پرش به محتوا

ایران در زمان ساسانیان/فصل نهم

از ویکی‌نبشته

فصل نهم

آخرین سلطنت بزرگ


هرمزد چهارم-خصال او-ادامه جنگ با روم شرقی-شورش وهرام چوبین- خلع هرمزد و قتل او-بر تخت نشستن خسرو دوم-شاهی وهرام چوبین-جنگ داخلی-استمداد خسرو از قیصر-شکست و فرار و قتل وهرام چوبین-شورش و عصیان رستهم -سلطنت خسرو دوم-جنگ دیگر با روم-اخلاق خسرو دوم- کاخ‌های سلطنتی (دستگرد، «قصر شیرین») -نقوش طاق‌بستان-عجایب دستگاه خسرو-زنان او-تجملات و ظرایف درباری-عطرها و خوراکها-جامهای مزین- موسیقی-احوال مسیحیان-خلع و قتل خسرو و جلوس کواذ دوم شیرویه.

هرمزد چهارم، که در سال ۵۷۹ جانشین خسرو اول شد، از بعضی جهات خلف الصدق پدر خویش بشمار می‌رفت. اگر درست ملاحظه شود، او بیش از انوشیروان مستحق لقب «عادل» بود. بلعمی صراحة گوید: «در عدالت از انوشیروان برتر بود».[۱] همه تواریخ شرقی آن عهد در این معنی متفقند، که هرمزد نسبت به ضعفا و مظلومین خیرخواه و نسبت به بزرگان سخت‌گیر بود؛ لکن در همه این منابع، بغض و محبت، دوستی و دشمنی بصورت عجیبی درهم آمیخته است.

از اینجا ثابت می‌شود، که چون در آغاز دولت عرب خواسته‌اند خوذای‌نامگ را صورت جدیدی بدهند، اخبار را از منابع مختلف گرفته‌اند، که بعضی حاکی از احساسات عامه رعایا و برخی متمایل باشراف و روحانیان بوده است. مثلا طبری نخست روایت هشام بن محمد را نقل می‌کند، که گوید:[۲] هرمز بن کسری هذا کثیرالادب ذاتیة الاحسان الی الضعفاء و المساکین و الحمل علی الاشراف فعادوه و ابغضوه و کان فی نفسه علیهم مثل ذلک... و کان متحریا للسیرة فی رعیته بالعدل»، یعنی «هرمزد پسر خسرو پادشاهی با ادب و احسان و دوستدار ضعیفان و فقیران بود و بر اشراف سخت می‌گرفت، پس در کین او ثابت شدند و او نیز کین آنان در دل گرفت... حس دادگری او در حق رعیت فوق‌العاده بود». پس طبری دو حکایت نقل می‌کند راجع به عدالت سخت و تزلزل‌ناپذیر هرمزد، که بیشتر مورخان عرب و ایران آن را در کتب خود آورده‌اند. آنگاه از روی مأخذ دیگری طبری هرمزد را چنین وصف می‌کند.[۳] «و قیل ان هرمز کان مظفرا منصورا لا یمد یده إلی شیء الا ناله و کان مع ذلک ادیبا اریبا واهیا ردی النیة قد نزعه اخواله الاتراک[۴] و کان مقصیا الاشراف و انه قتل من العلماء و اهل البیوتات و الشرف ثلاثۀ عشر الف رجل و ستمائة رجل و انه لم یکن له رای الا فی تالف السفلة و استصلاحهم».[۵] بلعمی در ترجمه این عبارت گوید: «اما عیب او آن بود، که مردمان بزرگ را خرد داشتی و حق ایشان نشناختی و درویشان و حقیران را برگزیدی و هرکس که بر ضعیفی ستمی کردی او را بکشتی تا بشمار آمدی سیزده هزار کس از بزرگان و مهتران بدین سبب کشته بود و بدین سبب درویشان او را زشت داشتندی و مهتران او را دشمن.»

اصل این دو روایت یکی است، اما بیان آنها متفاوت است، در روایت اخیر ذکری از عدالت او نشده است.

نویسندگان رومی[۶]، که جز جنبه خصومت نسبت بقیصر، چیزی در هرمزد نمی‌دیده‌اند، او را بچشم بدبینی نگریسته و پادشاهی ظالم و خودخواه و بدسگال و بی‌رحم نسبت به رعایا قلمداد کرده‌اند. بالعکس، عیسویان ایران نام این پادشاه را به نیکی یاد نموده‌اند، زیرا که در قبال سختگیری هیربذان نسبت بنصاری، هرمزد چنین فرموده است: «همچنان‌که تخت ما نمی‌تواند فقط بر دو پایه پیشین بایستد و از دو پایه پسین بی‌نیاز باشد، دولت ما نیز با رنجش و انزجار رعایای عیسوی و سایر ملل متنوعه کشور برپای نتواند ماند. پس باید که از آزار عیسویان دست بدارید، و در کارهای نیکو کوشا باشید، تا نصاری و پیروان سایر ادیان اعمال نیک شما را ببینند، و بستایش شما هم زبان شوند، و بدین شما روی آورند»[۷]. یشوع یبه[۸]، که به اجازه پادشاه حائز مقام جاثلیقی شد، بسیار مورد توجه شاهانه بود به‌وسیله دادن اخبار راجع بحرکات لشکر روم خدمات شایان به دولت ایران می‌نمود[۹].

هرمزد در سیاست تأسی به پدر می‌کرد، ولی اعتدال و احتیاط پدر را نداشت. وسعت مشربی، که در امر دین اظهار می‌کرد، کینه و عداوت روحانیان زردشتی را به او متوجه می‌ساخت؛ با وجود این معلوم نیست، که طبقه روحانی در انقلابی، که هرمزد را از تخت و زندگی محروم کرد، بطور مؤثری شرکت جسته باشند. موبدان نتوانستند در این انقلاب بقدرت سابق خود نائل آیند. اما طبقه نجبا را باید محرک اصلی این شورش دانست. انوشروان این طبقه را در قید اطاعت بسته بود و تا حدی هم حس غرور و کبر اشراف را راضی نگاه می‌داشت، ولی هرمزد از این تدبیر غفلت کرد و عداوت آن طایفه موجب بدبختی او شد. در منابع شرقی نام چند تن از وزراء و اعیان مذکور است، که بفرمان هرمزد شربت هلاک نوشیده‌اند؛ از جمله موبدان موبد زردشت بود. مردمان چنین پنداشته‌اند، و تئوفیلاکتوس نیز شنیده است، که علت عداوت هرمزد نسبت باشراف این بود، که پیشگویان او را از وقوع شورشی خبر داده بودند، که او را از تاج و از زندگی بی‌بهره خواهد ساخت؛ این حکایت را مورخان شرق با آب‌وتاب بسیار روایت نموده‌اند. هرمزد فاقد عظمت و تسلط انوشروانی بود، و آن شخصیت فائقی، که در هر موقع احترام و اطاعت پادشاه را در دلها جای می‌دهد، نداشت. باری شورشهایی، که موجب بر باد رفتن تاج و تخت هرمزد شد، نتیجۀ تأسیسات نظامی انوشروان بود. این تأسیسات تأثیری وخیم کرد و فتنه‌هائی چند برانگیخت، که شورش عهد هرمزد مقدمه آنها محسوب است.

هنگام جلوس هرمزد گفتگوی مصالحه بین ایران و روم جریان داشت. هرمزد آن را برهم‌زد. دیگر بار در ۵۸۱ مذاکرات شروع شد، لکن نتیجه حاصل نگردید. پس جنگ دوام یافت، اما سرداران ایران به فتحی شایان نایل نیامدند، کارآمدترین سرداران ایران وهرام، که ملقب به چوبین،[۱۰] از مردم ری، پسر وهرام گشنسب، از دودمان بزرگ مهران بود، فرماندهی قادر، و محبوب سربازان خویش، و پر از کبر و ادعا بود، و از این حیث شبیه بزرگان عهد ملوک ملوک‌الطوایفی قدیم محسوب می‌شد، پس از آنکه بر طوایف مهاجم سرحدات شمال و مشرق[۱۱]فایق آمد و ترکان را منهزم کرد، به فرماندهی کل نیروی ایران در برابر رومیان نصب شد، لکن مغلوب گردید. هرمزد با طرزی موهن او را از فرماندهی خلع کرد. چون وهرام از لشگریان خود اطمینان داشت، رایت خلاف برافراشت. این واقعه آتش فتنه را از هر سوی کشور مشتعل کرد. وستهم[۱۲]که از دودمان بزرگ اسپاهبذان بود و خویشاوند خانواده سلطنتی بشمار می‌رفت (زیرا که خال خسرو دوم بود)، موفق شد، که برادر خود وندوی[۱۳](بندوی) را از زندان پادشاه بیرون کشد. دو برادر به کاخ سلطنتی درآمدند و هرمزد را خلع کرده به زندان افکندند، و کور کردند، و پسرش خسرو دوم را، که بعد ملقب به ابرویز[۱۴](یعنی مظفر) شد[۱۵]، به سلطنت برداشتند، خسرو در این وقت در آذربایجان بود، شتابان به تیسفون رفت و در سال ۵۹۰ تاج بر سر نهاد. چندی بعد هرمزد را هلاک کردند، بنا بر رأی تئوفیلاکتوس این کار بامر خسرو واقع شد، و بعضی گویند خسرو رضایت ضمنی در قتل او داده بود.[۱۶]

اما وهرام چوبین حاضر نبود، که بفرمان پادشاه جدید درآید؛ زیرا که خود سودای پادشاهی داشت. دودمان مهران مدعی بودند که از نسل ملوک اشکانیند، و وهرام تکیه باین ادعا کرده، در دعوی خود ابرام نمود. در تاریخ ساسانیان چنین ادعایی تازگی داشت. از آنجا که سپاه وهرام نیرومند بود، خسرو رو به هزیمت نهاد. وهرام فاتحانه به پایتخت درآمد، و علی‌رغم جماعتی از بزرگان، بدست خود تاج بر سر گذاشت، و بنام خود سکه زد. در این اثنا خسرو از سرحد روم گذشته، به پناه امپراطور موریکیوس[۱۷]درآمد.

دولت مستعجل بهرام چوبین (وهرام ششم) عبارت از یک سلسله شورش و فتنه بود. طبقه روحانی و قسمتی از اشراف با او مخالفت داشتند، و تحمل پادشاهی او را، که از میان خودشان برخاسته بود، نمی‌کردند. ولی از عقیده توده ایرانیان، یعنی طبقات عامه، اطلاعی نداریم. یهود وهرام را حامی و نگاهبان خود شمرده، او را بمال مدد می‌دادند. وندوی، که دستگیر و زندانی شده بود، به یاری چند تن از بزرگان رهایی یافت، و پیشرو مخالفان وهرام شد. این توطئه به جایی نرسید، رؤسای شورشیان را هلاک کردند. وندوی بآذربایجان گریخت، و نزد برادر خود وستهم شد، که به یاری خسروپرویز علم برداشته بود.

قیصر موریکیوس خسرو را با سپاهی مدد کرد، بشرط آنکه شهرهای دارا و مایفرقط (میافارقین)[۱۸]را، که از رومیان در جنگ گرفته بودند، بروم واگذارد. این پیش آمد به نتیجه مطلوب منتهی شد. بسی از بزرگان، که هواخواه وهرام محسوب می‌شدند، او را ترک کردند. پس از جنگهای خونین، سپاه روم، و ارامنه اتباع موشل، و ایرانیانی، که به خسرو پیوسته بودند، وهرام را در حوالی گنزک آذربایجان منهزم کردند. وهرام بترکان پناه برد، و در بلخ بیاسود، و در آن شهر چندی بعد ظاهراً بتحریک خسرو بقتل رسید[۱۹]. سرگذشت پرحادثۀ وهرام چوبین در اذهان ایرانیان تأثیری قوی کرده است، و موجد افسانه شیرینی بزبان پهلوی شده است، که مطالب آن را مورخان عرب و ایران، خاصه فردوسی[۲۰]، در کتب خویش آورده‌اند. مؤلف گمنام این روایت توانسته است، که سرگذشت آن سردار بزرگ ناکام را با بیانی کافی مجسم و محسوس کند. بنا بر قول او وهرام نه تنها در لشکرستانی از قهرمانان مشهور بشمار می‌آمده، بلکه در خصال مردانه و اطوار شایسته دارای مقامی عالی بوده است.[۲۱]

موبدان چندان از بازگشت خسرو، که در سال ۵۸۱ اتفاق افتاد،[۲۲] شادمان نشدند، زیرا که این پادشاه از روم این ارمغان را همراه داشت، که نسبت به اوهام و خرافات نصاری میلی حاصل کرده بود، و مؤید او در این عقاید زنی عیسوی شیرین نام بود، که سوگلی حرم او گردید. با وجود این کامیابی، خطری، که از جانب بزرگان خسرو را تهدید می‌کرد، هنوز مرتفع نشده بود. شاه آن دو شخص را، که در استرداد تاج و تخت بیش از همه به او یاری کرده بودند، یعنی وندوی و وستهم را، مورد خشم خویش قرار داد. در آغاز به پاداش این یاوری درجات عالیه به آنان وعده داده بود. بنا بر قول مورخان شرق خسرو وستهم را به فرمانفرمایی

شکل ۴۲-سکه خسرو دوم

(مجموعه مؤلف)

خراسان و بلاد مجاور آن نصب کرد، ولی از خاطر نمی‌برد، که وستهم و برادرش بر پدرش هرمزد شوریده‌اند، و بیم داشت که عمل آنان در آتیه سرمشق دیگران شود. پس به بهانۀ وندوی را هلاک کرد، لکن وستهم، که از سرنوشت برادر عبرت گرفته بود، سر بطغیان برافراشت، و به وهرام چوبین تأسی کرده، تاج بر سر نهاد، و به یاری افواج دیلمی و جنگجویانی، که در سپاه وهرام چوبین خدمت کرده بودند، مدت ده سال پایداری کرد، و در سلطنت خراسان باقی ماند. چنانکه از سکه‌های او آشکار است، وی دو تن از پادشاهان کوشانی را، که شاوگ[۲۳]و پریوگ[۲۴]نام داشتند، بفرمان خویش آورد. خسرو چون خبر طغیان وستهم را شنید، هراسان و بیمناک شد، ولی یکی از اسقفهای عیسوی سبهریشوع[۲۵] نام او را تسلی داد و تشجیع کرد. عاقبت وستهم پس از جنگها و دسیسه‌هایی، که ما از جزئیات آن اطلاعی نداریم،[۲۶] مغلوب شد. خسرو این سبهریشوع را بجای یشوع‌یبه، که بدرود جهان گفته بود، بمقام جاثلیقی نصب کرد[۲۷].

شکل ۴۳-سکه وستهم

(مجموعه مؤلف)

چند سال پس از این واقعه قتل موریکیوس امپراطور روم، که بدست فوکاس[۲۸]اتفاق افتاد، بهانه بدست خسرو داد، تا جنگی جدید با روم شروع کند. فوکاس بدست هرقل (هراکلیوس)[۲۹]خلع شد، ولی جنگ به پایان نرسید. سرداران ایران در آسیای صغیر فتوحاتی کرده، الرها، و انطاکیه، و دمشق را تسخیر نمودند. سپس اورشلیم را گرفته، دار مقدس را از آنجا به تیسفون فرستادند.[۳۰] عاقبت اسکندریه و بعض نواحی مصر را فروگرفتند. این قسمتها از عهد هخامنشیان ببعد از تصرف ایران خارج شده بود[۳۱]. در این تاریخ، یعنی ۶۱۵ میلادی، قدرت و شوکت خسرو به اوج تعالی رسید. در سرحدات شرقی مهاجمات پادشاهی، که نسبش به هفتالیان می‌پیوست، و تابع خاقان ترک بود، به پایمردی یکی از سرداران خسرو موسوم به سمبات باگراتونی[۳۲]ارمنی دفع شد و این پادشاه به خاک هلاک افتاد[۳۳]. قسمتی از شمال غربی هندوستان طوق اطاعت شاهنشاه ایران را بگردن نهاد، و وجود سکه‌های خسرو در این نواحی شاهد این مدعاست.[۳۴]

بزرگترین سرداران لشکر ایران دو تن بودند، یکی شاهین وهمن‌زاذگان، که سمت پادگوسپانی غرب داشت، دیگر فرخان، که او را رومیزان[۳۵] هم می‌گفتند[۳۶]، و او دارای لقب شهروراز (گراز کشور) بود[۳۷]. شاهین در آسیای صغیر فتوحات بسیار کرد، و شهر کالسدون را در برابر قسطنطنیه بتصرف آورد؛ و پس از آن درگذشت؛ شاید هم بفرمان خسرو او را به هلاکت رسانده‌اند.[۳۸] اما شهروراز: که بلاد عظیمه شامات و بیت المقدس را گرفته بود، به محاصره قسطنطنیه همت گماشت، ولی وسیله عبور از بسفور ورود بساحل اروپایی را نداشت.

عاقبت، هراکلیوس موفق شد، که از پیشرفت سپاه فاتح ایران جلوگیری کند. افواج شاهنشاه را بازپس راند. آسیای صغیر و ارمنستان را فتح کرد و بآذربایجان درآمد، و در ۶۲۳ شهر کنزک را تسخیر، و آتشکده بزرگ آذرگشنسپ را ویران کرد. خسرو در موقع فرار از این شهر آتش مقدس را به همراه برده بود. در سالهای بعد قوم خزر از نژاد ترک، که در ظرف نیمه اخیر قرن ششم در قفقاز مسکن گزیده بودند، در بند را بچنگ آورده. با قیصر روم عقد مودت بستند[۳۹] قیصر در این وقت لشکر ببین‌النهرین (ناحیه دجله) کشید، و در ۶۲۸ کاخ سلطنتی را در دستگرد بتصرف آورد، و مهیای محاصره تیسفون شد. خسرو پایتخت را ترک کرده، خود را به مأمنی کشید، و چیزی نگذشت، که در اثنای شورشی، بدرود حیات گفت. تفصیل این واقعه را بعد ذکر خواهیم کرد.

این است بطور خلاصه کیفیت حوادثی، که در عهد خسرو دوم اتفاق افتاد، یعنی شهریاری، که خود را چنین می‌خواند: «انسانی جاویدان در میان خدایان و خدایی بسیار توانا در میان آدمیان، صاحب شهرت، شهریاری که با خورشید طالع می‌شود، و دیدگان شب عطا کرده اوست»[۴۰]. این شاهنشاه دولت ایران را چند سالی به شوکت و جلالی رسانید، که تا آن وقت در دوره ساسانی به خود ندیده بود. عبارتی که طبری در ستایش خسرو آورده، ناظر بهمین مطلب است[۴۱]: «از همه پادشاهان در دلیری، و نفاذ رای و فرط احتیاط بیش بود. بنا بر آنچه از وی روایت کرده‌اند، در نیرو، و شهامت، و کامیابی، و جهانگشایی، و گرد آوردن خواسته و گنج و یاری بخت، و مساعدت روزگار کار او به جایی رسید، که هیچ پادشاهی نرسیده بود، ازاین‌رو او را پرویز خوانند، که در عربی بمعنی «مظفر» است.

