خود را خورده است. هرچه هست دستاویز دو نماینده در این کوشش، در میان خودشان جلوگیری از پیشرفت آرزوی ظل‌السطان میبود که نشستهای خانه عضدالملک را را بآن درخواست میشمارده‌اند، و جلوگیری از آنرا بایای خود می دانسته‌اند. لیکن راز نهان همانست که باز نمودیم.

اما تقیزاده چون روز بمباران مجلس از خانه نیامده و ناشایستی از خود نشان داده بود، در لندن در نزد براون و دیگران بپرده‌کشیهایی پرداخته و از آنجمله این داستان را با دستبرد بازگفته است. اینکه سفیر روس بگوید: «... دولت روس ناگزیز خواهد بود دست بکارهای ایران بیازد» که براون از گفته تقیزاده مینویسد، باورکردنی نیست. زیرا گذشته از آنکه چنین سخنی از یک نماینده سیاسی آنهم با بودن یک نماینده سیاسی دیگر دور است، اگر چنین سخنی گفته شده بودی، سفیر انگلیس آن را پنهان نداشته در نامه خود بوزیر خارجه انگلیس اینها را نیز نوشتی.

آنگاه گیریم که سفیر روس جنین سخنی را گفته آیا ممتازالدوله و تقیزاده خرسندی دادندی که تنها با یک بیم دادن آنسفیر دست از مشروطه بردارند؟!. آیا پاسخ نگفتندی: «ما برای نگهداری مشروطه ناگزیریم بدخواهان را از دربار بیرون گردانیم، آیا دولت روس می خواهد ما بنگهداری مشروطه نکوشیم؟!.». آیا در برابر چنین پاسخی سفیر روس چه توانستی کرد؟!.

روسیان اگر خواستندی در کارهای درونی ایران دست دارند، نیکرفتاری با محمدعلی میرزا جلو آنرا نگرفتی، و اگر نخواستندی و یا نیارستندی برداشتن محمدعلی میرزا از پادشاهی با بیرون گردانیدن امیربهادر از دربار هیچ نتیجه بدی را در پی نداشتی.

پس از همه اینها چنانکه نوشتیم این گفتگو روز چهارشنبه سیزدهم خرداد (۳ جمادی‌الاولی) بوده، که هنوز محمدعلی میرزا بباغشاه نرفته و با مجلس نبرد آشکاری آغاز نکرده بود، و چنانکه دیدیم گفتگو درباره بیرون کردن امیربهادر و دیگران میبوده، و هنوز نامی از جنگ کردن با محمد علی میرزا یا نکردن در میان نمی بوده، پس اینکه براون مینویسد: «تقیزاده و مستشارالدوله از آنجا که یکتوده بیمار بهتر است تا یکتوده مرده، باین شدند که در برابر شاه تفنک و افزار جنک بکار نبرند» چه معنی دارد؟!.. آیا نه آنست که تقیزاده دو داستان را که از هم جداست بهم آمیخته است ؟!..

از این نیز بگذریم: چنانکه خواهیم دید پس از رفتن شاه بباغشاه خود تقیزاده از کسانی بود که پافشاری در جنک کردن مینمود. چیزیکه هست چون روز جنک فرا رسید از ترس جان از خانه بیرون

بیرون نیامد و ناشایشتی از خود نشان داد. پس چگونه میتوان گفت که

پ ۹۶

ارشدالدوله (رئیس انجمن مرکزی تهران)

از ترس دست یازیدن روسیان بکارهای ایران جنک نکردن با محمدعلی میرزا را بهتر دانسته است؟!.. این خود بدی دیگری از تقی‌زاده است که برای پرده‌پوشی بناشایستی خود تاریخ را آشفته گردانیده است.


  1. Persia and Turky in Revolt; by David Fraser
  2. چنانکه گفته‌ایم علاءالدوله در زمان فرمانروایی خود در تهران سید قندی را بفلک بسته چوب زده بود که یکی از انگیزه های جنبش مشروطه آن داستان شمرده میشود، و اکنون بدینسان کیفر از دست محمد علیمیرزا می‌یافت. این علاءالدوله بمشروطه دلبستگی نمیداشت ولی چون این زمان بیکار، و برادرش احتشام‌السلطنه رئیس مجلس میبود با مشروطه خواهان همراهی می نمود. معین‌الدوله نیز همین حال را میداشت.
  3. ناصرالملک بیش از چند ساعتی در بازداشت نماند که سفیر انگلیس بنزد محمدعلیمیرزا رفته، بنام اینکه او در انگلستان درس خوانده و دارای فلان نشان از دولت انگلیس میباشد، رهایش گردانید. و او بهیچی نپرداخته فردایش تهران را گزارده آهنک اروپا کرد.
  4. این را تنها در روزنامه ندای وطن آورده. در حبل‌المتین و روزنامه مجلس یادی از آن نشده
  5. پیکره ۸۰ نشان میدهد اجلال‌الملک را با محمد خان میرپنج قزاق و سرکردکان شهربانی و قزاقان (این پیکره در همانروز ها بر داشته شده)
  6. نشان میدهد یکدسته از زنجیرزنان تهران را. چون از دسته سخن رانده شد این پیکره را (که در سالهای نخست مشروطه برداشته شده) آورده‌ایم.
  7. پیکره ۸۷ نشان میدهد فرمانفرما را با یکدسته از کردان در ساوجبلاغ
  8. همان خیابانی که اکنون پهناورتر گردیده و بنام خیابان پستخانه خوانده میشود.
  9. نشان میدهد فرمانفرما را با یکدسته از کردان در ساوجبلاغ
  10. پیکره ۹۰ نشان میدهد نمونه‌ای از شهربانی تبریز را (این در سال ۱۲۸۸ برداشته شده ولی نمونه همان شهربانی نخست است)
  11. پیکره ۹۲ نشان میدهد نمونه‌ای از شهربانی تبریز را (این در سال ۱۲۹۰ برداشته شده ولی نمونه همان شهربانی نخست است)
  12. در پیکره ۸۵ در پشت سر محمدخان سرکرده قزاق (از دست چپ او) دیده میشود.
  13. پس از برافتادن محمد علی میرزا نیز در میان مشروطه خواهان میبود که در تبریز و تهران بمنبر میرفت تا چند سال پیش مرد.