پرش به محتوا

تاریخ ایران باستان/قسمت اولی - کلیات/زبانها

از ویکی‌نبشته

شعبه‌هائی هم از آنها مانند بعض سکنۀ قفقازیه و نیز تاتارهای قریم، ترکها، مجارها، فین‌ها و غیره در اروپا مأوی گزیده‌اند.

سائر نژادها

ذکر سائر نژادها از موضوع این کتاب خارج است. همین‌قدر گوئیم که نژاد سرخ‌پوست در امریکا سکنی داشت ولی بعد از غلبۀ اروپائیها بر این قارّه رو بانقراض رفت. حالا عدّۀ کمی از این نژاد در امریکا باقی است و تجربه نشان می‌دهد که بعد از چند قرن بکلی نابود خواهد شد. مردمان سیاه‌پوست غالباً در افریقای وسطی و جنوبی می‌زیند. نژاد ماله در جزائر جنوب شرقی آسیا و اقیانوسیه و اقیانوس کبیر سکنی دارد (از جزائر نیکوبار تا جزائر پاک، از جزائر ساندویچ تا زلاند جدید) و نیز در جنوب شبه جزیرۀ هندوچین، مالاکا، جزیرۀ فُرُمزْ و جزیرۀ ماداگاسکار در افریقا.

زبانها

از زبانهائی که متروک گشته و از آنها آثاری باقی نمانده اطلاعاتی در دست نیست.

با وجود این محققین عقیده دارند که بشر ابتدائی جز با فریاد و اشاره نمی‌توانسته بنحو دیگر مطلب خود را بیان کند. بعد که ترقّی کرده زبانش دارای لغاتی گشته و این لغات هم غالباً عبارت از اسماء و ادوات ندا بوده. در این مرحله انسان برای ایجاد لغات از صداهای طبیعی تقلید می‌کرده[۱] چنانکه هنوز هم آثاری در زبانهای ملل کنونی از این تقلید باقی است.[۲] معلوم است که هر قدر انسان ترقّی کرده زبانش هم دارای لغات بیشتری گردیده.

علمای فقه اللغه، خصوصاً آنهائی که در فقه‌اللغۀ مترادف (یعنی مقایسۀ فقه‌اللغۀ زبانی با فقه‌اللغۀ زبانهای دیگر)[۳] کار کرده‌اند، بدین عقیده می‌باشند که زبانهای امروزی دنیا از سه گروه‌اند: اوّل - گروه یک هجائی (یک سیلابی).[۴] این زبانها را زبانهای ریشه‌ای نیز نامند زیرا لغات این زبانها عبارت است فقط از یک ریشه و بر ابتداء یا آخر آن هجاهائی نیفزوده. زبان چینی و آنامی و سیامی را از این گروه میدانند. معلوم است که در زبانهای ریشه‌ای عدّۀ لغات محدود است و، چنانکه گویند، چینی‌ها برای بیان فکر خود مجبورند لغات را پس و پیش کنند یا مقصود خود را با تغییر لحن بفهمانند. دوّم - گروه زبانهای ملتصق.[۵] این زبانها یک هجائی نیستند زیرا در لغات این زبانها در موارد اشتقاق بر ریشه هجاهائی افزوده ولی ریشه از افزایش هجاهای دیگر ابداً تغییر نکرده و سالم مانده و نیز هرچه افزوده بآخر ریشه چسبیده.[۶] مللی که زبانشان را ملتصق میدانند اینها هستند: ۱ - ملل اورال و آلتائی که شاخه‌ای از نژاد زردپوست می‌باشند، مانند مغولها، تاتارها، ترکها، تونغوزها، فین‌ها، سامویدها و غیره. ۲ - ژاپونیها و اهالی کره.[۷] ۳ - دراویدهای هندی و با سک‌ها.[۸] ۴ - بومیهای امریکا.

۵ - در افریقا: اهالی نوبی (در جنوب مصر)، هوت تِنْ تُت‌ْها،[۹] کاْفرْها[۱۰] سیاه‌پوستها. ۶ - در اُسترالی: اهالی آن قارّه. از زبانهای ملل قدیمه که ذکری از آنها در تاریخ ایران خواهد شد زبان عیلامی ملتصق بود. در باب زبان سومری و هیتی تردید هست و بعضی زبان سومری را زبان ملتصق خالص نمی‌دانند.