با وجود این، جای تردید است، که آیا خسرو دوم از حیث شجاعت شایسته چنین ستایشی بوده است یا نه. خسرو در مصافهایی، که با وهرام چوبین داد، این هنر خود را نتوانست باثبات برساند، و چون بر مرکب سلطنت سوار شد، در جنگهای گوناگون کشور وجود خود را هیچ‌گاه بخطر نیفکند، و قدم در میدان ننهاد. اما در باب احتیاط او هم باید گفت، که بیشتر بصورت تدابیر مزورانه بروز کرده است، که منجر بقتل بزرگانی می‌شد، که وجودشان را مظنه خطری می‌شمرد. چه به خوبی می‌دانست، که هرچند وسعت قدرت او وابسته به تأسیسات لشکری است، که انوشروان دایر نموده، ولی در همین تأسیسات خطراتی نهفته است، که شاهنشاهی را تهدید می‌کند. در سالف زمان امراء ملوک ملوک‌الطوایفی بعضی از سلاطین ساسانی را عزل کرده، بجای آنان شاهزادگان ساسانی مساعد با خود را بر سر سلطنت نشانده بودند؛ اما از عهد هرمزد ببعد سردارانی، که افواج دائمی و قابل اعتماد در اختیار خود داشتند، دم از پادشاهی زدند، نخست وهرام چوبین در این میدان پای نهاد، پس آنگاه نوبت به وستهم رسید.

باری در تاریخ طبری چند روایت مختلف ایرانی می‌بینیم، که از روی کمال دقت ضبط شده، و بعضی از صفات خسروپرویز را ذکر می‌کند، که برای تکمیل اطلاع ما راجع بشخص این پادشاه بسیار سودمند است. گوید: بخت و اقبال او را متکبر و مغرور کرد، خودخواهی و استبداد و آزمندی او به نهایت رسید، و چشم طمع بمال و ثروت مردم دوخت. یکی از مردان بیگانه را، که پسر سمی؟ بود، و نام ایرانی گرفته، فرخزاد یا فرخان‌زاد خوانده می‌شد، بگرد آوردن خراج پس افتاده برگماشت، و او ظلم بی‌پایان می‌کرد، و اموال رعیت را می‌گرفت. این قبیل کارهای خسرو، که موجب صعوبت زندگی مردم شد، خلق را بر او بددل کرد[۴۲]. و نیز طبری گوید: «خسرو مردمان را حقیر می‌شمرد، و چیزهایی را خوار می‌داشت، که هیچ شهریار عاقلی خوار نمی‌دارد. در جرم و عصیان بباری تعالی به جایی رسید، که برئیس نگاهبانان خاصه خود زاذان فرخ فرمان داد، تا همه زندانیان را، که عددشان به ۳۶۰۰۰ تن می‌رسید[۴۳]، هلاک کند. زاذان فرخ در اجرای امر تعلل کرد، و امرار وقت نمود، و در حضور خسرو عذرها آورد). از این گذشته، خسرو می‌خواست افواجی را، که از هرقل شکست یافته بود، بقتل آورد.[۴۴]

اگر هرمزد چهارم به بزرگان سختگیری می‌کرد، و رعیت را می‌نواخت، خسرو پرویز بالعکس، برای آکندن گنج، هم رعایا و پیشه‌وران را می‌آزرد، هم بزرگان را رنجیده خاطر می‌کرد. از فرط بدگمانی و کینه‌وری، این شهریار همواره مترصد فرصت بود، تا خدمتگزاران مظنون و خطیر را از دم تیغ بگذراند. نخست چنان که گفتیم از وندوی و وستهم بدگمان شد، و شخص اخیر زحمت بسیار برای او فراهم کرد. پس نوبت به مردان شاه، پاذگوسپان نیمروز رسید، که از خدام باوفای او بود. بنا بر قصۀ، که در کتب آمده، منجمان خسرو را گفته بودند، که مرگ او از جانب نیمروز است، و این نکته خسرو را نسبت به مردان شاه، که فرمانروایی مقتدر بود، بدگمان کرد. پس بر آن شد، که او را به هلاکت رساند، ولی چون خدماتش را بخاطر آورد، مصمم شد، که فقط به بریدن دست راست او اکتفا کند، تا در نتیجه این سیاست از اشتغال بخدمات عالیه کشوری بازماند. چون سیاست اجرا شد، خسرو خواست با دادن مال بسیار او را راضی و خوش‌دل کند، ولی مردان‌شاه گفت بجای مال خواهشی دارم، و آن این است، که سرم را از تن جدا کنید، زیرا که در چنین وضع شرم‌آوری زندگی بر من حرام است. باری بر- فرض، که تفصیل این قصه صحیح نباشد، قدر متقن این است، که پرویز مردان‌شاه را به هلاکت رساند و فرزند او مهرهرمزد یا نیوهرمزد را در دشمنی خویش ثابت‌قدم کرد[۴۵].

پس آنگاه نوبت بدیگری از بزرگان رسید، یزدین نام، که دین نصاری داشت. تاریخچه این مرد شرح مفیدی از احوال اجتماعی آن عهد بشمار است. خانواده او، که اصلا سریانی بود، در کرخای بیث سلوخ (کرکوک فعلی) املاک پهناور داشت. این یزدین ظاهراً در دیوان خراج دارای مقامی عالی بوده است. او را مقام واستریوشان‌سالار دادند، و وصول عشریه را به او محول کردند. هنگام لشکرکشی همراه سپاه می‌رفت، تا از غنیمت جنگ و خراج رعیت پیوسته خزانه را سرشار بدارد. گویند هر بامداد هزار سکه زر به خزانه می‌فرستاد[۴۶]. یزدین نظیر این جهدی را، که در انباشتن خزاین پادشاه بکار می‌بست، در حمایت هم‌کیشان خود نیز مبذول می‌داشت[۴۷]. از این جهت مورخان عیسوی از او جانبداری کرده، از استفاده‌ها و حیف و میلهایی، که برای پر کردن کیسه خویش می‌کرد، چشم پوشیده در ستایش احسان و قوت ایمان او داد سخن داده‌اند. یزدین صومعه را، که شیرین محبوبه خسرو بنا نهاده بود، از خواسته و اثاثه گرانبها بی‌نیاز کرد[۴۸]، و «در همه جهان کلیساها و دیرها ساخت مانند بیت المقدس آسمانی، که چنانکه یوسف در چشم فرعون عزیز بود، یزدین نیز در نظر خسرو عزت داشت، بلکه بیش از یوسف محبوب بود»[۴۹]. در آن‌وقت، که ایرانیان به بیت المقدس دست یافتند، یزدین غنیمتی گزاف به تیسفون فرستاد، من‌جمله از چیزهائی که در انظار عیسویان بسیار عزت داشت، قطعه از دار عیسی بود، که خسرو آن را با تشریفات عظیمه در گنج تازه، که در پایتخت ساخته بود، قرار داد. یهود بیت المقدس، که موقع را برای کشیدن انتقام از عیسویان مغتنم شمرده، و کلیسیاها را آتش زده بودند، بنا بر پیشنهاد یزدین و فرمان پادشاه بدار آویخته شدند، و اموال آنان ضبط شد. پس یزدین بعضی از کلیسیاها را از نو بنا نهاد[۵۰][۵۱]. منزلت این واستریوشان‌سالار دوامی نیافت. علت سقوط او معلوم نیست، اما هنگامی که سپاه هرقل به نواحی مغرب ایران روی نهاد، خسرو فرمان داد، تا یزدین را کشتند و زنش را در شکنجه نهادند، شاید بگوید، که شویش گنجهای گردآورده را در کجا نهفته است.

نعمان سوم پادشاه اعراب حیره، که بدین عیسوی گرویده بود، همچنین فدای کینه‌جویی خسرو شد. گویند هنگامی که خسرو از پیش وهرام چوبین گریزان بود، نعمان را نزد خود خواند، و او فرمان نبرد، و از دادن دختر خود به خسرو امتناع ورزید. در فاصله سنوات ۵۹۵ و ۶۰۴، خسرو نعمان را به زندان انداخت، و امارت از دودمان لخمی گرفته، به ایاس طائی داد، و یک نفر بازرس ایرانی بر او گماشت، که در تاریخ او را نخویرگان می‌نویسند[۵۲].

قساوت قلب خسرو گاهی چاشنی مزاح دهشتناکی هم داشت. ثعالبی[۵۳]گوید: خسرو را گفتند، که فلان حکمران را بدرگاه خواندیم و تعلل ورزید. پادشاه توقیع فرمود که: «اگر برای او دشوار است، که بتمام بدن نزد ما آید، ما بجزئی از تن او اکتفا می‌کنیم، تا کار سفر بر او آسان‌تر شود، بگویید سر او را بدرگاه ما بفرستند».

در کتب عربی روایات مختلفی در باب محرمیت شهروراز سردار لشکر در حضور خسرو نقل شده است. جاحظ[۵۴]گوید، که شهروراز فرمانده کل سپاه ایران در مقابل لشکر روم بود، و خسرو به او نامه‌ها می‌نوشت با اوامر متضاد، این سردار چون از کید خسرو اندیشناک شد، بقیصر پیوست و راه را برای او باز کرد، که تا نهروان پیش آمد. پس پرویز یکی از نصاری را بخواند، که انوشیروان جد او را در روز قتل مزدک[۵۵]از قتل نجات بخشیده بود، و او را نسبت به خود صدیق می‌دانست. پس او را نامه داد، که در عصایی نهفته بودند و گفت نزد شهروراز بر. در این نامه شهروراز را فرمان داده بود، که قصر قیصر را بسوزد و لشگریان او را هلاک کند. چون نصرانی[۵۶]بنهروان رسید، بانگ ناقوسها شنید[۵۷]، و از کرده پشیمان شد، که چرا بقیصر نصرانی خیانت کرده است. پس مستقیما بدرگاه امپراطور رفت، و راز را فاش کرده، عصا را به او داد. قیصر هراسان و بدگمان شد و پنداشت، که شهروراز او را فریفته است. پس لشکر را بازپس برد، و خسرو، که این واقعه را پیش‌بینی کرده بود، باین ترتیب از دشمنی صعب رهایی یافت[۵۸].

برجسته‌ترین صفات خسرو میل بخواسته و تجمل بود. در سی و هشت سال ایام سلطنت خود گنجها آکند و تجملات فراهم آورد. در سال هیجدهم سلطنت (سنه ۸-۶۰۷) مالی، که خسرو بگنج جدید، خود در تیسفون نقل کرد، قریب ۴۶۸ میلیون مثقال زر بود[۵۹]. که اگر هر درهم. ساسانی را یک مثقال بگیریم، تقریبا معادل ۳۷۵ میلیون فرانک طلا می‌شود. از این گذشته مقدار کثیری جواهر و جامه‌های گرانبها داشت، که بیشتر از عجایب روزگار بود.[۶۰][۶۱] بنا بر تخمینی، که خسرو بعد از سقوطش از مال و گنج خود کرده است و تفصیل آن بعدا خواهد آمد، دارایی او خیلی بیش از میزانی بود، که فوقا مذکور افتاد بعد از سیزده سال سلطنت، در گنج او ۸۰۰ میلیون مثقال نقود جمع شده بود. و چون پادشاهی او بسی سال رسید، با وجود جنگهای طولانی و پرخرجی که کرد، میزان نقود او به ۱۵۰ میلیون مثقال بالغ گردید، که تقریباً معادل ۱۳۰۰ میلیون فرانک طلا است، و این علاوه بر غنایم جنگ بود. افزایش ثروت او در سالهای اخیر بسبب وصول بقایای مالیاتی بود، که بدون اندک ترحم و رعایتی از مردم می‌گرفتند. از این گذشته مبالغی کثیر بعنوان غرامت اموالی، که از خزانه او سرقت شده یا بطرق مختلفه تلف گشته بود، از مردمان گرفت.[۶۲]

بالجمله، روایاتی، که در منابع مختلفه راجع باحوال و اطوار خسرو پرویز نقل شده، هیچیک محرک محبت خواننده نسبت به او نیست. در خصال این پادشاه کینه‌توز و درون‌پوش، و عاری از دلیری و شهامت، چیزی نمی‌توان یافت، که کاملا شخص را به او علاقمند کند. اما اگرچه آزمند بود، امساک نداشت، در مواقع لزوم برای ابراز شوکت سلطنت و اظهار بزرگی شخصی خود، از بس تجمل فراهم می‌کرد و عجایب و غرایب نشان می‌داد، که دیده بینندگان خیره می‌شد. اگر بخواهیم بدرستی سنگینی بار رعیت را بدانیم، کافی نیست، که خرمن‌های زر و سیم و جواهر را در گنجهای خسرو بنگریم، بلکه باید مبالغ هنگفتی را، که در راه عیش و عشرت خود و درباریانش بمصرف می‌رسانید، در نظر بگیریم. تنها چیزی، که عصر خسرو پرویز را ممتاز کرده است، همین شکوه و جلال دربار است، که در نفوس معاصران او تأثیری عجیب نموده است. هرچه مورخان ایران و عرب راجع به عظمت و جلوۀ دربار پادشاهان ساسانی از منابع قبل از اسلام نقل کرده‌اند، اکثر مربوط به دربار خسرو پرویز است. با مطالعه این روایات و ملاحظه نقوشی، که خسرو در کوه طاق‌بستان کنده است، می‌توانیم تا اندازه باحوال این دوره، که آخرین عصر با عظمت تمدن ساسانی است، پی ببریم.

چون غیب‌گویان به خسرو گفته بودند، که اقامت تیسفون بر او نامبارک خواهد بود، از سال ۶۰۴ تا زمانی، که هراکلیوس بر او تاخت (۶۲۸-۶۲۷)، تیسفون نرفت. اقامتگاه مطبوع او قلعه دستگرت[۶۳] یا دستگردخسرو بود، که نویسندگان عرب او را الدسکرة یا دسکرة الملک می‌خوانده‌اند. این محل در کنار شاهراه نظامی بود، که از بغداد بهمدان می‌رفت، و در مسافت ۱۰۷ کیلومتر تقریبا از پایتخت بطرف شمال شرقی نزدیک شهر قدیم ارتمیته[۶۴] قرار داشت.

هرتسفلد عقیده بعضی از مورخان عرب را،[۶۵] که بنای این شهر را به هرمزد اول نسبت داده‌اند، رد کرده است. بسیار ممکن است، که شهر و کاخ دستگرد قبل از خسرو پرویز هم وجود داشته، ولی مسلما از زمان انوشیروان ببعد پادشاهان ساسانی توقف در عراق را بر سایر نقاط ترجیح داده، و مخصوصا در ناحیه بین تیسفون و حلوان مقام کرده‌اند.[۶۶] هرتسفلد شرحی در وصف ویرانه دستگرد، که امروز موسوم به «زندان» است، می‌نویسد.[۶۷] در زمان جغرافی‌نگار عرب موسوم به این رسته (حدود سال ۹۰۳ میلادی) حصار آجری دستگرد سالم بوده است، ولی امروز جز یک قطعه بطول ۵۰۰ متر تقریبا از این دیوار برجای نیست، دوازده برج سالم و چهار برج خراب در آنجا دیده می‌شود. بنا بر رأی هرتسفلد، حصار دستگرد محکم‌ترین حصار آجری است، که از عهود قدیمه در آسیای غربی باقی مانده است، به استثنای دیواری، که بانی آن نبوکدونصر[۶۸] است. حتی در زمان این رسته هم در داخل این حصار آثار ویرانه دیده نمی‌شده است و سبب آن، خرابی همه ابنیه آنجا بدست هراکلیوس بوده است، که می‌خواست از این راه انتقام بلادی را بکشد، که لشگریان ایران در ممالک روم ویران کرده بود.

قدری بالاتر در طریق نظامی بین خانقین و حلوان، خرابه قصر دیگری نمایان است، که در تاریخ خسرو پرویز ظاهراً دارای تأثیری بوده است. آنجا را قصر شیرین می‌گویند، و بنا بر قصص رایجه، که ممکن است صحیح باشد، شیرین محبوبه پرویز در آنجا اقامت داشته است. در آنجا قلعه مربعی است موسوم بقلعه خسروی، که چند برج دارد، و خندقی آن را احاطه کرده است، و پلی طاق‌دار بر آن خندق زده‌اند. در زمین مسطحی، که قلعه خسروی بر آن مشرف است، باغ وسیعی، که دیوارهایش در عین حال شترگلو محسوب می‌شده، با کاخ مجلّلی که امروز حاجی قلعه سی می‌خوانند، و عمارتی عظیم که چوارقاپو («چهار دروازه») می‌نامند و ظاهراً آتشگاه بوده وجود داشته است[۶۹].

کاوشهای علمی، که در سالهای اخیر در قلمرو شاهنشاهان ساسانی صورت گرفته، منتهی بکشف بناهای متعددی از آن دوره گردیده است. در دامغان هیئت اعزامی مشترک موزه یونیورسیتی[۷۰]و موزه پنسیلوانیا[۷۱]یک کاخ ساسانی را کشف کرده‌اند[۷۲]. در ناحیه بابل هیئت علمی اکسفورد فیلد[۷۳]در نتیجه کاوشهای علمی بسیار مهم باین نتیجه رسیده است، که سرزمین واقع بین دجله و فرات در دوره ساسانی، به‌وسیله نهرها و ترعه‌های مرتب، کاملا آبیاری می‌شد و حاصلخیز و آبادان بود، و در سراسر این ناحیه شهرهای بسیاری وجود داشت. این کاوش‌کنندگان در محل شهر قدیم کیش موفق بکشف چندین کاخ و کوشک ساسانی گردیدند. من‌جمله کاخ بزرگی در بیابان اطراف این شهر پیدا کردند، که ۲۰ میل انگلیسی تا کیش فاصله دارد.[۷۴]

مقاله که آرثر پوپ تحت عنوان: یک کوشک ساسانی[۷۵] در مجله هنری،[۷۶] ج ۱۵، شمارۀ ۱، سال ۱۹۳۳ نوشته است[۷۷]، توجه را به تصویر بسیار دیدنی یک کاخ تابستانی، که بر یک سینی برنزی ساخته‌اند، جلب می‌کند. این سینی متعلق است به قرن ششم تا اوایل قرن هفتم میلادی و اکنون در موزه برلین از آن نگهداری می‌شود. تصویر این سینی کاخ تابستانی کوچکیست، که دارای ساختمانی سبک، ولی بسیار شکیل است، و پنج گنبد دارد (که سه‌تای آن در نقش نمایان است)، و دارای ستونهای کشیده و رعناییست، که ستونهای ابنیه صفوی را در اصفهان بخاطر می‌آورد. قسمت پایین نمای کاخ باشکال گلدان و درختان خرمای متقارن، که پهلوی هم در یک ردیف در طاق‌نماهای برجسته شبیه طاق کسری قرار گرفته‌اند، زینت یافته و در وسط، یک محراب قبل از اسلام دیده می‌شود و در آن آتشدانی بشکل ستون قرار داده‌اند، که نظیرش بر سکه‌های ساسانی منقوش است.

از این گذشته، در سرتاسر قلمرو ساسانی، خاصه در عراق بناهای سلطنتی و کوشک‌های سبکتری هم بوده، که سقف آنها بر ستونهای چوبین قرار داشته است، تقریبا مثل کاخ چهل ستون صفویه در اصفهان اما چون مصالح این قسم ابنیه بی‌دوام بوده، فعلا چیزی از آنها برجای نیست.[۷۸] با وجود این اگر بخواهیم از سبک ساختمان آنها آگاه شویم، باید بدقت در جزئیات معماری طاق‌بستان بنگریم[۷۹]. در کنار غاری، که شاهپور سوم در کوه معروف طاق‌بستان کنده بود، غار دیگری است خیلی بزرگتر، که بفرمان خسرو پرویز ساخته‌اند (شکل ۴۴).[۸۰] طاقی که بشکل نیم‌دایره در مدخل این غار زده‌اند، بسبک درگاه قصور سلطنتی است. پایه‌های طاق بر دو ستون قرار دارد، که نقوش بسیار ظریفی بر آن‌ها رسم کرده‌اند. این نقش درختی است، که شاخسار منظم و مرتب آن بر ستون پیچیده است، و برگ آن مثل برگ کنگر (شوک الیهود) است و در بالا به گل شگفت‌انگیزی ختم می‌شود، بگمان هرتسفلد، شاید این درخت نمونۀ از درخت زندگانی است، که در افسانه‌های عتیق ایران مذکور شده، و در روایات و اساطیر مزدیسنی به صورتهای گوناگون درآمده، و نامهای مختلف گرفته است، از قبیل درخت گوکرن[۸۱] و درخت ون‌ی یوذبیش[۸۲] که شفابخش هر مرض بشمار می‌رفته است، بر فراز ستون، آنجایی که پایه طاق شروع شده، از دو طرف سر نوار چین‌داری دیده می‌شود، که جزء لباس رسمی پادشاهان ساسانی است. در بالا، یعنی دو زاویه، که در کنار نیم‌دایره طاق واقع شده، تصویر دو الهه پیروزی (نیکه) دیده می‌شود، که بسبک یونانی خالص حجاری شده، و هر

شکل ۴۴-غار خسرو دوم در طاق بستان

(هرتسفلد، دروازه آسیا)

یک از طرفی تاج افتخاری با نوارهای مواج بجانب دیگری دراز کرده‌اند. درست در وسط طاق شکل هلالی ساخته‌اند، که شاخ‌های آن بجانب بالا است، این هلال هم با نوارهای شاهانه زینت یافته است[۸۳].

جدار عقب غار مربع و دارای دو نقش برجسته است، که در دو طبقه قرار داده‌اند.

در دو جانب نقش زیرین دو ستون از سنگ بیرون آورده‌اند، که گویی طبقه دوم کتیبه بر آنها قرار دارد. در این دو ستون جدولهای مقعری رسم کرده‌اند.

شکل ۴۵-دو تصویر خسرو پرویز در طاق‌بستان

(هرتسفلد، دروازه آسیا)

سر ستونها، که به‌وسیله رشتۀ از برگ تاک به یکدیگر متصل شده‌اند، دارای همان نقشی هستند، که در درختهای مدخل غار تعبیه شده است[۸۴]. تحقیقات عالمانه هرتسفلد رابطه تاریخی این ستونها را، که نمونه منحصر ستون‌سازی عهد ساسانی محسوب می‌شوند، با ستونهای چوبین امروزی نواحی کردستان، که حافظ رسم معماری روستایی قدیم هستند، واضح و روشن کرده است[۸۵].

نقش بالا مجلس تاجگذاری را نشان می‌دهد. پادشاه در وسط ایستاده، و با دست راست تاجی را می‌گیرد، که اوهرمزد، که در طرف چپ او (طرف راست بیننده) ایستاده، به او عطا می‌کند. از طرف دیگر الهه آناهیذ (آناهیتا) هم افسری به او می‌دهد. این سه صورت از روبرو دیده می‌شوند. پادشاه همان تاجی را بر سر دارد، که در سکه‌های خسرو پرویز معمولا رسم می‌کرده‌اند، یعنی تاجی بزرگ، که دو رشته مروارید در زیر و هلالی در پیش دارد؛ شاخه که بر فراز تاج نهاده‌اند، در میان دو بال عقاب واقع شده، و بر روی آن هلالی است، که قرص خورشید را در آن رسم کرده‌اند. جامه پادشاه، که بطرز معمول دارای نوارهای مواج است، عبارت است از قبایی آستین‌دار، که از زانو می‌گذرد، و شلواری گشاد و چین‌خورده. قبا و شلوار غرق جواهر است، حاشیه قبا، و غلاف و کمر شمشیر، حتی شلوار او مزین برشته‌های مروارید است. علاوه بر اینها، چند رشته مروارید غلطان از گردن پادشاه آویخته است، و نقوش لباس نیز همه شبیه مروارید ساخته شده، یعنی بصورت قطره‌های نازکی، که هریک بحلقه آویخته است. خداوند اوهرمزد نیز جامه بلند در بر دارد، ولی عبایی بدوش افکنده، که حاشیه آن مرواریدنشان است. ساق‌موزه‌هایی که در پای دارد، در زیر شلوار پنهان است؛ ریش بلند نوک‌دار، و تاج نواربسته او نظیر نقوش ازمنه عتیقه است. زنی، که در جانب راست خسرو ایستاده، بنا بر عقیده هرتسفلد از روی سبوی دسته‌داری، که در دست گرفته، شناخته می‌شود، که کیست. از عهد باستان نقش سبو را نماینده آبهای آسمانی، که منبع فیوض نازله بر زمین و بارورکننده خاک است، قرار داده‌اند. بنابراین آن زن آناهیذ است، که الهه آب محسوب می‌شده است. قبای او به سبک یونانی است و در روی آن بالاپوشی ستاره‌نشان پوشیده است. تاجش شبیه تاج اوهرمزد است، و از زیر آن چهار رشته گیسو بر دوش و سینه‌اش افتاده است، و این بنا بر شیوه عادی زنان ایرانی عهد ساسانی است[۸۶].

در همه این تصاویر آثار خشکی و فقدان حیات آشکار است، «گویی شخص در برابر تصویر مجسمه‌هایی ایستاده» یا نقوشی را می‌نگرد، که از روی پرده نقاشی حجاری کرده‌اند[۸۷]، خلاصه توصیفی که هرتسفلد از صنعت حجاری غار خسرو دوم در طاق بستان کرده، این است، که این نقوش گویی از روی پرده قلمی در سنگ حجاری شده است[۸۸].

متأسفانه از نقاشی ساسانیان آثار بسیار قلیلی مانده است. در محلی موسوم به دختر نوشیروان، در حوالی خلم، واقع در مشرق بلخ، در طاقچه، که در کوه کنده شده، بقایای تصویری دیده می‌شود، که ضایع و محو شده است. این صورت یکی از شاهزادگان ساسانی است، که فرمانروای ایالات شرقی بوده، تختی را که بر آن نشسته، در میان ستونهایی قرار داده‌اند. این نقاشی شبیه بتصاویر برجسته پادشاهان ساسانی است، ولی از جزئیات آن نقاشی در عین حال شیوه تصاویر بودایی آسیای مرکزی نمایان است[۸۹]. باری، در ضمن آخرین حفریاتی، که در تیسفون صورت گرفته، آثاری از نقوش دیواری[۹۰]دوره ساسانی بدست آمده، که مشتمل بر تصاویر مردان بود، و فقط پاره‌های سر انسانی در آن‌ها محفوظ مانده است شمیت گوید: «الوانی، که بکار می‌برده‌اند، زرد، و سرخ، و خرمایی بوده است، که گاهی سرخی روناس تندی هم به آنها می‌افزوده‌اند، آبی آسمانی، و سیاه، را نیز با کمال مهارت برای تزیین حواشی بکار می‌بسته‌اند».[۹۱]

طبقه زیرین کتیبه جدار عقب غار مذکور خسروپرویز را مسلح و سوار بر اسب نشان می‌دهد. این مجسمه، که از سنگ بیرون آورده‌اند، متأسفانه در اثر تعصب مهاجمین عرب شکسته است. پادشاه کلاه‌خودی بر سر نهاده، که تاج بالدار با هلال و قرص، خورشید بر آن قرار دارد (بال‌های تاج را شکسته‌اند و فعلا پیدا نیست). جوشنی با حلقه‌های آهنین پوشیده، که تا کلاه‌خود می‌رسد، و چهره پادشاه را می‌پوشاند، و تن را تاران فرومی‌گیرد. از زیر این جوشن جامه پادشاه نمایان شده است، که دارای تصاویری است شبیه ماهیانی که، اصطلاحا آنها را اسب آبی خوانند. شاه نیزه در دست راست گرفته، و آن را بر دوش تکیه داده است، ولی مسلمانان بت‌شکن آن دست را چنان قلم کرده‌اند، که اثری از آن پدیدار نیست. در دست چپ آن سوار سپری مدور دیده می‌شود. کمربندی مزین، و ترکشی پرتیر، سلاح این سوار را کامل کرده است. در کمال آرامی بر روی قوائم درشت خود ایستاده، سر و سینه‌اش را برگستوانی منگوله‌دار پوشیده است. دو طرف کفل اسب دارای علامتی است، گویا حلقه باشد، که نواری بشکل کراوات از آن گذرانده‌اند و از علائم سلطنتی است.[۹۲] از دو جانب کفل دو گوی بزرگ، که



رستووتزف، شهرهای کاروانی، ص ۵-۱۹۴٬۲۱۱ و تصویر ۳۵) در تخت جمشید نیز از این نقوش یافته‌اند. (هرتسفلد، تاریخ باستان، ص ۸۰). گویا از پشم است، در حریر پیچیده بشکل گلابی آویخته است، و این قسم گوی در اکثر زین و برگ‌های سلاطین ساسانی بنظر می‌رسد.

این مجسمه سوار، که بنا به روایت اسلامی[۹۳]خسرو پرویز و اسب او شبدیز (یعنی شبرنگ) را نشان می‌دهد، از حیث ظرافت و سلامت اندام و تناسب و حسن ترکیب شاهکار حجاری محسوب می‌شود. موافق روایت ابن الفقیه الهمدانی، این پیکر را استادی بنام قطوس پسر سنمار[۹۴]ساخته است. البته سنمار معمار قصر خورنق حیره[۹۵]وجودش در تاریخ ثابت نیست، و انتساب این حجار بآن معمار هم از حیث زمان تناسبی ندارد، ولی ظن قوی می‌رود، که در زیر این کلمه معرب (یعنی قطوس) اسمی از اسامی بیزانسی نهفته باشد. چنانکه هرتسفلد گفته است، احتمال دارد. که تعلق حجار مربوط باین شاهکار صنعتی تاریخی داشته باشد[۹۶].

نام شبدیز[۹۷]، اسب معروف خسرو پرویز را، اکثر مورخان و شاعران ایران و عرب ذکر کرده‌اند. گویند خسرو پرویز چنان این اسب را دوست داشت، که سوگند یاد کرده بود، هرکس خبر هلاکتش را بیاورد، او را بقتل خواهد رسانید روزی که شبدیز مرد، میرآخور هراسان شد و به باربذ رامشگر پادشاه پناه برد. باربذ در ضمن آوازی واقعه اسب را با ابهام و تلویح گوشزد خسرو کرد شاه فریاد برآورد که: «ای بدبخت مگر شبدیز مرده است!» خواننده در پاسخ گفت؛ «شاه خود چنین فرماید». خسرو گفت: «بسیار خوب هم خود را نجات دادی هم دیگری را.» این قصه را، که الهمدانی[۹۸] و ثعالبی[۹۹]روایت کرده‌اند، پیش از آنها خالد الفیاض[۱۰۰]شاعر عرب (متوفی در حدود ۷۱۸ میلادی) آن را بنظم آورده است، و در اروپای شمالی هم باشکال مختلف روایت شده است؛ مشهورترین آنها قصه ملکه تیردانبود[۱۰۱]است، که بهمین طریق شوهر خود گرم[۱۰۲]پادشاه دانمارک را از مرگ فرزندش کنود دانیت[۱۰۳]مستحضر می‌کند.

در برابر غار نزدیک چشمۀ بزرگ، مجسمۀ از خسروپرویز قرار داشته است. در قرن دهم میلادی مسعر بن المهلهل آن را در همان مکان دیده است.[۱۰۴] بعد آن مجسمه در دریاچه، که نزدیک کوه است، افتاده، و در قرن نوزدهم تنه آن را بدون پا از آب بیرون کشیده، در بالای سد نصب کرده‌اند. اگرچه این پیکر را آب ضایع کرده و وحشیگری روستاییان آسیب بسیار بآن وارد آورده، ولی هنوز هیئت شاهنشاه را نشان می‌دهد، که ایستاده و دستها بر قبضه شمشیر نهاده است.[۱۰۵] در کنار این پیکر یک جفت سر ستون دیده می‌شود، که در یک سمت آنها تصویر خسرو دوم را بواسطه شکل تاجش می‌توان تشخیص داد، و در سمت دیگر تصویر الاهه نقر شده. که در دست راست حلقه یا تاج گلی گرفته و در دست چپ شاخه سدری. یک جفت سر ستون دیگر، که به همین قسم حجاری‌شده، در قریه بیستون در پای سنگ نبشته داریوش موجود است، و یک جفت دیگر سابقاً در اصفهان بوده، و فلاندن[۱۰۶] نقش او را برداشته است.[۱۰۷] اشکال الاهه‌ها از حیث جزئیات نقاشی و علائم خدایی با هم اختلاف دارند، اما تصویر پادشاه در همۀ آن سرستونها یکی است و خسروپرویز را نشان می‌دهد. به عقیده هرتسفلد، این سه جفت سرستون متعلق به جلوخان عمارتی بوده، که سه اطاق داشته است، و این سرستونها را بقسمی قرار داده بودند، که تصویر پادشاه در سمت چپ و نقش الاهه در جانب راست واقع می‌شده. باین ترتیب از جفت شدن تصاویر دو بدو، سه مجلس کامل تشکیل می‌یافته است[۱۰۸].

در نقش قسمت فوقانی دیوار عقب غار بزرگ طاق‌بستان، خسرو پرویز را با لباس روز بار می‌بینیم، یعنی همان جامه، که در مواقع مهمه می‌پوشیده، و سراپا غرق جواهر الوان بوده است. اگر رنگ البسه و جواهرات را در سنگ معین کرده بودند، تصویر کامل شاهنشاه را در دست داشتیم. حمزه بنا بر مجموعه تصاویر شاهان ساسانی، که دیده است، الوان مخصوصه خسرو را چنین ذکر می‌کند[۱۰۹]: «خسرو ابرویز پسر هرمزد جامه‌اش گلنام و شلوارش آسمانی و تاجش سرخ بود و نیزه در دست داشت».[۱۱۰]

امراء بزرگ و سفرای دول خارجه در قصر دستگرد، که معرض شکوه و جلال سلطنتی بوده، شاهنشاه را در همین لباس می‌دیده‌اند. موافق روایت بی‌پیرایه طبری خسرو در حرم خویش سه هزار زن داشته است، غیر از دخترانی، که خدمتکار یا مغنی و مطرب او بوده‌اند. سه هزار خادم مرد و ۸۵۰۰ مرکب و ۷۶۰ فیل و ۱۲۰۰۰ قاطر برای حمل بنه داشته است[۱۱۱]. طبری گوید، این پادشاه، بیش از هرکس، به جواهرات و ظروف و اوانی گرانبها، و امثال آن مایل بود.

باری عجائب بارگاه خسرو پرویز ورد زبان مورخان ایرانی و عرب است. بلعمی[۱۱۲]و ثعالبی. دوازده چیز شگفت از خسرو حکایت کرده‌اند. من جمله: قصر تیسفون، درفش کاویان[۱۱۳][۱۱۴]، زن او شیرین، رامشگران و مغنیان دربار: سرکش و باربذ یا پهلبد[۱۱۵]، ریدک خوش‌آرزوگ[۱۱۶]. اسب شبدیز-فیل سفید. هرتسفلد گوید[۱۱۷]. این طرز شماره تقلیدی است از هندیان، چنانکه قصد «هفت گوهر» بوداییان شباهت تام بنفایس دوازده‌گانه خسروپرویز دارد، فردوسی جداگانه با توصیفات شاعرانه از این نفایس سخن میراند، و هفت «گنج» خسرو را[۱۱۸]بتفصیل می‌شمارد، که در آن ضمن فقط نام دو شگفتی از شگفتیهای ثعالبی مندرج است. مسلما این شرح را از خوذای‌نامگ نقل نکرده‌اند زیرا که فقط در شاهنامه فردوسی و کتاب ثعالبی دیده می‌شود، و بلعمی هم از آن استفاده کرده است. مأخذ این روایت تحقیقا آن قسمت از منابع عهد ساسانی است، که تأثیر ادبیات هند در آن آشکار است،

و نفوذ ادبیات هند در قرن اخیر سلطنت ساسانیان پیدا شده است[۱۱۹].

در این روایت نام چند گنج را ذکر کرده‌اند از قبیل «گنج بادآورد» و «گنج گاو» گویند هنگامی که ایرانیان اسکندریه را در حصار گرفتند، رومیان در صدد نجات دادن ثروت شهر برآمدند و آن را در چند کشتی نهادند، اما باد مخالف وزید و سفاین را به جانب ایرانیان راند. این مال کثیر را به تیسفون فرستادند، و بنام «گنج بادآورد» موسوم شد[۱۲۰]. ثعالبی قصه «گنج گاو» را چنین روایت می‌کند[۱۲۱]: «کشاورزی مزرعه خود را به‌وسیله دو گاو شیار می‌کرد، ناگاه خیش گاوآهن، که آن را به فارسی غباز[۱۲۲]خوانند، در ظرفی پر از مسکوک زر فروشد. کشاورز به بارگاه پادشاه رفت، و واقعه را عرض کرد. شاه فرمان داد، تا آن کشتزار را کندند و مالی که در آن نهفته بود، بیرون کشیدند، صد کوزه پرسیم و زر و گوهر بدرآمد، که مهر اسکندر داشت، و جزء گنجهای او بود. چون خسرو آن مال بدید، خدای تعالی را سپاس گزارده، یکی از کوزه‌ها را به کشاورز داد، و باقی را در محلی نهاد، که بگنج گاو موسوم شد. فردوسی گنجهای خسرو را چنین میشمارد:

  نخستین که بنهاد گنج عروس چین و ز برطاس و از هند و روس  
  دگر گنج بادآورش خواندند شمارش بکردند و درماندند  
  دگر آنکه نامش همی بشنوی تو خوانی ورا دیبه خسروی  
  دگر نامور گنج افراسیاب که کس را نبود آن به خشکی و آب  
  دگر گنج کش خواندی سوخته کز آن گنج بد کشور افروخته  
  دگر گنج کز در خوشاب بود که بالاش یک تیر پرتاب بود  
  که خضرا نهادند نامش ردان همان نامور کاردان بخردان  
  دگر آنکه بد شادورد بزرگ که گویند رامشگران سترگ  

از عجایب و نفایس دستگاه پرویز یکی شطرنجی بود، که مهره‌هایش را از یاقوت و زمرد ساخته بودند؛ دیگر نردی از بسد و فیروزه؛ دیگر قطعه زری بوزن ۲۰۰ مثقال (مشت افشار)، که چون مو نرم بود، و می‌توانستند آن را باشکال مختلف درآورند[۱۲۳]، دیگر دستاری، که شاه دست را با آن پاک می‌کرد، «چون چرکین می‌شد آن را در آتش می‌افکندند، آتش چرک را پاک می‌کرد، ولی آن را نمی‌سوخت».[۱۲۴] ظاهراً این دستار از پنبه کوهی بوده است. خسرو تاجی داشت، که ۶۰ من زر خالص در آن بکار برده بودند و مرواریدهای آن تاج هریک مقدار بیضۀ گنجشک بود، و یاقوتهای رمانی آن «در شب چون چراغ روشنایی می‌داد و آن را در شبان تا بجای چراغ بکار می‌بردند، زمردهایش «دیده افعی را کور می‌کرد». زنجیری از طلا، بطول ۷۰ ذراع، از سقف تا ایوان آویخته، و تاج را بقسمی بآن بسته بودند، که بر سر پادشاه قرار- می‌گرفت، و از وزن خود آسیبی به او نمی‌رسانید[۱۲۵]. بشبهه این همان تاجی است، که در بارگاه تیسفون می‌آویختند و طبری نیز از آن نام برده است[۱۲۶].