سوّم - گروه زبانهای پیوندی.[۱۱] در لغات این زبانها بر ریشه یا مادّه هجاهائی افزوده، ولی نه فقط به آخر ریشه بلکه به ابتدای آنهم و دیگر اینکه ریشه بر اثر افزایش تغییر کرده، گوئی که ریشه با آنچه افزوده جوش خورده، امّا در لغات زبان ملتصق چون ریشه تغییر نکرده هجاهائی که علاوه شده مثل آنست که فقط بریشه چسبیده بی‌اینکه جوش خورده باشد.[۱۲] زبانهای پیوندی عبارتند از: ۱ - زبانهای سامی مانند عبری و عربی و در عهد قدیم از زبانهای بابلی، آسوری، فینیقی، زبان اهالی قرطاجنه، حمیری و عربی. ۲ - زبانهای ملل هند و اروپائی، یعنی زبانهای آریانهای هندی - آریانهای ایرانی - یونانیها - ایطالیائیها و غیره، چنانکه بالاتر ذکر شد. علماء فقه اللغه بنا بر تحقیقاتی که راجع به گذشته‌های زبانها کرده‌اند باین عقیده می‌باشند که زبانهای گروه سوّم از مراحل زبانهای گروه اوّل و دوّم گذشته تا به این درجه رسیده، یعنی زبانها مستقلاً ترقّی کرده و به مرحله‌ای درآمده‌اند که اکنون مشاهده می‌کنیم. این را هم باید گفت که تمام زبانها از سه مرحلۀ مزبوره نگذشته‌اند زیرا زبانهائی مشاهده می‌کنند که در مرحلۀ اولی یا دوّم مانده یا قبل از رسیدن به درجۀ سوّم از میان رفته‌اند. بالاخره زبانهائی هم یافته‌اند که در مرحلۀ بین بین واقع‌اند و باید آنها را زبانهای مختلط نامید.

به شهادت تاریخ، ملل مترقّی آنهائی بوده‌اند که زبانشان بیشتر ترقّی کرده بود و نیز در قارّه‌های قدیم دیده میشود که هر زمان دو ملت باهم طرف شده‌اند ملتی که زبانش کامل‌تر بوده بر دیگری غلبه یافته. برای مثل چند مورد را ذکر می‌کنیم: در ابتدای ازمنۀ تاریخی مرکز تمدّنی در کلده ایجاد شد. سومریها موجد این تمدّن بودند و زبانشان ملتصق بود. بعد سامیها که زبانشان پیوندی بود آمده بر آنها غلبه یافتند. عیلامیها، که زبانشان ملتصق بود، یک‌دفعه مغلوب اکّدیها گشتند و دفعۀ دیگر چنان مغلوب آسوریها شدند، که دیگر کمر راست نکردند.

مصر بربری نیز مغلوب سامی‌ها گردید و دولت فراعنه تأسیس شد. فینیقی‌ها مستعمرات خود را در تمام دنیای عهد قدیم بنا کردند و اغلب مستملکات آنها در جاهائی بود، که از حیث زبان پست‌تر از یونانی‌ها بودند (قرطاجنه، سیسیل، اسپانیا و غیره). سامیهای کلده، آسور، آسیای غربی و مصر قرنها حکومت کردند، ولی، وقتی که با مادیها و پارسی‌ها طرف شدند، مغلوب گشتند: زبانی، که با زبان سانسکریت و آوستا قرابت داشت، بر زبان بابلی و آسوری چربید. بعد، وقتی که آریانهای ایرانی با یونانی‌ها طرف شدند، زبان یونانی غلبه کرده تمام عالم آن‌روز را از باختر تا اسپانیا فروگرفت. ایطالیا، که میتوان گفت از حیث تمدن زادۀ یونان بود، عالمگیر گردید و بعد، وقتی که در زیر ضربتهای مردمان وحشی سقوط یافت، باز بواسطۀ زبانش آنها را بلعید و از خرابه‌های امپراطوری روم اروپائی برخاست، که عظمتش را مشاهده می‌کنیم. در تاریخ گاهی اتفاق افتاده، که ملل نیم متمدن یا وحشی بر ملل متمدنه غلبه یافته‌اند، ولی این غلبه عمری نداشته و باز مللی، که زبانشان کامل‌تر بوده، غالبین خود را مغلوب کرده‌اند. حالا هم در کرۀ زمین، چنانکه می‌بینیم، برتری با مللی است، که زبانشان کامل‌تر است.

علماء فقه اللغه زبانها را، از حیث قرابتی که باهم دارند، طبقه‌بندی کرده‌اند، ولی نباید تصور کرد، که با تمام زبانها این کار میسور بوده، چه به زبانهائی برمی‌خورند، که در هیچیک از طبقات ظاهراً جا نمی‌گیرند و باید جهت از اینجا باشد: این زبانها از زبانهائی آمده‌اند، که از آن نه آثاری در دست و نه معلوم است، که زبانهای چه اقوامی بوده، زیرا این اقوام منقرض شده‌اند. از حیث نتائجی، که از مطالعات و تتبعات علماء فن بدست آمده، میتوان گفت، که زبانهای سامی و هند و اروپائی در درجۀ اولی است، زیرا از این زبانها آثاری، که خیلی قدیم می‌باشد، در دست است، در میان زبانهای هند و اروپائی درجۀ اولی را زبانهای آریانی بمعنی اخص حائزاند، چه آثار ادبی این زبان‌ها لااقل تا قرن ۱۴ قبل از میلاد صعود می‌کند، و حال آنکه آثار شعبه‌های دیگر هند و اروپائی بالنسبه خیلی مستحدث است. ازاینجهت، در تقسیم ملل هند و اروپائی بشعب، شعبۀ آریانی شعبۀ اولی بشمار می‌آید.