اما بزرگترین نفایس خسروپرویز تخت طاقدیس بود، یعنی «تختی که بشکل طاق است» و ثعالبی آن را چنین وصف کرده است[۱۲۷]: «این سریری بود از عاج و ساج که صفائح و نرده‌های آن از سیم و زر بود. ۱۸۰ ذراع طول و ۱۵۰ ذراع عرض داشت. روی پله‌های آن را با چوب سیاه و آبنوس زرکوب فرش کرده بودند. آستانه این تخت از زر و لاجورد بود، و صور فلکی، و کواکب و بروج سماوی، و هفت اقلیم، و صور پادشاهان، و هیئتهای آنان را، در مجالس بزم و ایام رزم و هنگام شکار، بر آن نقش کرده بودند. در آن آلتی بود برای تعیین ساعات روز چهار قالی از دیبای زربافته مرصع بمروارید و یاقوت، در آن تخت گسترده بودند، که هریک تناسب با یکی از فصول سال داشت». اما فردوسی وصف مشروح‌تری از طاقدیس به نظم آورده است[۱۲۸] و گوید این سریری کهن بود، که در عهد خسرو پرویز آن را از نو ساختند، و شرحی هم از کیفیات نجومی این تخت بیان کرده است:

  «شمار ستاره ده و دو هفت همان ماه تابان ز برخی که رفت  
  چه زو ایستاده چه مانده بپای بدیدی بچشم سر اخترگرای  
  ز شب نیز دیدی که چندی گذشت سپهر از بر خاک بر چند گشت...»  

هرتسفلد،[۱۲۹] که رساله بدیعی در باب تخت طاقدیس نگاشته، اشاره بقول یکی از مورخان رومی کدرنوس[۱۳۰]نام کرده، که او هم روایت از یکی از کتب تئوفانس (نیمه دوم قرن هشتم میلادی) نموده است. کدرنوس گوید: قیصر هرقل پس از انهزام پرویز، در سال ۶۲۴، وارد کاخ گنزک شد «بت خسرو را دید، که هیئتی هولناک داشت، و تصویر پرویز را نیز مشاهده کرد، که در بالای کاخ بر تخت قرار گرفته بود. این تخت به‌کره بزرگی شباهت داشت، مانند آسمان، و در پیرامون آن خورشید، و ماه، و ستارگان بودند، که کفار آنها را می‌پرستند: و تصویر رسولان پادشاه نیز در اطراف آن بود، که هریک عصایی در دست داشتند. در این گنبد، بفرمان دشمن خدا (یعنی خسرو) آلاتی تعبیه کرده بودند، که قطراتی چون باران فرومی‌ریخت و آوایی رعدآسا بگوش می‌رسانید». عجب این است، که قصه تخت طاقدیس در کتابی بدست آمده است، که هیچ‌کس باور نمی‌کرد در آن باشد، یعنی تاریخ عمومی ساکسون[۱۳۱]و رای هرتسفلد این است، که طاقدیس تختی مثل سایر تختها نبوده، بلکه ساعتی بزرگ بوده است، شبیه ساعت غزه[۱۳۲]، که دیلس[۱۳۳]آن را مورد تحقیق قرار داده است، و میان طاقدیس و ساعت غزه، از حیث زمان و مکان چندان فاصله نبوده است. باری طاقدیس، مثل تختهای سلاطین مشرق، عبارت بوده است از سکویی در زیر و سقفی شبیه تخت بر فراز آن، و در این سقف تصویر پادشاه، و خورشید، و ماه منقوش بوده است. هرتسفلد نمونه این قسمت از تخت طاقدیس را در یکی از مصنوعات آن عهد یافته است، و آن جام نقره کلیمو محفوظ در موزه ارمیتاژ لنین‌گراد است[۱۳۴]. حجاران گنداره و نقاشان غارهای ترکستان چین کاملا با سرمشق اراده ماه و خورشید آشنا بوده‌اند. همچنین در یکی از مهرهای عهد ساسانی و بعضی قطعات منسوجه، که تقلید پارچه‌های ساسانی است، نظایر این صورتها دیده می‌شود. باری صورت طاقدیس در جام مذکور نقش شده است، با این تفاوت که سکو و تخت را شبیه ارابه ساخته‌اند، که چهار گاو آن را می‌کشد. به‌طوری‌که در صور نجومی معمول است، ماه را در حال هلال نشان داده‌اند، در زیر تخت کمانداری ایستاده، که بی‌شبهه هیکلی مصنوع بوده، و در زدن زنگ ساعت دخالتی داشته است، همان‌طورکه در ساعت غزه هیکل هرکولس[۱۳۵]کارش این بوده، که در سرقت ناقوس بنوازد. اما در جام سابق الذکر (کلیمو) همه اجزاء ساعت دیده نمی‌شود. از روایات مورخان شرق و غرب، که اسنادی مستقل از یکدیگر محسوب می‌شوند، می‌توان استنباط کرد، که در آنجا صحنه‌ای از مجلس تاجگذاری شاهنشاه هم تعبیه کرده بودند، و در پیرامون آن نقش بزرگان اشراف کشور در حال سلام دیده می‌شده است، و نیز سایبان گنبد مانند متحرکی داشته، که بر آن سیارات هفت‌گانه و دوازده برج، و اشکال مختلفه قمر را نقش کرده، و آلتی تعبیه نموده بودند، که در اوقات معین باران می‌باریده، و بانگ رعد می‌کرده است. این ساعت عجیب در قصر شاهی گنزک، نزدیک آتشکده شاهنشاهی آذرگشنسب، واقع بود. هرقل آن کاخ و ساعت و آتشکده را ویران کرد.[۱۳۶]

غنیمتی هنگفت در سال ۶۲۸ هنگام غارت دستگرد نصیب هرقل شد. بنا بر روایت تئوفانس قیصر در آنجا سیصد لوای رومی، که در جنگها بدست ایرانیان افتاده بود، با مقداری کثیر سیم غیر مسکوک و خوانچه‌هایی، که برای جشنهای دینی بکار می‌رفته[۱۳۷]، و فرش‌های زربفت و پارچه‌های ابریشمی، و جامه‌های حریر، و پیراهن سفید بشمار، و شکر، و زنجبیل، و فلفل، و غیره بدست آورد، و مقدار بسیار عود و مواد معطر دیگر یافت. در باغ بزرگی که جزء قصر خسرو بود، و آن را «فردوس»[۱۳۸]می‌گفتند، شترمرغ، و غزال، و گورخر، و طاوس، و تذرو، و شیر، و پلنگ بسیار دیدند[۱۳۹].

این محوطه ظاهرا شکارگاه خسرو بود، که آن را در جدار جنبین طاق بزرگ طاق‌بستان می‌بینیم. بنا بر مقیاس آقای هرتسفلد، این دو تصویر، که مختصر برآمدگی دارند، ارتفاعشان ۳/۸ متر و عرضشان ۵/۷ متر است.

شکل ۴۶-شکار گوزن خسرو دوم در طاق‌بستان

(زاره، صنایع ایران قدیم)

در دیوار راست طاق شکار گوزن را نشان داده‌اند (شکل ۴۶) قسمت میانی این نقش را در خطوطی محصور کرده‌اند، که شبیه حصاری شده است. صیادان گوزنان را تعاقب کرده‌اند، و آن جانوران هراسان، و گریزان، از دریچۀ، که در جانب راست حصار تعبیه شده، بدرون حصار می‌جهند. پادشاه که سوار بر اسب است، در سه جای این حصار ترسیم شده است. در سمت بالا، پادشاه سواره ایستاده، و اسبش مهیای جهیدن است، زنی در بالای سر او چتری را افراشته است، که علامت قدیمی شوکت سلطنتی است. در پشت سر او صفی از زنان هستند، بعضی در حال احترام ایستاده، و برخی مشغول رامشگری هستند. دو تن از آنان شیپور در دست دارند، و یکی طنبور می‌نوازد. بروی چوب‌بستی، که نردبانی بر آن قرار داده‌اند، زنانی نشسته‌اند، که بعضی چنگ می‌نوازند، و برخی کف می‌زنند. در زیر آن تصاویر، صورت پادشاه دیده می‌شود، که کمان را به‌زه کرده و در پی جانوران گریزنده اسب می‌تازد. در قسمت زیرین آن نقش، تصویر دیگری از پادشاه هست، که اسب را بحالت یورتمه میراند، و ترکش در دست، از شکار بازمی‌آید. در سمت چپ حصار مذکور، اشتران دیده می‌شوند، که گوزنان کشته را می‌برند.

نقش دیوار چپ، که با دقت فوق‌العاده ساخته شده، شکار گراز را نشان می‌دهد (شکل ۴۷). در اینجا تقریبا همه نقش را در خطوطی بشکل قاب محصور کرده‌اند، و فقط حاشیه باریکی در سمت راست قرار داده‌اند، که جماعتی کثیر از مردمان و جانوران در آنجا ازدحام کرده‌اند. شکارگاه مکانی است نیزار و باتلاقی، که ماهی و مرغابی در آن بسیار است. در جانب راست، پنج صف فیل دیده می‌شود، که بر هریک دو فیلبان، یکی پیش و یکی پس، نشسته، بصید گراز مشغولند، و گرازان شتابان خود را به میان نیزارها می‌کشند. در قسمت بالا قایقی می‌بینیم، که بانوان بسیار در آن نشسته بخواندن و کف زدن مشغولند در مقدم و مؤخر قایقها، زنان پارو می‌زنند. در وسط نقش، یک جفت کرجی را، که پاروزن آنها هم از نسوانند، دیده می‌شود، و این یک جفت کرجی را دو بار نشان داده‌اند، که حکایت از دو موقع شکار بکنند. درست در وسط تصویر، پادشاه، با قدی فوق اندازه طبیعی حجاری شده، که در قایق نخستین ایستاده، و کمان را به‌زه کرده است؛ زنی، در یسار او ایستاده، تیری به او تقدیم می‌کند؛ زنی دیگر، در یمین او، به نواختن چنگ مشغول است. قایق دیگر که در پشت واقع شده، پر از نوازندگان چنگ است. شاه دو گراز بزرگ را با تیر از پای درآورده است. باز همان دو قایق در سمت راست تصویر دیده می‌شود. در اینجا پادشاه، که هالۀ بر گرد سر دارد، در دست

شکل ۴۷- شکار گراز از خسرو دوم در طاق‌بستان

(زاره، صنایع ایران قدیم)

خود کمانی سست‌شده نگه داشته است. معلوم می‌شود، که شکار به پایان آمده است. در قسمت زیرین این نقش، فیلان مشغول جمع‌آوری شکار هستند، و اجساد جانوران را با خرطوم گرفته بر پشت خود می‌نهند.

این دو تصویر، خاصه نقش دوم، بقدری پرکار است، که تقریبا هیچ جای بی‌نقشی در آنها دیده نمی‌شود. نقوش پارچه لباسها را با دقتی فوق‌العاده رسم کرده‌اند. صورت جانوران مخصوصا فیلان را، چنان با ظرافت و دقت کشیده‌اند، که شخص به حیرت می‌افتد و آنها را از حیث حرکات و نمایش حیات از جمله شکارهای حجاری می‌شمارد، در واقع طرح این منظره بدیع و مبتکر است؛ در اینجا هم باید گفت، که استاد بر روی سنگ تابلوی نقاشی حجاری کرده است. بنا بر عقیده هرتسفلد این حجاریها ما را از طرز نقاشی و پرده‌سازی عهد ساسانی مطلع می‌کند. این تصاویر سنگی را در آن زمان رنگارنگ می‌ساخته‌اند، و یاقوت گوید، که آثار این رنگ‌ها را در طاق‌بستان دیده است. ممکن است بیننده این الوان خود یاقوت نباشد، و نقل قول از حمد بن الفقیه کرده باشد، که روایتش از مأخذهای کتاب یاقوت است. هرتسفلد می‌گوید، اینکه در نقوش طاق‌بستان چند جا پادشاه را در حال شکار نشان داده‌اند، ولی فقط در یکی از تصاویر بر گرد سر او هاله دیده می‌شود، سببش آن است که در سایر تصاویر هالۀ دور سر پادشاه را با الوان نشان داده بودند، و آن رنگها از میان رفته است[۱۴۰][۱۴۱].

مواظبتی، که حجاران طاق‌بستان در نشان دادن بافت پارچه البسه بکار برده‌اند، برای ما، که طالب شناختن اقسام منسوجات قرن اخیر ساسانیان هستیم، بسیار گرانبها است. زاره و هرتسفلد اول شخصی هستند، که این شعبه از صنایع ساسانی را توضیح و تشریح کرده‌اند.

تنوع بسیاری در پارچه لباس شاهان و لباس خدایان و جامه فیلبانان، که در حجاری‌های مختلف هستند، بنظر می‌رسد. گاهی زینت جامه‌ها عبارت است، از لکه‌های ابر، که اصطلاحا آن را «ابر نیکبختی» گویند، و مأخوذ از آثار چینی است، و گاهی گل‌های چهارپر، که باقسام مختلف آنها را ترتیب داده‌اند، در یکجا بصورت صفحه شطرنج و در جایی بشکل جواهر و لؤلؤ، گاهی هم شاید در روی پارچه مروارید حقیقی دوخته‌اند. بعضی از جامه‌ها را با تصویر حیوانات نقش بسته‌اند، مثل میش کوهی، و خرس، و مرغابی، و حواصل، و این جانوران را معمولا به طرزی ساخته‌اند، که گاه رو بجانب یمین و گاه بسمت یسار قرار گرفته‌اند. همچنین بعضی از نقوش مرکبه هم می‌بینیم، مثلا مرغابی‌هایی که رشته‌های برگ بشکل لوزی آنها را احاطه نموده‌اند، و در فاصله آنها جابجا ستاره، یا گل، یا تاج مرواریددوزی ساخته‌اند، که محیط بر هلال‌هایی هستند و در فواصل آن شاخه سدر و مرغان بسیار دیده می‌شود، گاهی هم صفحات مدوری رسم کرده‌اند، که شاخه سدر یا صورت پرندگان در آنها قرار دارد. زنانی، که در شکار گراز طاق‌بستان پاروزن قایق‌ها هستند، جامه در بر دارند منقش بدوایری که سر گراز در آنها ترسیم شده است؛ یک قطعه از منسوج عهد ساسانی با همین نقش در موزه حرفه‌های هنری[۱۴۲]برلن محفوظ است؛ این پارچه را در یکی از کلیساهای آلمانی برای بستن یکی از اشیاء مقدسه آن کلیسا بکار می‌برده‌اند. باری در حجاری مزبور پادشاه، که در قایق ایستاده، لباسش دارای نقش اژدهاست، که آن را هیپوکامپ می‌خوانند. این حیوانی خیالی است، که مأخوذ از اژدهای صنایع چینی است[۱۴۳]، همین نقش در جامه خسرو پرویز، که سوار بر اسب است، دیده می‌شود، و نیز در قطعۀ از منسوجات ساسانی، که در موزه سوث‌کن سینگتون[۱۴۴]مضبوط است، بنظر می‌رسد. چند قطعه پارچه دیگر، که از دوره ساسانی باقی مانده، صورت پادشاهی را در شکارگاه نشان می‌دهند، که سوار بر اسبی بال‌دار با مرکب عجیبی است، و در پیرامونش صورت جانوران گوناگون منظما رسم گردیده است[۱۴۵]. از نقوش منسوجات ساسانی، بعضی را در تصاویر غارهای ترکستان چین بعینه ترسیم نموده‌اند. طرح این نقشهای منسوجات ابریشمی نخست از جانب شرق آمد تا بغرب رسید و صنعتگران بیزانسی بتقلید آن پرداخته، در صنعت نساجی قرون وسطی در اروپا تأثیری فوق‌العاده کردند.

توانگران و مردمان صاحب مقام برای هر فصلی جامه از پارچه خاصی داشتند. ثعالبی گوید[۱۴۶]، خسرو از ریدک دانای خود پرسید[۱۴۷]، بهترین جامه کدام است. غلام گفت «اما در بهار شاهجانی و دبیقی؛ و در تابستان توزی[۱۴۸]و شطوی، و در پائیز منیر رازی و ملحم مرزوی؛ و در زمستان خز و حواصل؟ و در سرمای سخت خز آستردار، که میان آن را از قز انباشته باشند».

هیونگ تسیانک[۱۴۹]گوید: جامه ایرانیان از پوست، یا پشم، یا نمد، یا ابریشم منقش ساخته شده است. موی سر را منظم می‌کنند، و سربرهنه راه می‌روند. اگر بتوانیم این قول اخیر را بپذیریم، باید بگوییم که رسم روستاییان چنین بوده است[۱۵۰].

صحنه حجاری «شکار گراز» نمونۀ هم از سبک قالی ساسانیان می‌دهد. آقای هرتسفلد گوشه یک قالی را، که از قایق‌زنان چنگ‌زن آویخته، محل دقت قرار داده است. در میان دو رشته مروارید، که گاه‌گاه قطع شده، و اشکال مستطیلی در آن جای گرفته است، شاخۀ لبلابی دیده می‌شود، که پس از پیچ و خم بسیار منتهی بغنچه شده است، مبدأ این طرح در نقوش یونانیان باختری بنظر می‌رسد. بنا بر رأی آقای هرتسفلد طرح و صنعتی، که در این گوشه قالی بکار رفته، نشان می‌دهد، که اصل آن قالی گره‌داری بوده است[۱۵۱]. این قسم قالی‌بافی را در ادوار اسلامی ایران دنبال کرده، به نتایج حیرت‌بخش و نمونه‌های بسیار زیبا رسیده‌اند.

معروف‌ترین قالی‌های عهد خسرو پرویز، که در کتب قدیمه شرقی شرح آن مذکور است، از جنس ابریشم زربفت بوده است. ثعالبی گوید[۱۵۲]: طاقدیس (سابق الذکر) از چهار قالی زربفت مرواریددوز و یاقوت‌نشان پوشیده بود، و هریک از این فرش‌ها فصلی از سال را نشان می‌داد». قالی بزرگی، که در تالار باریکی از قصور سلطنتی تیسفون بوده، و وهاری‌خسرو («بهار کسری») نام داشته، یا بقول بلعمی آن را («فرش زمستانی») می‌گفته‌اند، از همان جنس زربفت بوده است این فرش، که شصت ارش درازا و شصت ارش پهنا داشته، در فصل زمستان منظره بهاری را در برابر شاهنشاه می‌گسترده است. در متن آن خیابانها و جدولهای آب ساخته بودند و نهرها از میان باغی خرم می‌گذشت، که کشتزارها و باغچه‌های پرمیوه‌وسبزی آن را فروگرفته بودند. شاخ و برگ این اشجار از زر و سیم و گوهرهای رنگارنگ بود[۱۵۳].

در نقش شکار طاق‌بستان فقط چند تن از سه هزار زنی، که خسرو در حرم داشت، می‌بینیم. این شهریار هیچ‌گاه از این میل سیر نمی‌شد. دوشیزگان و بیوگان و زنان صاحب اولاد را، در هرجا نشانی می‌دادند، بحرم خود می‌آورد. هر زمان، که میل تجدید حرم می‌کرد، نامۀ چند بفرمانروایان اطراف می‌فرستاد، و در آن وصف زن کامل عیار را درج می‌کرد. پس عمال او هرجا زنی را با وصف‌نامه مناسب می‌دیدند، به خدمت می‌بردند[۱۵۴]. گویا وصفی، که از زن تمام‌عیار در نامه‌های عجیب خسرو پرویز درج بوده، شباهتی با بیانات ریدک دارد، آن غلامی، که گفتگوی او را با پادشاه در یک رساله پهلوی درج کرده‌اند، و امروز در دست است، و سابقا عبارتی چند از آن نقل کرده‌ایم وی گوید: «بهترین زن آن است، که پیوسته در اندیشه عشق و محبت مرد باشد، اما از حیث اندام و هیئت، نیکوترین زنان کسی است، که بالایی میانه، و سینۀ فراخ، و سر و سرین و گردنی خوش‌ساخت و پاهایی خرد، و کمری باریک و کف پایی مقعر، و انگشتانی کشیده و تنی نرم و استوار دارد. باید که سینه‌اش چون به و ناخنش چون برف سفید، و رنگش سرخ چون انار، و چشمش بادامی، و نرم مانند کرک بره (؟)، و ابروانش چون کمان، و مرواریدهایش (یعنی دندانهایش) سفید و ظریف[۱۵۵]، و گیسوانش دراز و سیاه مایل به سرخی باشد، و هرگز سخن نراند... (؟)»[۱۵۶]

محبوبه خسرو شیرین نام داشت، که بقول ثعالبی: «بوستان حسن و رشک ماه تمام بود»[۱۵۷]. چون شیرین عیسوی بود، بعضی از مورخان غربی و شرقی[۱۵۸]او را از یونانیان دانسته‌اند، اما اسم او ایرانی است، بنا بر قول سبئوس[۱۵۹]شیرین از مردم خوزستان بود. در اوایل سلطنت خسرو بعقد او درآمد، و با اینکه منزلتی فروتر از مریم دختر قیصر داشت، که پادشاه او را بعلل سیاسی گرفته بود[۱۶۰]، از حیث منزلت در وجود خسرو نفوذی تمام داشت. مطابق افسانه وهرام چوبین، خسرو پرویز خواهر بهرام را که، گردیگ[۱۶۱]نام داشت، و زنی مردانه بود، بعقد خود درآورد، و این پس از آن بود، که گردیگ وستهم را هلاک کرد[۱۶۲]. اگر تفصیل این قصه را نتوانیم باور کنیم، ظاهرا مزاوجت خسرو و گردیگ را باید مبتنی بر حقایق تاریخی بدانیم. شیرین خسرو را خبر داد، که از کید این زن دیوسار بر حذر باشد[۱۶۳].

از زمان بسیار قدیم افسانه‌هایی در باب معاشقه خسرو با شیرین نوشته‌اند، و ظاهرا قبل از سقوط دولت ساسانی هم، یک یا چند رومان عامیانه راجع باین مطلب وجود داشته است، و پاره‌های آن رمان را در بعضی از متون عربی و فارسی خوذای‌نامگ وارد کرده‌اند. ثعالبی[۱۶۴]و فردوسی[۱۶۵]شرح تدابیر شیرین را، که در جلب عاشق بی‌وفای خود بکار می‌برده، و تفصیل عروسی او را با خسرو نقل کرده‌اند، و تدبیر ماهرانه پادشاه را که در اسکات بزرگان به خرج داد، تا توانست دختری از طبقه فروتر را بعقد خود درآورد، ذکر نموده‌اند. بلعمی[۱۶۶]قصه معاشقه فرهاد[۱۶۷](فرهاد) و شیرین را آورده است، و چنین گوید: «فرهاد فریفته این زن شد، و خسرو او را به کندن کوه بیستون گماشت. فرهاد در آن کوه به بریدن سنگ مشغول شد، و هر پاره، که از کوه می‌برید، چنان عظیم بود، که امروز صد مرد آن را نتواند برداشت». قصه فرهاد و شیرین و خسرو و شیرین موضوع بسی از منظومات عشقی و حماسی ایرانیان شده است[۱۶۸]. فردوسی قصه کشته شدن ماریا (مریم) را بدست شیرین چنین بنظم آورده است[۱۶۹].

  ز مریم همی‌بود شیرین بدرد همیشه ز رشکش دو رخساره زرد  
  بفرجام شیرین ورا زهر داد شد آن دختر خوب قیصرنژاد  
  از انکار آگه نبود هیچکس که او داشت آن راز تنها و بس  
  چو سالی برآمد که مریم بمرد شبستان زرین بشیرین سپرد  

پرویز همه اقسام لذایذ را استقبال می‌کرد. ذوق او را نسبت به عطریات در روایت بلاذری دریافتیم، که چون بوی پوست‌های تحریر را دوست نداشت، مقرر فرمود، که نامه‌ها را بر کاغذی، که به گلاب و زعفران آغشته باشد، بنویسند، مسلما در قصور و کاخهای خسرو بوی عود و عنبر اشهب، و مشک، و کافور، و صندل پیوسته هوا را معطر می‌داشته است، چنانکه در عهد خلفا چنین بود. بنا بر روایت ثعالبی[۱۷۰] خوش‌آرزو ریدک (غلام) خسرو، که از لطایف مشمومات وقوفی کامل داشت، در جواب خسرو گفت: «بهترین عطرها شاهسپرم آمیخته با نداست، که بر آن گلاب پاشیده باشند، دیگر بنفشه با بخور عنبر اشهب، و نیلوفر با بخور مشک، و باقلای معطر با بخور کافور. بوی نرگس چون رائحه جوانی است، و بوی گل سرخ چون رائحه باران است، عطر شاهسپرم چون نکهت اولاد است، و بوی خیری چون رائحه دوستان صدیق است». خسرو بازپرسید که بوی بهشت چگونه است. ریدک جواب داد. «اگر بوی شراب خسروانی، و گل فارسی، و شاهسپرم سمرقندی، و ترنج طبری، و نرگس مسکی، و بنفشه اصفهانی، و زعفران قمی و بونی [بوانی] و نیلوفر سیراوانی، و [ند]، که مخلوطی از سه چیز معطر است، (عود هندی، و مشک تبتی، و عنبر شحری) را فراهم آوری، از بوی بهشت بویی توانی برد»[۱۷۱].

در قصر شاهنشاه غذاهای مطبوع و گوارا بسیار مورد توجه بود. از جمله طعام‌هایی که برای پادشاه ولاش مهیا می‌کردند، یکی «خورش شاهی» نام داشت، که مرکب بود از گوشت گرم و گوشت سرد، و برنج فسرده، برگ معطر، و مرغان مسمن، و خبیص، و طبرزد؛ دیگر از طعام‌ها «خورش خراسانی» بود، که از گوشت کباب‌شده بسیخ، و گوشت پخته در دیگ، و کره و عصارات، ترکیب می‌یافت؛ دیگر «خورش رومی» که گاه با شیر و شکر، و گاه با تخم‌مرغ و عسل، و گاه برنج با کره و شکر و شیر ساخته می‌شد؛ دیگر «خورش دهقانی» که عبارت بود از گوشت گوسفند نمک‌سود، و نارسود (گوشتی که در رب انار بخوابانند)، و تخم‌مرغ پخته[۱۷۲].

ریدک خوش‌آرزو در پاسخ خسرو بهترین طعام‌ها را چنین می‌شمارد: از جمله گوشت بزغاله دوماهه، که شیر مادر و شیر ماده‌گاوی خورده باشد، مخصوصا اگر با عصاره زیتون بپزند؛ دیگر سینه گاو فربهی، که در سپیدپاک[۱۷۳]پخته باشد (سپیدپاک آشی است، که با اسفناج، و آرد، و سرکه می‌ساخته‌اند[۱۷۴])، و بعد آن را با شکر مصفی و طبرزد تناول کنند. از میان انواع طیور، خوش‌آرزو مخصوصا ماکیانی را نام می‌برد، که خوراکش شاهدانه، و روغن زیتون باشد، این مرغ پیش از کشتن باید ناشتا باشد؛ بعد از کشتن باید آن را پر کنند و یک روز بپا، و یک روز به گردن بیاویزند، و سپس در شورابگ[۱۷۵]بپزند؛ پشت آن مرغ، مخصوصا آن قسمت که نزدیکتر بدم است، لذیذترین قسمتهای آنست، لذیذترین غذاهای سرد آنهایی هستند، که از گوشت گورخر، و شتر یک‌ساله، و گاومیش، و خوک ساخته باشند. از جمله غذاهای سرد بسیار مطبوع و لذیذ، خورشی است، که از گوشت گورخر اهلی، که ینجه و جو خورده باشد، ساخته می‌شود؛ این گوشت را در ماست می‌خوابانند و انواع ادویه بر آن می‌پاشند. از غذاهای مطبوع قیمه‌های مختلف است، که با گوشت خرگوش و سینه اسب، و سمور، و سر تذرو می‌سازند و بهترین نوع آن را از گوشت آهوی ماده سترون پیه‌دار، که منجمد شده باشد، می‌سازند. در تابستان، لوزینه، که با بادام، و گردو غیره تهیه کنند و انواع نان شیرینی بسیار مطلوب است، خاصه آنها، که با پیه غزال ماده آماده و در روغن گردو پخته شود. اما در زمستان باید نانهایی، که بادام و هلو دارد، تناول کرد. نیکوترین مربا مربای لیموی خاردار (خارواترنگ) و به، و هلیله، و گردو، و زنجبیل چینی است، و بهترین میوه‌ها نارگیل است، که با قند خورند، و پسته گرگانی، که در شورابگ بو داده باشند، و عدسی

شکل ۴۸-خسرو دوم در شکار (جام نقره)

(زاره، صنایع ایران قدیم)

که با آب‌کامگ[۱۷۶]آمیزند، و خرمای هیرت[۱۷۷]، که با گردو انباشته نمایند، و هلوی ارمنی، و بلوط و شاه‌بلوط، که شکرآلود کنند. شاهدانه... (؟)، که در پیه بز کوهی سرخ شده باشد، برای هضم سودمندترین غذاست. بهترین شراب، می کنگ، و می هرات، و می والرود، و شراب بست، و شراب سیب حلوان، مخصوصا شراب آسوری است[۱۷۸]،

پرواضح است، که ظروف و اوانی هم کاملا شایسته غذاهای لذیذ بوده است، که بر خوان شاهنشاه می‌نهادند.

در روسیه مقدار کثیری از ظروف نقره ساسانی بدست آورده‌اند، ولی در ایران چیز قابلی کشف نشده است. ظاهرا علتش آنست، که این کشور چند بار پایمال چپاول و غارت قبایل حریص شده است. باعتقاد زاره[۱۷۹]این قبیل جام‌های منقوش را در کارخانه پادشاهی ساخته و بخاطر آن شکار، یا میهمانی شاهنشاه، یا امراء و سلاطین بیگانه هدیه می‌داده‌اند. به شهادت فلاویوس و پیس‌کوس[۱۸۰]، معاصر قیصر دیوکلسپان، در قرن چهارم میلادی نیز از این قسم هدایا از جانب ساسانیان به امپراطور روم فرستاده شده است. در قرون نخستین اسلامی سبک جامهای نقره ساسانی را تقلید کرده‌اند[۱۸۱].

نمونه بسیار زیبایی از ظروف عهد خسرو پرویز، جام نقره است، که در کتابخانه ملی پاریس مضبوط است (شکل ۴۸)، خسرو را هنگام شکار، تقریبا چنانکه در طاق‌بستان دیدیم، نشان می‌دهد. خسرو دیهیم بالدار بر سر، و جامه بسیار گرانبها در بر و رشته‌های مروارید بگردن دارد، کمان به‌زه کرده، چهارنعل از پی جانوران گریزان می‌تازد، و نوارهای سلطنتی او از اثر باد در اهتزاز است. چند گراز و گوزن و یک گاو وحشی به تیر او از پای درآمده است[۱۸۲].

جام نقره بسیار عجیب دیگر هم در کتابخانه پاریس است (شکل ۴۹). در این طرف صورت دو هلال با تصویر چند تن دیده می‌شود، که هریک چیزی از قبیل: مرغی، و جامی، و بخور سوزی (؟)، و امثال آن در دست دارند، در وسط زنی برهنه می‌بینم، که گویا حیوانی اساطیری را، که شبیه ببر هندی است، نوازش می‌کند. تا حال کسی نتوانسته است سر این اشکال را، که البته جنبه دیانتی دارد کشف کند[۱۸۳].

از نقوش معمول ظروف ساسانی ترکیباتی است، که از اشکال جانوران و نباتات می‌کرده‌اند: مثل دو دسته گل، که هریک در سمت درختی واقع شده باشد یا شیری در کنار درختی و امثال این‌ها. غالبا در اطراف نقوش، گلبرگ و لبلاب پیچان رسم می‌کرده‌اند. جامی باقی است، که شکل ماهی و خرچنگ بر آن نقر نموده‌اند[۱۸۴]۴. تنگها و صراحیهای سیمین کشف شده است، که نقوش بسیار دارند، از قبیل شکل شیری (شکل ۵۰)، یا صورت زنی که زنبیلی پرمیوه پیش آورده است[۱۸۵]. تنگهای مفرغ دسته‌دار هم هست؛ که شکل انسان، و پرندگان، یا شاخه‌های بهم پیچیده، بر آنها رسم کرده‌اند[۱۸۶].

شکل ۴۹-جام نقره

(زاره، صنایع ایران)

در این عهد، همچنان‌که ذائقه را با خوراکهای لذیذ و شرابهای گوارا و شامه را با بوهای خوش می‌پرورده‌اند، سامعه را نیز با الحان دلکش موسیقی، که با مهارت و استادی ترکیب یافته بود، پرورش می‌دادند[۱۸۷]. مکرر اشاره بمقام عالی رامشگران

شکل ۵۰-تنگ نقره

(زاره، صنایع ایران قدیم)

خنیاگران در بارگاه شاهان ساسانی کرده‌ایم. در بزم‌های خاص رئیس تشریفات، خرم‌باش، به استادان موسیقی دستور می‌داد، که فلان لحن و فلان مقام را بنوازد.[۱۸۸]

مسعودی نام آلات موسیقی ایرانیان را چنین آورده است[۱۸۹]: عود، و نای، و طنبور، و مزمار، و چنگ و گوید مردم خراسان بیشتر آلتی را در موسیقی بکار

شکل ۵۱-نای‌زن (جام نقره)

(زاره، صنایع ایران قدیم)

می‌بردند، که هفت تار داشت، و آن را زنگ (رنج) می‌خواندند. اما مردم ری و طبرستان و دیلم طنبور را دوست‌تر داشتند، و این آلت نزد همه فرس مقدم بر سایر آلات بوده است. شکارگاه خسرو در طاق‌بستان ظاهرا حاکی از این است، که عصر چنگ آلت درجه اول موسیقی ساسانی بوده است. اما آلات دیگر، که مطابق آثار آن عصر مسلما در عهد پرویز وجود داشته، عبارتند از: شیپور و طنبور (رجوع شود به شکارگاه گوزنان طاق‌بستان) و نای؛ روی بعضی از ظروف نقره تصویر نای‌زنانی بنظر می‌رسد.[۱۹۰] (شکل ۵۱).

نام عده کثیری از آلات موسیقی در رساله پهلوی خسرو و غلامش[۱۹۱]مسطور است، از جمله عود هندی موسوم به ون[۱۹۲]و عود متداول موسوم به دار، و بربط (بربوذ[۱۹۳] و چنگ و تمبور، و سنطور موسوم به کناره[۱۹۴] و نای، و قره‌نی موسوم به مار،[۱۹۵] و طبل کوچکی به دمبلگ[۱۹۶]بوده است.

معروف‌ترین رامشگران و ترانه‌سازان در دربار خسرو پرویز سرکش و باربذ بوده‌اند[۱۹۷]. آنچه از احوال این دو استاد بما رسیده، مأخوذ از خوذای‌نامگ نیست، بلکه از بعضی کتب عامیانه اواخر عهد ساسانی نقل شده است. تفصیلی که در کتاب فردوسی[۱۹۸] و ثعالبی[۱۹۹] آمده، تا اندازۀ افسانه‌آمیز است. گویند، سرکش در آغاز حائز مقام اول بود و برای حفظ پایگاه خود، پیوسته باربذ را، که رامشگری جوان و بنا بر قول ثعالبی از مردم مرو بود، از حضور شاهنشاه دور می‌داشت. اما باربذ حیلۀ کرد و آواز خویش را بگوش خسرو رسانید و از آن پس مقرب شد.

روایات موجوده اختراع دستگاههای موسیقی ایران را به باربذ نسبت می‌دهند[۲۰۰]. در واقع، این مقامات پیش از باربذ هم وجود داشته، ولی محل تردید نیست، که این آهنگ‌ساز بزرگ تأثیر بسزایی در موسیقی ساسانی کرده است، و این موسیقی را هم منبع عمده موسیقی عرب و ایران بعد از اسلام باید شمرد و می‌توان گفت، که در ممالک اسلامی مشرق هنوز آثاری از الحان باربذ باقی است، زیرا که شرقیان در این رشته از صنعت بسیار محافظه‌کار هستند.

ثعالبی گوید، باربذ در ملاقات اول دستان یزدان‌آفریذ را برای خسرو خواند، بعد دستان پرتو فرخار را بسمع او رسانید[۲۰۱]، که همان شادمانی را می‌بخشید، که توانگری از پس درویشی می‌بخشد، پس از آن دستان سبز اندر سبز را خواند و نواخت، چنانکه شنوندگان از آهنگ زار زار ابریشم رود و از زیر و بم سرود او مجذوب و مبهوت شدند. بگفته فردوسی سه دستانی، که باربذ در این محل خواند و نواخت، داذآفرید، و پیکارگرد و سبز در سبز بود.

  سرودی به آواز خوش برکشید که اکنون تو خوانیش داذآفرید[۲۰۲]  
  زننده دگرگون بیار است رود برآورد ناگاه دیگر سرود  
  که پیکار گردش همی‌خواندند همی نام از آواز او راندند  
  برآمد دگرباره آواز رود دگرگونه‌تر ساخت بانگ سرود  
  همان سبز در سبز خوانی کنون برین گونه سازند مکر و فسون  

در برهان قاطع نام سی لحن، که باربذ برای بزم خسرو پرویز ساخته، مسطور است، و با مختصر اختلافی نام آنها در خسرو و شیرین نظامی نیز ضبط است. ثعالبی اختراع خسروانیات را به باربذ نسبت داده، و گوید: در این زمان هم مطربان در بزم ملوک و سایر مردمان می‌نوازند. در واقع کلمه خسروانی بر یک دستان اطلاق نمی‌شده است. عوفی[۲۰۳]از نوای خسروانی نام برده است و ظاهرا مرادش همان هفت «دستگاه شاهانه» است، که مسعودی آن را «الطرق الملوکیه» نامیده است[۲۰۴].

مطابق روایتی، دیگر، باربذ برای بزم خسرو ۳۶۰ دستان ساخته بود، چنانکه هر روز دستانی نو می‌نواخت، و قول او «برای استادان فن قانون مطابق بشمار می‌رفت و دیگران همه خوشه‌چین خرمن ذوق او بودند».

بنا بر آنچه گذشت، دستگاه‌های موسیقی منسوب به باربذ مرکب از هفت خسروانی،[۲۰۵] سی لحن[۲۰۶]، و ۳۶۰ دستان بوده، که با ایام هفته[۲۰۷]، و سی روز ماه، و سیصد و شصت روز سال ساسانیان، تناسب داشته است؛ خمسه مسترقه را بشمار نیاورده‌اند. در دیوان منوچهری و بسی از نویسندگان ایران اسامی بسیار از آوازهای موسیقی می‌بینیم، ولی از هیچیک آنها معلوم نمی‌توانیم کرد، که آیا مقصود یکی از سی لحن است، یا یکی از ۳۶۰ دستان. یزدان‌آفریذ ظاهرا سرود دینی بوده است. بعضی از دستان‌ها حوادث تاریخ قدیم ایران را بیان می‌کرده، که از قرن پنجم میلادی ببعد، ساسانیان علاقه بسیار بذکر و یادآوری آنها نشان می‌داده‌اند؛ یکی از این سرودهای حماسی کین ایرج نام داشته[۲۰۸]، دیگری کین سیاوش[۲۰۹]، و امثال آن. دستانهای دیگر در وصف قدرت و ثروت خسرو پرویز بوده است، مثل باغ شیرین، و باغ شهریار، و اورنگیگ[۲۱۰] (اورنگی، یعنی سرود تخت)، و تخت طاقدیس[۲۱۱]، و هفت گنج[۲۱۲]و گنج‌ی واذآورد («گنج بادآور»)، و گنج گاو،[۲۱۳] و شبدیز.[۲۱۴] دستان‌های دیگر در وصف جشن‌های فصول مختلف، خاصه در تهنیت مقدم بهار، و مناظر طبیعت، و مسرات حیات بوده است، از قبیل: نوروزی وزرگ («نوروز بزرگ»)، و سروستان، و آرایشن‌ی خورشید («آرایش خورشید»)، و ماه ابرکوهان[۲۱۵](ماه بالای کوهسار)، و نوش لبینان[۲۱۶](«نوش لبان») : و غیره. در اصطلاح موسیقی آن زمان «راست» نام یکی از آوازها بوده، و امروز هم یکی از ۱۲ دستگاه موسیقی ایران و عرب بهمین اسم موسوم است.[۲۱۷]

در سال‌های اخیر دانشمندان موفق شده‌اند، که آثار منظومی در ادبیات موجوده پهلوی بیابند.[۲۱۸] از این نمونه‌ها بنظر من جز قطعه ذیل هیچیک تغزل خالص نیست. این نشیب در میان متن‌های مانوی بوده، که نخست مولر آن را طبع کرد، و بعد زالمان[۲۱۹]بطبع آن همت گماشت، ولی هیچ علامتی مشهود نیست، که آن را بتوانیم به مانویه نسبت بدهیم، زیرا که نشانه دینی ندارد. آن ابیات دلکش به ترجمه بنونیست چنین است[۲۲۰]:

  خورشید روشن و ماه فروزان می‌درخشند و نور می‌افشانند از تنه این درخت  
  پرندگان تابناک به شادمانی بر آن چتر می‌زنند چتر می‌زنند کبوتران و طاوسان رنگارنگ[۲۲۱]  

حدس می‌توان زد، که امثال این شعر مضمون آوازهای آرایشن‌ی خورشید و ماه بر کوهان بوده است.