از زبانهای ریشه‌ای فقط زبان چینی آثار وافری برای تحقیقات علمی دارد.

این زبان، هرچند در مدت قرون زیاد ترقی کرده، ولی در مدت چهل قرن در همان مرحلۀ ریشه‌ای باقی مانده.

زبانها مانند اشخاص بوجود آمده عمر می‌کنند و می‌میرند. چیزی که اکنون به عقیدۀ علماء فن مسلم میباشد این است، که دیگر زبانی بوجود نخواهد آمد، زیرا روی کرۀ زمین مردمی نیست، که در احوال بکلی ابتدائی بوده نتواند تکلم کند.

پس من بعد، همین زبانها که هستند، ترقی خواهند کرد و از تنۀ هر زبانی شاخه‌هائی خواهد روئید. این ترقی زبان ممکن است ذاتی باشد یا از تأثیر زبانهای خارجی، بخصوص که روابط بین المللی کنونی بیش از زمانهای سابق است.

خطوط

خط هم مانند زبان به عقیدۀ اهل فن بمرور دهور پدید آمده و خردخرد ترقی کرده تا بدین مرحله رسیده. معلوم است، که تمام ملل یا اقوام در ایجاد و ترقی خط شرکت نداشته‌اند، زیرا بسیاری از اقوام خط را از قومی دیگر اقتباس کرده‌اند.

اگر بخواهیم تاریخ ترقی خطوط را ذکر کنیم، از موضوع خارج خواهیم شد، چه این مبحث موضوعی است مخصوص، ولی بطور کلی باید در نظر داشت، که در میان مراحلی، که خط از آن گذشته تا به پایۀ کنونی رسیده، پنج مرحلۀ اساسی بوده:

اوّل - مرحله‌ای، که انسان برای باقی گذاردن فکر خود اشیائی را بطور علامت بکار می‌برد، مثلاً هنوز هم در میان بعض مردمان ماله معمول است، که نمک را علامت محبت و فلفل را علامت بغض میدانند و برای اظهار این دو معنی نمک یا فلفل بکار می‌برند. بومیهای امریکا با گره‌هائی، که به نخ می‌زدند، یا با سوراخهائی، که در برگ


  1. Onomatopee.
  2. مانند: شُرْشُرْ - دَقّ‌ودَقّ - غرّش - تَنْبور - دَبدَبهْ - طمْطَراقْ - طَنْطَنهْ - فِش‌ْفِشْ و صدها نظیر این کلمات.
  3. Philologie Comparee.
  4. Ianguos Monosyllabiques.
  5. Iangues Agglntinantes.
  6. پائین‌تر این مطلب روشن‌تر خواهد بود.
  7. Coree.
  8. Basques.
  9. Hottentots.
  10. Caffres.
  11. Fleetives.
  12. برای نمونه فعلی را به زبان پارسی که زبان پیوندی است با فعلی از ترکی آذربایجانی که زبان ملتصق است مترادفا صرف می‌کنیم: رفتن - ریشه‌اش (رُو) گِدْماخ - ریشه‌اش (گِدْ) می‌روم - رفتم - می‌رفتم - رفته‌ام - رفته بودم گدِرم - گِدْدِم - گِدِرْدِم - گِدْمِشم رونده - رفته - برو - بروم گِدْمِش‌ْدِم - گِدَنْ - گِدْمِشْ - گِدْ - گِدَمْ از این صرف به خوبی دیده میشود که بر ابتدای ریشۀ (گِدْ) چیزی علاوه نشده و بر آخر آنهم هرچه افزوده ریشه را تغییر نداده و فقط با فتحه یا کسره بریشه چسبیده، ولی در زبان پارسی بر ابتداء یا انتهای ریشه که (رُوْ) است یک یا چند هجا علاوه گشته و ریشه هم تغییر کرده تا با هجاهای بعدی جوش بخورد چنانکه (و) بواسطۀ (ت) مبدّل به (ف) شده. این نکته را باید در نظر داشت که در ترکیب کلمه توجه به حروف بی‌صدا یا مصمّت است. این حروف را استخوان لغت میدانند و حروف صدادار یا مصوّت را که از جمله فتحه و کسره است عضلات و غضروف آن محسوب می‌دارند.