در پایان این نظر اجمالی، که راجع بعشرت طبقه عالیه عهد ساسانی ذکر کردیم، لازم است، که چند کلمه‌ای در باب بازیهای آن زمان هم بگوییم: گذشته از شطرنج (چترنگ)[۲۲۲] نام چند بازی مجلسی دیگر نیز ذکر شده است مثل: اشتپذ[۲۲۳](هشت‌پا)، نیو اردشیر یا نرد، که نوعی از تخته نرد فعلی بوده، و آن را با ۱۵ مهره سفید ۱۵ مهره سیاه بازی می‌کرده‌اند، دیگر زمب[۲۲۴]، که بدو قسم مختلف بازی می‌شده است[۲۲۵].

***

محققاً قول اوتیکوس، که گوید خسرو پرویز آیین نصاری گرفت، اصلی ندارد.[۲۲۶] ولی روابط این پادشاه با قیصر موریکیوس، که او را در گرفتن تاج و تخت

یاری کرد، و مزاوجت او با شاهزاده خانم رومی موسوم به ماریا، و نفوذ محبوبه او شیرین، که کیش عیسوی داشت، او را وادار می‌کرد که لااقل ظاهراً نسبت به رعایای عیسوی خود نظر مرحمتی داشته باشد. اما شخص خسرو هم ممکن است، بعضی از خرافات عیسویان را بر موهومات سابقه خود افزوده باشد؛ زیرا که بنا بر روایت موجوده، مبنای ایمان او بر خرافات بوده است، و مؤید این قول وجود جماعت کثیری غیب‌گو و جادوگر و منجم است، که پیوسته در پیرامون او جای داشته‌اند[۲۲۷].

پس عیسویان جلوس خسرو پرویز به آزادی دینی نایل شدند، ولی حق نداشتند که زردشتیان را بکیش خود دعوت کنند، زیرا که هرکس از زردشتیان دین رسمی ملی خود را ترک می‌گفت، علی الاصول مستحق قتل می‌شد[۲۲۸]، اگرچه در عمل غالبا اغماض می‌کردند[۲۲۹]. خسرو به کلیسا بخشش بسیار می‌کرد، چندین عبادتگاه[۲۳۰]بنام سن‌سرجیوس، که او را در ایام جنگ یاری کرده بود ساخت، و خاجی از زر به کلیسای سرجیو پولیس[۲۳۱] در سوریه عطا کرد.[۲۳۲]

اسقفهای نصاری، بنا بر میل شاهنشاه در سال ۵۹۶، سبریشوع را، که اصلا چوپان بود، و در زجر کردن کفار تعصبی فوق‌العاده داشت، بمقام جاثلیقی برگزیدند. فرقه‌های قابل تعقیب بسیار بودند. مثلا مطالیان[۲۳۳]، که روحانیان جهانگرد دریوزه‌گر بودند، و نوعی درویش عیسوی شمرده می‌شدند، و «در زیر پرده زهد ظاهری اخلاقی بسیار فاسد مستور کرده، بحکم سمت و شغلی که داشتند، داخل خانه عیسویان شده مرتکب همه قسم فحشاء و منکر می‌گشتند «[۲۳۴]. دیگر فرقه حنانیان[۲۳۵]، که آن را قایل به وحدت وجود و جبر می‌دانستند. طایفه یعقوبی[۲۳۶]هم که در این عهد نیرومند شده بود، به شدت هرچه تمام‌تر طایفه نسطوری را متهم می‌کرد. نزاع یعقوبی و نسطوری شعله‌ور شد، و یعقوبیان برتری یافتند. هواخواه و پشتیبان غیور این فرقه گابریل رئیس پزشکان (دوستبذ) خسرو بود، که از کیش نسطوری به عقیده یعقوبی منتقل شد. میان گابریل سبریشوع شکرآبی رخداد، زیرا که سبریشوع او را بسبب طرز زندگی خصوصی که داشت، تکفیر کرده بود. خسرو گابریل را بسیار گرامی داشت، خاصه پس از آنکه شیرین طالب فرزند بود، و معالجات این پزشک و دعاهای سن‌سرجیوس موجب شد، که فرزندی یافت، و او را مردان‌شاه نام نهاد، مرتبه گابریل بالاتر رفت. وقتی که شیرین تابع عقیده یعقوبیه شد این فرقه کاملا تسلط یافت. بعد از فوت سبریشوع شیرین از پادشاه درخواست کرد، که گرگوار[۲۳۷]معلم مدرسه سلوکیه را مقام جاثلیقی بدهد. انجمنی، که علی الرسم دعوت شد، با نهایت اطاعت امر شاه را شنیده گرگوار را انتخاب کردند. این مردی فقیه و دانا ولی حریص و پرخور بود. پس از چهار سال ریاست، در سنه ۶۰۸ یا ۶۰۹، وفات یافت و مالی بسیار بجا گذاشت، که خسرو آن را بنفع خزانه ضبط کرد. بعد از او مقام ریاست کل نصاری سالی چند بی‌شاغل ماند، زیرا که خسرو بنا بر نفوذ گابریل و شیرین اجازه نمی‌داد، که از نسطوریان کسی بمقام جاثلیقی انتخاب شود. این دو طایفه چندی به منازعه پرداختند؛ نزاع سابق، راجع به اینکه آیا در عیسی یک طبیعت است یا دو طبیعت، مجددا بر روی کار آمد، و محل بحث قرار گرفت. نسطوریان مهران گنشسب را، که از دودمانی بسیار عالی بود، طرفدار خود کرده و او را بنام گیورگیس[۲۳۸]تعمید داده بودند، و او حتی المقدور در حمایت آنان می‌کوشید[۲۳۹].

تاریخ زندگانی این شخص، به نحوی که در اعمال شهدای نصرانی مسطور است، ما را از طرز زندگی طبقه عالیه ایرانیان در عهد خسرو پرویز آگاه می‌کند. می‌نویسد: مهران‌گشنسپ نسب به پادشاهان می‌رسانید. پدرش استاندار نصیبین و جدش حاکم انطاکیه جدید بود، که انوشروان بنا نهاد. ملک خانوادگی او قریه پاقوریا[۲۴۰]. در بلوک ننیشتار[۲۴۱]در ولایت بابل بود، و بنا بر رسم امراء و اشراف بزرگ قصری زیبا در پایتخت داشت. در عنفوان شباب، این جوان اصیل‌زاده را، که دارای صفات حمیده بود، به دربار فرستادند، تا چندی پیشخدمتی کند و پس از آن بمقامات درباری یا مراتب عالیه کشوری نایل آید. هنگامی که طاعون در ماحوزه افتاد، مهران‌گشنسپ هم فرار کرد، چه با وجود شکی که داشت، هنوز از دین نیاکان خود دست نکشیده بود (مؤلف عیسوی در اینجا از روی طنز گوید کفار در این قبیل مواقع فرار می‌کنند). باری مهران‌گشنسپ به یکی از املاک خود رفت، و یکی از عیسویان را سرپرست املاک و بندگان خویش قرار داد[۲۴۲]. چون بدین مسیح گروید، خود را به بیابان کشید، تا در آنجا حقایق دین جدید را از رهبانان تعلیم بگیرد. روزی از خواهر خود پرسید-که بعد از انتقال من بکیش نصاری در دربار چه می‌گفتند: خواهرش جواب داد «بیا، برای تو هیچ خطری نیست؛ شاه، وقتی، که خبر فرار ترا شنید، فقط فرمود: « مهران‌گشنسپ به دوزخ شتافت!». حال راه خود را پیشگیر، ممکن است پادشاه حتی مقرر فرماید، که املاکت را نیز پس بدهند». چندی بعد مهران‌گشنسپ خواهر خود را ملاقات کرد، در وقتی که بعقد یکی از اشراف درآمده بود. پس چند قدمی پیش رفته، با کمال احترام به او نماز برد و تعظیم کرد. خواهر از مسند خود برخاسته با کمال مهربانی دست را را به جانب او دراز کرد و «این طرزی است که مشرکین هنگام پذیرایی و احترام معمول می‌دارند». آنگاه خندان به او گفت: «شاد باش من نیز عیسوی هستم...»[۲۴۳]. از روی این روایت معلوم می‌شود، که در میان اشراف «ظرافت و نزاکتی» شبیه رسوم قرن هیجدهم اروپا متداول بوده است.

اما در ستبذ گابریل، که یعقوبی‌مذهب بود، برای پامال کردن این نسطوری متعصب تدبیری نمود، و او را متهم بانکار دین زردشتی کرد، و چندان کوشید، که شاه او را محکوم و مصلوب فرمود.

نسطوریان هم در میان خود اختلاف نظر بسیار داشتند. با بهائی کبیر[۲۴۴]، که از روحانیون بزرگی جبل ایزلا[۲۴۵]در شمال نصیبین بود و در مذهب نسطوری قدمی راسخ و تعصبی سرشار داشت، با بهائی صغیر را تکفیر کرد. این با بهائی نیز از کشیشان محترم عیسوی بشمار می‌رفت. در کتاب گمنام گویدی[۲۴۶]این عبارت در حق آنان آمده است: «ما سخن کوتاه می‌کنیم، زیرا که اعمال آنان درخشان‌تر از خورشید بود، و بسی از مؤلفات آنان گواهی می‌دهد، که دارای ایمان پاک بوده‌اند.»

پس از وفات گابریل، یزدین، واستریوشان‌سالار؛ که چند بار نام او را برده‌ایم، از عیسویانی بود، که بعد از شیرین، در حضور پادشاه مقرب‌تر از همه محسوب می‌شد. وی مذهب نسطوری داشت، و سعی بلیغ می‌کرد، که فرقه خود را یاری کند و اجازه بگیرد، که نسطوریان جاثلیقی انتخاب نمایند، اما کوشش او در حضور پادشاه به جایی نرسید و ظاهرا علت آن مخالفت محبوبه شاه یعنی شیرین بوده است[۲۴۷].

روحانیان زردشتی چندان قدرت نداشتند، که از مخالفت این دو فرقه عیسوی با یکدیگر فایده ببرند. درست است، که این طبقه نماینده دیانت رسمی ایران محسوب می‌شدند، و در تعصب شدید خود باقی بودند، ولی چنان ضعفی در قدرت آنان راه یافته بود، که در پیش چشم آنها خانواده یزدین نصرانی به بلندترین مقامات عالیه رسیدند. در سابق هم عیسویان را وارد کارهای دیوانی کرده بودند، ولی مشاغل آنها چندان اهمیتی نداشت مثل منصب گروگ‌بذ[۲۴۸]یعنی رئیس کارگران سلطنتی و غیره[۲۴۹]. همچنین اقدام خسرو پرویز در تعیین یک نفر بیگانه موسوم به فرخ‌زاد برای وصول خراج، چندان موافقتی با سنت باستانی نداشت. انحطاط طبقه روحانی حتی در اخلاق و ایمان و عبادات مغان و موبدان هم سرایت کرده بود. عبارتی، که در فصل ۵۹ «مینوگ ی خرذ» راجع بعیوب روحانیان دیده می‌شود، خیلی جالب توجه است. آن عیوب از این قرار است: ارتداد، حرص، غفلت، مشاغل تجارتی، اهمیت بسیار برای مسائل جزئی و بیهوده قائل شدن[۲۵۰]، و سستی ایمان در مسائل دینی.

در این عهد علماء دین زردشت سعی جمیل کردند، تا مجددا اصول ایمانی را نیرویی ببخشند. در دینکرد[۲۵۱] اشارت رفته است، که خسرو پرویز هوشیارترین موبدان را فرمود، تا تفسیری نو بر کتاب اوستا بنگارند. مارکوارت[۲۵۲] در تفسیر فصل اول وندیداد، اشاراتی راجع باحوال سیاسی ایران بعد از سال ۵۹۱ یافته است، یعنی پس از آنکه حدود ایران و روم را خسرو و قیصر معین و ثابت کردند. ابدا نمی‌توان گفت، که خسرو پرویز شخصا علاقه تامی راجع بمباحث الهی و مسائل دینی داشته است، ولی ممکن است برای مقاصد سیاسی لازم دیده باشد، که اهتمامی در باب دین زردشتی نشان بدهد، و بدگمانی روحانیان را نسبت به اعتقادات خود برطرف کند. طبری گوید[۲۵۳]خسرو آتشکده‌ها ساخت و در آنها ۱۲۰۰۰ تن هیربذ برای تلاوت ادعیه جای داد، ولی این قبیل اعداد کامل، که مورخان آورده‌اند، مبنای تاریخی ندارد.

هجوم رومیان در زمان هرقل به خاک ایران در احوال عیسویان اثر بخشید. موافق روایت کتاب گمنام گویدی[۲۵۴]، خسرو سوگند خورد، که اگر در این جنگ پیروز شود، در سرتاسر کشور کلیسایی یا «ناقوس کلیسایی» را بر پای نخواهد گذاشت. در هر حال، هم نسطوریان و هم یعقوبیان، دچار تعقیب و فشار شدند. در این وقت بود، که بفرمان خسرو یزدین را بدار آویختند، و زنش را شکنجه کردند، و اموالش را بتصرف آوردند. یکی از فرزندان یزدین، شمطا نام،[۲۵۵] در شورشی، که منتهی بخلع و قتل پرویز شد، از پیشقدمان بود.

حوادث طبیعی، که در این ایام رخ داد، بر مصائب جنگ افزود. سابقا در زمان کواذ اول، در سد دجله، که در کسکر سفلی، نزدیک ناحیه مسن بود. شکافی عظیم افتاد، و آب شط بسی از مزارع را فروگرفت. چند سال بعد بفرمان انوشروان این سد را مرمت کردند، ولی در اواخر عهد خسرو پرویز در فرات و دجله طغیانی عظیم رخ داد (سال ۶۲۸-۶۲۷)، و چندین سد را در هم شکست. گویند خسرو پرویز خرمنی از زر و سیم‌بر روی فرشی نهاد و کارگران را تشویق کرد تا یک‌روزه چهل سد ساختند. اما این کوشش بی‌فایده بود و دنباله خسارات قطع نمی‌شد. چندی بعد هجوم اعراب کار مرمت سدها را معطل گذاشت، و مزارع پهناور مبدل به مرداب و نیزار شد[۲۵۶]. شکستن سد بزرگ دجلة العوراء، یعنی شعبه از شط، که از مکان فعلی شهر بصره می‌گذشت، و کوشش‌های بی‌فایده و مخارج هنگفت خسرو برای اصلاح سدها در اذهان خلایق تأثیری عمیق کرد مقارن این احوال قسمتی از ایوان کسری ویران شد. بعدها مورخان این حوادث را علائم سقوط سلسله ساسانی و پیروزی اسلام شمرده‌اند.[۲۵۷]

بعد از سی و هفت سال پادشاهی، خسرو پرویز همان عاقبتی را یافت، که برای پدر خود فراهم کرده بود. چون از دستگرد بیرون رفت، و پیشنهاد صلح هرقل را رد نمود، بقصر تیسفون درآمد، و بی‌درنگ از آنجا خارج شده از شط دجله گذشت، و با شیرین در ویه اردشیر (سلوکیه) مقام گزید. سرداران ایرانی، که از لجاج خسرو در ادامه جنگ بجان آمده بودند، سرکشی آغاز نهادند. شهروراز شنید، که خسرو از او بدگمان شده، و یکی از افسران زیردست او را وادار به کشتنش کرده است؛ پس شرایط احتیاط را بجا آورد و گردن از زیر پیمان خسرو کشید[۲۵۸]. خسرو در این وقت مبتلای اسهال شد، و امر داد که او را به تیسفون بازگردانند، تا ترتیبی برای جانشینی خود بدهد. شیرین و دو فرزندش مردان‌شاه و شهریار هم با او بودند و خسرو قصد داشت مردان‌شاه را جانشین خود گرداند چون کواذ ملقب به شیرویه، که پسر خسرو از مریم دختر قیصر بود و ظاهرا مقام ارشدیت داشت، از واقعه استحضار یافت، مصمم شد، که از حق خود دفاع کند. فرمانده کل نیروی کشور گشنسب‌اسپاذ[۲۵۹]، که بنا بر روایت تئوفانس برادر رضاعی او بود، به یاری او کمر به میان بست و با هرقل وارد گفتگو شد و او نیز حاضر گردید، که با ایرانیان مصالحه نماید. بعضی دیگر از بزرگان نیز به شیرویه پیوستند، از جمله شمطا پسر یزدین و نیوهرمزد[۲۶۰]فرزند پاذگوسپان مردان‌شاه که خسرو او را بقتل آورده بود[۲۶۱]. پس به فرمان شیرویه «قلعه فراموشی» را گشودند. جماعتی بسیار از زندانیان سیاسی نجات یافته، از هواخواهان شیرویه شدند.

پس شیرویه خود را پادشاه خواند. همان شب نگاهبان سلطنتی از قصری که خسرو با شیرین در آنجا خفته بودند، بیرون رفتند و پراکنده شدند، و سپیده- دم از هر سو این بانگ برخاست: «کواذ شاهنشاه!». خسرو، هراسان و بیمناک، پای بگریز نهاد و خود را در باغ قصر پنهان کرد، ولی او را یافته دستگیر کردند و در خانۀ، که موسوم به کذگ‌ی هندوگ «خانه هندو» بود، و انبار گنج محسوب می‌شد، جای دادند. ساکن این خانه مردی مهرسپند نام بود.

گویند یکی از پیشه‌وران (کفشگری) در راه با آن جماعت، که خسرو را می‌بردند، مصادف شد و شاه را در زیر روپوشی، که بر او افکنده بودند، شناخت و با قالب کفشی، که در دست داشت، ضربتی بر او نواخت؛ اما سربازی، که همراه شاه مخلوع بود، از این کار بخشم آمد و شمشیر کشیده، سر از تن کفشگر برداشت چنانکه سابقا گفته‌ایم، در روایات ساسانی کفشگر نمونه پست‌ترین افراد طبقات عامه محسوب می‌شده است[۲۶۲].

بنا بر قول سبئوس ارمنی[۲۶۳]خسرو در بامداد همین روز کشته شد. شیروی فرمود، که دست و پای برادرانش را ببرند و می‌خواست به همین اکتفا کرده آنان را زنده بگذارد، ولی پس از اندک زمانی مجبور شد، آنان را هلاک کند. تئوفانس گوید شیرویه نخست مردان‌شاه را کشت، بعد به سایر برادران پرداخت، و خسرو را در انبار گنج خانه نگاه داشت، که از گرسنگی بمیرد، ولی چون دیدند، بعد از پنج روز هنوز زنده است، او را بضرب تیر از پای در آوردند، بنا بر کتاب گمنام گویدی[۲۶۴]شمطا و نیوهرمزد با اجازه شیرویه خسرو را کشتند و برادران شیرویه بدست گروهی از بزرگان، که به ریاست شمطا طغیان کرده بودند، به هلاکت رسیدند.

در کتب ایرانی و عرب تفصیل بیشتر است. گویند شیرویه در قتل پدر تردید داشت، ولی بزرگان او را در این دو کار مخیر کردند، که یا پدر را بکشد یا از تاج و تخت بگذرد. شیرویه درصدد دفع الوقت برآمد و پرسشنامه ترتیب داد مطالب ذیل:[۲۶۵] علت قتل هرمزد شاه؛ سختگیری خسرو نسبت به فرزندانش؛ بد رفتاری با زندانیان سیاسی، رفتار مستبدانه خسرو نسبت به زنانی، که آنها را جبرا از محل خود آورده، در حرم‌خانه نگاه می‌داشت، ظلم و تعدی به رعایا؛ وضع خراجهای گزاف؛ جمع خزاین از مال رعیت؛ جنگهای بی‌پایان؛ و بی‌وفایی نسبت بقیصر روم. صورت استنطاق را گشنسب‌اسپاذ به خسرو داد و پاسخ مفصلی از جانب او به شیرویه آورد. این جواب شاه مخلوع، اگرچه غرورآمیز بود، ولی با مهارت از خود دفاع کرده، پسر را مورد ملامت قرار داده بود، که خیانت کرده و از معنی سؤالهای خود نیز آگاه نیست. به اعتقاد نلدکه،[۲۶۶] تفصیل این استنطاق (اگر بتوان آن را به این نام خواند)، به نحوی که مورخان شرقی آورده‌اند، چندان قابل قبول نیست، بلکه می‌توان گفت، که این گفتگو را چندی بعد از قتل خسرو و شیرویه یکی از رجالی نوشته است، که کاملا در قضایا وارد بوده، و می‌خواسته است از خسرو دفاع کند. ولی باعتقاد من این روایت کاملا صحیح است و نمی‌توان باور نمود، که در چنین موضوع بی‌سابقه، یعنی استنطاق پادشاه مخلوع، یکی از نویسندگان بصرف خیال قلمفرسایی کرده باشد.

باری بنا بر تواریخ عربی، خسرو با رخصت شیرویه بدست مهرهرمزد مقتول (و این همان است که در کتاب گمنام گویدی بنام نیوهرمزد موسوم است) و شیرویه برادران خود را، که ۱۷ تن بودند، بتحریک شمطا و سایر بزرگان هلاک کرد. اما با وجود این مؤلفان شرقی، که مأخذشان کتب پهلوی بود، با کتاب گمنام گویدی در این خصوص موافقت دارند، که شیرویه از کشتن پدر پشیمان شد و اظهار ندامت کرد. این حوادث در سال ۶۲۸ اتفاق افتاد.

روایتی جالب توجه در دو منبع مستقل از یکدیگر می‌بینیم، یکی در تاریخ طبری[۲۶۷]و دیگری در کتاب گمنام گویدی،[۲۶۸] از این قرار که: شیرویه جسد پدر را به مقبره سلطنتی فرستاد (در کتاب اخیر آمده، که خسرو را در آنجا دفن کردند). بنابراین یا باید گفت، که جسد خسرو را بنا بر رسم زردشتیان در دخمه مخصوص خانواده سلطنتی نهادند، یا باید گفت، که او را در مقبره خاصی قرار دادند[۲۶۹].

شمطای جاه‌طلب چندی بعد از این واقعه متهم بدعوی سلطنت شد، و به فرمان شیرویه دست راستش را بریده به زندانش افکندند[۲۷۰].


  1. ترجمه زتنبرگ، ج ۲، ص ۲۴۶.
  2. ص ۹۸۸، نلدکه، ص ۲۶۴.
  3. ص ۹۹۰، نلدکه، ص ۲۶۷.
  4. مادر هرمزد دختر خاقان ترکان بود، که خسرو بزنی گرفته بود، رک ص ۴۰۳، یادداشت ۲.
  5. عین عبارات عربی از طبری (چاپ مصر) گرفته شد. مترجم
  6. مناندرس و تئوفیلاکتوس.
  7. طبری، ص ۹۹۱، نلدکه، ص ۲۶۸.
  8. Isho yabh
  9. لابور، ص ۲۰۱.
  10. مینورسکی (مجله پادشاهی،۱۹۳۹، ص ۱۰۸) آن را با لفظ دیلمی ژوپین zopin -زپین 'zopen به معنای زوبین مقایسه می‌کند.
  11. رک مارکوارت، ایرانشهر، ص ۶۵ و ۸۳.
  12. Visthm
  13. Vindoe
  14. Abharyez
  15. به فارسی پرویز گویند.
  16. راجع به وقایع سالهای ۵۹۰-۵۸۸، رک میگنیس Higgins، جنگهای قیصر موریکیوس با ایرانیان The persian War the Empernor Maurice. فصل ۲.
  17. Maurikios
  18. Martyropolis
  19. منبع عمده راجع باین حوادث تاریخی است، که تئوفیلاکتوس نوشته است. روایت تاریخ سریانی موسوم به گمنام گویدی (رک بالاتر ص ۹۵ و ۱۰۰) بسیار مختصر است.
  20. نلدکه اول کسی است، که توجه را نسبت باین افسانه جلب کرده است. (نلدکه، طبری، ص ۴۷۴ و ما بعد در رسالۀ که به دانمارکی نوشته‌ام (Studier fra Sprog-og Oldtidsforskning (مطالعات در زبان و تاریخ قدیم، شماره ۷۵) نکات عمده این افسانه را مجدداً تنظیم کرده‌ام.
  21. مقایسه شود با خاتمه این کتاب.
  22. هینگینس، جنگ قیصر موریکیوس با ایرانیان، فصل ۳.
  23. Shavagh
  24. paryogh مارکوارت، ایرانشهر، ص ۶۵ و ۸۴-۸۳.
  25. Sabhrisho
  26. طبق افسانه بهرام چوبین، وستهم بدست زنش گردیگ Gurdiyagh خواهر بهرام چوبین کشته شد. این زن بعدها زن خسرو دوم شد. راجع بتاریخ عصیان وستهم رک نلدکه، طبری، ص ۴۷۸ و بعد.
  27. نلدکه، طبری، ص ۴۷۸ و ما بعد؛ لابور، ص ۲۰۹ و بعد.
  28. phocas
  29. Heraclius
  30. پل‌پیترس در انتشارات دانشگاه سن‌ژزف بیروت، ج ۹، جزوه ۱(بیروت ۱۹۲۳) متن عربی روایت عیسوی را راجع بتسخیر بیت المقدس بدست ایرانیان در سال ۶۱۴ منتشر کرده است.
  31. پاپیروسهای پهلوی، که در مصر یافته‌اند و اکنون در کتابخانه برلن، و وین، و مسکو، و اشتراسبورگ گوتینگن، و اکسفورد از آنها نگاهداری می‌شود، مربوط بهمین زمان تسلط ایرانیان بر مصر است، که از ۶۱۹ تا ۶۲۹ طول کشید. رک هانسن، پاپیروسهای پارسی میانه موزه‌های برلن، رساله آکادمی پروس ۱۹۳۷(برلن ۱۹۳۸).
  32. Somdat Bagratuni
  33. مارکوارت، ایرانشهر، ص ۶۶ و بعد.
  34. مارکوارت، ایرانشهر، ص ۳۳.
  35. Romezan
  36. گمنام گویدی، ترجمه نلدکه، ص ۲۴، یادداشت ۴.
  37. ظاهراً افسانه عربی عمر النعمان و پسرانش، که در الف لیله مندرج است، مبتنی بر قصصی است، که در باب فتوحات این سرداران در افواه متداول بوده است، رک گرگوار، پهلوانان گمنام Heros epiques meonnus، سالنامه انستیتوی لغت و تاریخ شرق -et d'Histoire Orientales Annuaire de I'lnstitut de philologie، ج ۲ (۳۴-۱۹۳۳)، بروکسل ۱۹۳۴.
  38. یوستی، فقه اللغه، II، ص ۵۴۳.
  39. مارکوارت، ایرانشهر، ص ۱۰۷.
  40. تئوفیلاکتوس، کتاب ۴، بند ۸.
  41. طبری، ص ۹۹۵، نلدکه، ص ۲۷۵.
  42. طبری، ص ۱۰۴۱، نلدکه، ص ۳۵۲.
  43. حاجت بذکر نیست، که این عدد نیز مانند عده بزرگانی، که بدست هرمزد چهارم کشته شده‌اند (رک ص این کتاب)، مبالغه‌آمیز است. زاذان فرخ را می‌توان احتمال داد، که همان فرخ‌زاد باشد.
  44. طبری، ص ۱۰۴۳، نلدکه، ص ۳۵۶.
  45. طبری، ص ۱۰۵۸ و بعد، نلدکه، ص ۳۷۹ و بعد؛ بی‌نام گویدی، نلدکه، ص ۲۹.
  46. نلدکه، طبری، ص ۳۸۴، یادداشت.
  47. تاریخ بی‌نام گویدی، نلدکه، طبری، ص ۲۹.
  48. آسمانی،۳٬۱، ص ۴۷۱؛ نلدکه، طبری، ص ۳۵۸ حاشیه.
  49. تاریخ بی‌نام گویدی، ص ۲۲.
  50. ایضاً تاریخ بی‌نام گویدی، ص ۲۴ و بعد،
  51. ایضاً، ص ۳۰.
  52. تاریخ بی‌نام گویدی، نلدکه ص ۱۵-۱۳ و یادداشت ۲ ص ۱۰؛ طبری، ص ۱۰۱۵ و بعد، نلدکه، ص ۳۱۱ و بعد؛ رتشتین، ص ۱۰۷ و بعد.
  53. ص ۶۸۹.
  54. تاج. ص ۱۸۰؛ مسعودی در مروج، ج ۲، ص ۲۲۷ بهمین داستان اشاره کرده است.
  55. در متن جاحظ بغلط بجای مزدک، مانی ذکر شده است.
  56. بنا بر قول مسعودی اسقفی، که از خراجگزاران ایران بوده است.
  57. عیسویان مشرق‌زمین بجای ناقوس برای دعوت به نماز و دعا Crecelle چوبی بکار می‌بردند.
  58. افسانه‌های دیگری راجع به خسرو و شهروراز در طبری، ص ۹-۱۰۰۸، نلدکه، ص ۳-۳۰۱؛ بیهقی، ص ۱۳۶ و بعد مذکور است. بین پادشاه و سردار بزرگش اختلافاتی موجود بود، که جزئیات آن بر ما مجهول است، و منتهی بعصیان شهروراز شد، که شرح آن پایین‌تر بیاید. خسرو به‌وسیله جاسوسان، یکی از روحانیان را، که در پایتخت مردم را بر دولت ساسانی می‌شوراند، شناخت و او را نزد حاکم شهر دیگری فرستاد، تا پس از تسکین شورش پایتخت او را به هلاکت رساند (جاحظ، کتاب التاج، ص ۹۸). در کتب عربی، که نوع آن را «ادب» می‌خوانند. قصصی راجع به خسرو دوم دیده می‌شود، که صحت آن مشکوک است. مثلا در بیهقی، ص ۱۵۵ و ص ۴۹۰، و محاسن منسوب بجاحظ، چاپ فان فلوتن، ص ۲۱.
  59. که ۴۸ ملیون (در ۱۲۰۰۰ کیسه ۴۰۰۰ مثقالی) آن از سکه‌های عهد پیروز و کواذ بود.
  60. طبری، ص ۱۰۴۲، نلدکه، ص ۵۶-۳۵۴.
  61. طبری گوید این خزانه جدید را بهار حفرد خسرو می‌خوانده‌اند (مترجم)
  62. طبری، ص ۱۹۵۷. نلدکه، ص ۳۷۷.
  63. راجع بمعنی دستگرت dastkart، دستگرد dastgard («زمین ملک زراعتی» معادل کلمه فرانسه terre و آلمانی Landgut) رک گیگر، مجله شرقی وین، ج ۴۲، ص ۱۲۳ و بعد.
  64. Artamita زاره-هرتسفلد، سفر باستان‌شناسی، ج ۲، ص ۷۶ و ما بعد.
  65. حمزه و ابن قتیبه.
  66. سفر باستان‌شناسی،۲، ص ۹۳.
  67. نقوش برجسته، ص ۲۳۷؛ سفر باستان‌شناسی، ص ۸۹ و بعد.
  68. Nabuchodonosar
  69. رک دمرگان، مأموریت علمی در ایران، ج ۴٬۳۴۱ و بعد؛ هرتسفلد، در کتاب زاره-هرتسفلد، نقوش برجسته، ص ۲۳۷ و بعد و تصویر ۴۹؛ هرتسفلد، تاریخ باستان، ص ۸۸؛ اردمان، آتشکده ص ۵۰؛ تاریخ صنایع پوپ،۱، ص ۵۵۲ و بعد. (رویتر).
  70. University Museum
  71. Pensylvania
  72. صنایع پوپ ۱، ص ۵۳۸(رویتر)،۵۷۹ و بعد (کیمبال (F. Kimbal ) ؛ ۴، B 176 D 177.
  73. Oxford-Field Expedition
  74. صنایع پوپ ۱، ص ۵۳۸ (رویتر)،۵۸ ۴ و ما بعد (واتلین Watelin)؛ ۴۵-۶۰۱ (پوپ).
  75. A Sassanian Garden Palace
  76. The Art Aulletin
  77. صنایع پوپ ۱، ص ۵۵۵ (رویتر)؛ ۴، ۲۳۷.
  78. هرتسفلد، دروازه، ص ۱۰۸.
  79. بالاتر ص ۲۷۹ و ما بعد.
  80. هرتسفلد، دروازه، ص ۹۱ و ما بعد و تصویر ۴۰-۳۳؛ صنایع پوپ ۱، ص ۵۲۰ و ما بعد (رویتر)، ۴/۶۸-۱۵۳. بنا بر روایات ایرانی، که مورخان قدیم عرب نقل کرده‌اند. بنای غار بزرگ طاق‌بستان متعلق بدوره سلطنت خسرو پرویز است. آقای اردمان این مطلب را مورد انتقاد قرار داده و با مقایسه تاجی، که شاه در نقوش برجسته غار بزرگ بر سر دارد، با سکه‌های خسرو دوم و پیروز کوشیده است ثابت کند، که این غار و نقوش برجسته آن از پیروز است، و از این مسئله مطالب بسیار مهم و وسیعی راجع به تاریخ صنایع ساسانی استنتاج کند. هرتسفلد دعوی اردمان را نپذیرفته است (گزارش باستان ۹، ص ۱۵۸-۹۱)، و با ذکر شواهد باستانشناسی فراوان، صحت روایت قدیمی را مبنی بر اینکه این غار توسط خسرو دوم ساخته شده، تأیید کرده است. راجع بتحقیقات اردمان رک بمقاله او تحت عنوان «تاریخ طاق‌بستان» Das Datum Kaki Bustan des، در نشریه Ars Islamica،۴، (۱۹۳۷)، ص ۹۷-۷۹.
  81. Gokarn
  82. vani Yudh-besh
  83. هرتسفلد، دروازه آسیا، ص ۱۰۸، تاریخ صنایع ۴، B 159 و ۱۶۷، و C , A 168.
  84. هرتسفلد، دروازه آسیا، تصویر ۴۲ و تصویر ۴۵؛ مقایسه شود با دمرگان، ج ۴ ص ۳۳۳ و بعد.
  85. دروازه، ص ۱۰۴ و بعد.
  86. دروازه، ص ۹۲ و تصویر ۴۲ و ۴۴؛ تاریخ صنایع ۱، ص B 160.
  87. دروازه، ص ۹۳.
  88. مقایسه شود با هرتسفلد، خراسان (اسلام، ج ۱۱)، ص ۱۵۴.
  89. گدار و خانمش وهاکن، آثار باستانی بودایی در بامیان، ص ۶۵ و بعد، و تصاویر ۴۲ و ۴۳.
  90. Fresque
  91. شمیدت، «سوریا»،۱۹۳۴، ص ۱۹-۱۸. تاریخ صنایع،۲، ص ۱۳۹۶ و بعد (Laure Morgenstern). در شهر دورا تعدادی از نقوش، که با دست بر ابنیه کشیده‌اند (به لاتین (Grafitto، کشف کرده‌اند. (ر ک: کومون، حفاریهای دورا اوروبوس، ج ۲، اطلس، پاریس ۱۹۲۶، لوحه ۹۸ و ۹۹؛ رستووتزف و لیتل، خانا مزین به نقوش دیواری. Rostovtzeff et A. Little,La maison drs fresques,Mem de L'Acad. des Inscript. XLIII,P.167 sqq. رستووتزف، شهرهای کاروانی، ص ۵-۱۹۴٬۲۱۱ و تصویر ۳۵) در تخت جمشید نیز از این نقوش یافته‌اند. (هرتسفلد، تاریخ باستان، ص ۸۰).
  92. مقایسه شود با هرتسفلد، گزارش باستان، ج ۹، ص ۱۰۷
  93. ابن حوقل (قرن دهم میلادی) از روی کتاب عمرو بن البحر الجاحظ، رک هرتسفلد، دروازه، ص ۸۲.
  94. Sjnimmar
  95. طبری، ص ۸۵۰ و بعد، نلدکه، ص ۹۷، مقایسه شود با بالاتر.
  96. دروازه، ص ۸۲ و بعد، تصویر ۴۲ و ۴۳، مقایسه شود با زاره در کتاب زاره، هرتسفلد، نقوش برجسته ص ۱۹۹ و بعد؛ تاریخ صنایع،۴، A 161.
  97. معنی این نام «رنگ شب» است.
  98. هرتسفلد، دروازه، ص ۸۳.
  99. ص ۴-۷۰۳.
  100. متوفی در حدود سال ۷۱۸ میلادی؛ رک برون، مجله پادشاهی،۱۸۹۹، ص ۵۸.
  101. Danebod
  102. Gorm
  103. Knud Daneast
  104. عبارت یاقوت، که هرتسفلد در ص ۸۲ دروازه آسیا نقل کرده است.
  105. دروازه، تصویر ۵۲، و ص ۱۰۰ و ما بعد.
  106. Flandin
  107. فلاندون کست. تصویر ۲۷۱ و bis 27.
  108. دروازه، ص ۱۱۰ و بعد تصاویر ۵۹-۵۵، مقایسه شود با دمرگان،۴، ص ۳۰۵ تاریخ صنایع،۴، 153 A و B.
  109. بالاتر، ص ۸۱-۷۹.
  110. چاپ گوتوالد، ص ۶۰، ترجمه، ص ۴۵.
  111. طبری، ص ۹۰۴۱، نلدکه، ص ۳۵۳. در نهایه (برون، ص ۲۵۰) تقریبا همین اعداد ذکر شده است و چنین بنظر می‌رسد، که هر دو از یک منبع این مطلب را گرفته‌اند. مقایسه شود با بلعمی، چاپ زتنبرگ، ج ۲، ص ۳۰۵.
  112. زتنبرگ، ص ۵-۳۰۴.
  113. ص ۶۹۸ و بعد.
  114. رک فصل دهم.
  115. Pahladadh
  116. پایین‌تر از این اشخاص صحبت خواهد شد. مقایسه شود با ص ۴۳۹، یادداشت ۶.
  117. تخت خسرو، سالنامه مجموعه‌های آثار هنری پروس Der Thron,des,Khosro Jahrbuch der preussischen Kunstsammlungen، ج ۴۱، ص ۳-۲ یادداشت ۷.
  118. چاپ مهل، ج ۸، ص ۳۲۸.
  119. رک بالاتر ص ۴۵۱، در رساله «روز خرداد ماه فروردین» (یعنی ششمین روز از جشن نوروز، که از رسالات پهلوی است، به هیجده چیز عجیب، که در مدت هیجده سال سلطنت، بدست خسرو دوم افتاد اشاره شده است رک مودی Modi، نامه‌های آسیایی Asiatic Papers ج ۴، ص ۱۹ و بعد.
  120. تاریخ بی‌نام گویدی، نلدکه، ص ۲۵ و بعد؛ مقایسه شود با طبری، ص ۱۰۵۷ نلدکه، ص ۲۷۸ ثعالبی، ص ۷۰۳.
  121. ص ۷۰۲.
  122. Gubaz
  123. ثعالبی، ص ۷۰۰.
  124. بلعمی، زنتبرگ، ج۲، ص ۳۰۵.
  125. ثعالبی، ص ۶۹۹ و ما بعد.
  126. بالاتر، ص ۴۱۹ و بعد.
  127. ص ۶۸۸ و ما بعد. نام بعد. نام تخت را بخط عربی طاقدیس نوشته‌اند.
  128. چاپ مهل، ج ۷، ص ۳۰۶ و ما بعد.
  129. رساله تخت خسرو، سالنامه فوق الذکر، ج ۴۱. متمم این مطالب در گزارش باستان، ج ۲، ص ۱۲۸ و ما بعد.
  130. Kedrenos
  131. Sachsische Weltchranik
  132. Caza
  133. H. Diels تحت عنوان «تحقیق در باب ساعت غزه. که پروکوپیوس آن را وصف کرده است» Ueber-dievon Prokop besehrikbene Kunstuhrvon, Gaza گزارش آکادمی پروس ۱۹۱۷. فرض هرتسفلد را ساکسل Saxl و کامپرس Kampers مورد تردید قرار داده‌اند. (ر ک. Kampers,Vom Werdegang der a bendland Kaisermystik لیپزیگ و برلن ۱۹۲۴، ص ۴۰، یادداشت ۱).
  134. نگاه کنید شکل ۸ ص ۱۹۹.
  135. Hercules
  136. راجع به اشیاء قیمتی، که به گنجهای خسرو دوم تعلق داشته، توصیفات دیگری، که کم‌وبیش صحیح است، در دست. رک مثلا کتاب المحاسن منسوب بجاحظ، ص ۷۱-۳۶۹، چاپ فان فلوتن و نیز مقایسه شود با اینوسترانتزوف مطالعات ساسانی، ص ۷۵ و بعد؛ بوگدانو، مجله کاما، شماره ۷، ص ۴۵ و بعد.
  137. (Iectisternium)
  138. (paradis)
  139. زاره-هرتسفلد، سفر باستان‌شناسی،۲، ص ۸۹.
  140. مقایسه شود با ص ۴۸۱.
  141. رک زاره-هرتسفلد، نقوش برجسته، ص ۱۲-۲۰۶ و مخصوصا هرتسفلد، دروازه، ص ۹۴ ببعد و تصاویر ۵۱-۴۵؛ تاریخ صنایع،۴، B 163، و A.
  142. Kunstgewerbe Museum
  143. در «تاریخ صنایع» این حیوان را سین‌مرو senmurv نامیده‌اند، که پرنده‌ایست در داستانهای حماسی ایران و به فارسی امروز آن را سیمرغ خوانند.
  144. South Kensington
  145. دمرگان،۴، ص ۳۲۳ و بعد؛ هرتسفلد، دروازه، ص ۱۲۱ و بعد، تصاویر ۶۵-۶۱؛ زاره، صنایع ایران قدیم، تصویر ۹۸ و ۹۹؛ تاریخ صنایع، ۴٬۱۶۶.
  146. ص ۷۱۰.
  147. رک بالاتر ص ۴۳۹، یادداشت ۶. این قسمت از سخنان ریدک در متن پهلوی موجود نیست.
  148. (Tauwaz)
  149. بیل، استاد بودایی راجع بعالم عربی، ج ۲، ص ۲۷۸.
  150. راجع به اقسام پارچه و هنرهای مربوط بآن رک تاریخ صنایع،۱، ص ۷۱۵- ۶۹۱(فیلیس اکرمان phyllis Ackermann ) ؛۴، ۲۰۲-۱۹۷.
  151. دروازه، ص ۱۳۷ و بعد.
  152. ص ۶۹۹.
  153. طبری، ص ۲۴۵۲؛ بلعمی، زتنبرگ، ج ۳، ص ۴۱۷. مقایسه شود با بلوشه، یادداشت راجع بیک قالی عرب متعلق به قرن هشتم، مجله پادشاهی،۱۹۳۲، ص ۱۷-۶۱۳؛ تاریخ صنایع،۳، ص ۲۲۷۲ و بعد (پوپ).
  154. طبری، ص ۱۰۲۵، نلدکه، ص ۳۲۵؛ مقایسه شود با چهارمین گناهی، که به خسرو دوم نسبت داده‌اند، طبری ص ۱۰۴۷، نلدکه ص ۳۶۴.
  155. بیلی، بولتن شرقی،۹، ص ۲۳۳.
  156. شاه خسرو و ریدک وی، چاپ اونوالا، بخش ۹۶؛ مقایسه شود با روایت ثعالبی ص ۷۱۰ و بعد.
  157. ثعالبی، ص ۷۰۲.
    عبارت ثعالبی چنین است: قال فاخبرنی عن احسن النساء و اشهاهن قال من یقبلها القلب و یجها و تشتهیها النفس و خیرهن من کانت بین الصغر و الکبر و الطول و القصر و الهزل و المسن ملحیة القد جمیلة الوجه حلوة الجملة مستویة الجبهة مقوسة الحاجبین ملوزة العینین معتدلة الانف دقیقة الشفتین و عقیقتهما ضیقة الفم لؤلؤیة الشعر حسنه الضحک مدورة الذقن ابریقیة العلق رمانیة اللون حریریة البشرة حالکة الشعر تفاحیة الندبین زنبوریة الخصر لطیفة البطن مدهنیة السرة ضخمة المجیز صغیرة القدم طیبة الرائحة رخمیة الصواب قلیلة الکلام کثیرة الحیاء فضحک الملک و قال زهازه. (مترجم).
  158. تئوفیلاکتوس،۵/۱۳؛ بلعمی، ج ۲، ص ۳۰۴.
  159. تاریخ هرقل (هراکلیوس) تالیف سبئوس، ترجمه ماکلر، پاریس ۱۹۰۴، ص ۲۸. بعضی بر این عقیده‌اند که در میشان بدنیا آمده. (لابور، ص ۲۲۲).
  160. بنا بر قول طبری، مریم دختر قیصر موریکیوس بود. در منابع بیزانسی از این عروسی ذکری نیست. رک نلدکه، طبری، ص ۲۸۳، یادداشت ۲.
  161. Gurdiyagh
  162. نلدکه، طبری، ص ۴۸۲؛ محاسن منسوب بجاحظ، ص ۲۵۲، ترجمه رشر،۲، ص ۶۳ و بعد.
  163. نهایه، برون، ص ۲۴۳.
  164. ص ۶۹۱ ببعد.
  165. چاپ مهل، ج ۷، ص ۲۹۴ و بعد.
  166. زتنبرگ،۲، ص ۴۰۳ و بعد.
  167. Frahadh
  168. دودا Herb. W. Duda، فرهاد و شیرین FerhadundSchisin، پراگ ۱۹۳۳(بزبان آلمانی).
  169. مهل، ج ۷، ص ۳۰۴ و بعد.
  170. ص ۷۰۸ و ما بعد.
  171. در متن پهلوی یاسمن بیش از همه مشمومات آمده و آن را عطر پادشاهی شمرده‌اند پس از آن عطر گل سرخ و نرگس و کافور و زنبق و بنفشه و شاهسپرم و مورد و نیلوفر و مرزنگوش و غیره را ذکر کرده‌اند؛ و همراه هریک وصفی شاعرانه آورده‌اند. (شاه خسرو و غلامش، چاپ اونوالا،۹۴-۶۸).
  172. ثعالبی، ص ۵۸۵.
  173. Spedh-pak
  174. مقایسه شود با اشتاگلبرگ Stackelberg، مجله شرقی وین، ج ۱۸، ص ۲۸۳.
  175. به فارسی شورابی یعنی آب‌نمک.
  176. به فارسی آب‌کامه (کیگر، مجله شرقی وین ۱۹۳۷، ص ۶۴)، خورشی است در اصفهان، که از ماست و شیر تازه و اسپذ و شیر خشک و سرکه می‌سازند.
  177. هیرت Hert پهلوی حیره می‌باشد، مارکوارت-مسینا، فهرست، ص ۶۷.
  178. شاه خسرو، اونوالا، فقره ۵۹-۱۹. بعضی از جزئیات چاپ اول از روی مقاله بیلی، بولتن شرقی ۹، ص ۲۳۲ در اینجا تصحیح شده است. مقایسه شود با روایت ثعالبی (ص ۸-۷۰۵)، که کمی با متن پهلوی اختلاف دارد.
  179. زاره صنایع ایران قدیم، ص ۴۹.
  180. Flavius Vopiscus
  181. راجع به جامها، رک اردمان، سالنامه مجموعه‌های آثار هنری پروس، ج ۵۷، ص ۱۹۳ و بعد فهرست جامهای ساسانی، که امروز موجود است، در کتاب هرتسفلد، گزارش باستان، ۹ ص ۲۶-۱۲۵، نقره‌سازی ساسانی بطور کلی، تاریخ صنایع،۱٬۶۳-۷۱۶، اشیاء برنزی، ص ۷۰-۷۶۳ (اربلی J. O rbeli ) ؛۴٬۲۱۵ و بعد.
  182. بابلون، راهنمای کابینه مدالها Guide au Cabinet des mesmedailles شکل ۱۲۳، هرتسفلد، دروازه، تصویر ۵۳؛ زاره صنایع ایران قدیم، تصویر ۲۰۷؛ تاریخ صنایع، ج ۴٬۲۱۴. برخلاف اردمان (جامهای ساسانی که دارای مجالس شکار هستند Die sassanidischen jag dschalen، سالنامه مجموعه‌های آثار هنری پروس، ج ۵۷، ص ۲۱۲ و بعد)، که این جام را مانند نقوش طاق‌بستان از پیروز می‌داند. هرتسفلد مجددا تأیید کرده است، که این جام خسرو پرویز را در شکارگاه نشان می‌دهد.
  183. بابلون، راهنمای کابینه مدالها، شماره ۲۸۸۱، شکل ۱۱؛ زاره صنایع ایران قدیم، ص ۱۱۷، تاریخ صنایع ۹، A 233.
  184. زاره، صنایع الخ، تصویر ۱۲۱ و ۱۲۲.
  185. زاره، صنایع ایران قدیم، تصویر ۱۲۸ و ۱۲۹.
  186. ایضا، تصویر ۱۳۲ و ۱۳۳ و ۱۳۵.
  187. کریستنسن، موسیقی در تمدن ساسانی، بولتن انجمن فرانسوی دوستداران شرق La Vie Musicale dans la civilisation des Sassanjdes,Bull,de I Association francaise des Amis L'Orient,nos,20,21,1936. تاریخ صنایع،۳، ص ۸۹-۲۷۸۶(فارمر).
  188. رک ص ۴۴۶ این کتاب.
  189. مروج،۸، ص ۹۱-۹۰.
  190. زاره، صنایع ایران قدیم، تصاویر ۱۱۶ و ۱۳۳؛ تاریخ،۴، A 225.
  191. شاه خسرو و ریدک وی، اونوالا،13 S و 63-62 SS.
  192. Vin
  193. Bardudh
  194. Kannar
  195. Mar
  196. Dumbalagh
  197. این اسم را مورخان ایرانی و عرب باربدیا فهلبد نوشته‌اند و فهلبد معرب پهلبد فارسی است. باربذ را در خط پهلوی می‌توان بهل‌بذ Bahl(a) badh خواند و چون در نسخ خطی فارسی غالبا بین ب و پ امتیازی نمی‌گذارند، این کلمه پهلبذ نیز خوانده شده است و بغلط آن را از ریشه پهلو («پارت»، «پهلوان») شمرده‌اند. از طرف دیگر، اگر در اصل پهلبد می‌بود، هرگز آن را باربذ نمی‌توانستند بخوانند. پس بدون شک صحیح‌ترین صورت این اسم باربذ است.
  198. چاپ مهل، ۸، ص ۳۱۴ و بعد.
  199. ص ۶۹۴.
  200. رضازاده شفق مقاله در خصوص باربذ در مجله ایرانشهر، طبع برلن، سال، ۳، ص ۶۱ و بعد، نوشته است،
  201. فرخار شهری است افسانه، که از جهت حسن صورت سکنه و وجود معبد بت‌پرستان در قصص و افسانه‌ها شهرت دارد.
  202. نام واقعی آن باید داذار آفریذ بوده باشد و این همانست، که ثعالبی آن را یزدان‌آفریذ نوشته است.
  203. برون، مجله پادشاهی،۱۸۹۹، ص ۵۴ و بعد.
  204. مروج؛۸، ص ۹۰.
  205. اختراع خسروانی را به نگیسا Nighisa، که یکی دیگر از رامشگران عهد خسرو پرویز است، و نظامی گنجوی و خواجه سلمان و بعضی نویسندگان دیگری ذکری از او کرده‌اند، نسبت داده‌اند؛ رک برهان قاطع.
  206. کلمه لحن عربی است و اصل پهلوی آن را متأسفانه نمی‌دانیم.
  207. این نیز دلیل است، بر اینکه در تقویم زردشتیان عهد ساسانی هفته مجهول نبوده است. مقایسه شود با ص ۱۹۳، یادداشت ۲ و ص ۴۲۴، یادداشت ۶.
  208. ایرج، پسر فریدون را دو برادرش کشتند و یکی از اعقاب او منوچهر انتقام خون او را کشید.
  209. سیاوش پسرکی اوس Kay Us (کیکاوس) بفرمان افراسیاب Frasiyabh (افراسیاب) پادشاه توران کشته شد و انتقام او را پس از جنگ‌های طولانی پسرش کیخسرو کشید.
  210. Avrangigh
  211. بالاتر ص ۴۸۸ و ما بعد.
  212. بالاتر ص ۴۸۷.
  213. Arayishn i khvarshedh
  214. بالاتر ص ۴۸۳.
  215. Mah abhar kohan
  216. Nosh-labhennan
  217. رک برساله من تحت عنوان «چند یادداشت راجع بنام لحنهای ایرانی در عهد ساسانیان SomeNotes on Persian Melody-names of the Sassanian Period. که در یادگارنامه دستور هوشنگ (بمبئی ۱۹۰۹) مندرج است. آقای فارمر همین مطلب را، در مجله پادشاهی،۱۹۲۶، ص ۹۳ و بعد، با تفصیل بیشتری مورد بحث قرار داده است و از رساله اینجانب بی‌اطلاع بوده است. مقایسه شود با مقالات من در مجله کاوه (سال دوم، دوره جدید، شماره ۵) و ایرانشهر (سال سوم. ص ۶۱ ببعد) و شاهان، ص ۴۷-۴۶.
  218. رک مخصوصا بنونیست، مجله آسیایی،۱۹۳۰، ص ۱۹۳ و ما بعد. و ۱۹۳۲، ص ۲۴۵ و ما بعد و مجله تاریخ ادیان:۱۹۳۲، ص ۳۳۷ و ما بعد. مقایسه شود با مقالات من در مجله کاوه (شماره ۶-۴، ص ۲۶-۲۴)، در بولتن شرقی،۱۹۳۴، ص ۴۸۳ و شاهان ص ۵۶-۴۶،
  219. قطعه M.554 V..
  220. مجله آسیایی،۱۹۳۰، ص ۲۲۲.
  221. ترجمه این مضمون نظما چنین می‌شود:
      فروزنده ماه و درخشنده مهر ز روشن درختی نمودند چشم  
      بیک شاخ طاوس گسترده پر درخشان کبوتر به شاخ دگر  
    (مترجم)
  222. tchatrang
  223. Ashtaqadh
  224. Zamb
  225. مادیگان‌ی چترنگ،۹؛ اولانولا، خسرو و غلامش ۱۶-۱۵؛ بارتلمه، تحقیقات هند و ژرمنی، ج ۳۸، ص ۴۰ و ما بعد؛ هرتسفلد، گزارش، باستان ج ۳، ص ۲۸. اختراع نیو اردشیر را در افسانه‌ها به بزرگمهر نسبت می‌دهند، که وزیر داستانی خسرو اول است، ولی همان‌طورکه هرتسفلد اظهار نظر کرده است، نام این بازی می‌رساند، که در زمان خسرو اول اختراع نشده، بلکه در زمان پادشاهی بنام اردشیر، که احتمال می‌توان داد اردشیر اول بوده باشد، ساخته شده است، اشتپذ Ashtapadh بزبان سانسکریت astapada بمعنی «دارای هشت خانه hcving eight squcres » می‌باشد، بیلی بولتن شرقی،۹، ص ۲۳۳.
  226. نلدکه، طبری، ص ۲۸۷، یادداشت ۲.
  227. بموجب روایت موجوده شماره آنان بعدد ایام سال ۳۶۰ بوده است. (طبری ص ۱۰٬۱۰۰۹، نلدکه، ص ۳۰۴).
  228. دینکرد، کتاب نهم، فصل ۵۶، فقره ۴(بغ نسک).
  229. ایضا، کتاب نهم، فصل ۳۱، فقره ۲۳-۲۱، موضوع و رشتمان سرنسک یا تفسیر آن در روابط مؤمنین با مرتدان بوده است.
  230. Martyria
  231. Sergiopolis
  232. لابور، ص ۲۰۹.
  233. Mesalliens
  234. ایضا، ص ۲۱۴.
  235. Henanlens
  236. Monophysistes
  237. Gregoire
  238. Giwargis
  239. لابور، ص ۲۵-۲۰۸.
  240. paqoria
  241. Naneshtar
  242. نسخه‌بدل: «سایر املاک خود»، رک گیلگر، مجله شرقی وین،۴۲، ص ۱۲۵.
  243. هوفمان، ص ۱۰۰-۹۴.
  244. Lzla
  245. Babhai
  246. Guidi
  247. لابور، ص ۳۵-۲۲۸.
  248. Karrogbadh
  249. طبری، ص ۹۶۰، نلدکه، ص ۲۴۰ و ۵۰۲؛ لابور، ص ۶۷. راجع به کلمه گروگ‌بذ karroghbadh رک بیلی، بولتن شرقی،۱۹۳۴٬۵۱۲ و ما بعد.
  250. این نکته شایان توجه است، که وسواس و قید بسیار برسوم و تشریفات حتی برای فقهای پارسی هم تحمل‌ناپذیر گشته بود.
  251. هوک، تحقیقات در زبان پهلوی، Haug, Essay on Pahlavi، ص ۱۴۷، که در فقه اللغه، ۲، ص ۳۴ نیز نقل شده است.
  252. ایرانشهر، ص ۱۶۳.
  253. ص ۴۲-۱۰۴۱، نلدکه، ص ۳۵۳.
  254. ترجمه نلدکه، ص ۲۸.
  255. مقایسه شود با توماس مرگائی، کتاب حکام، ترجمه والیس بوج (لندن ۱۸۹۳) ص ۸۱ و بعد.
  256. ابن خردادبه، جغرافیون،۶، ص ۲۴۰، ترجمه ص ۱۸۱.
  257. طبری، ص ۱۰۰۹ و ما بعد؛ نلدکه، ص ۳۰۴ و ما بعد، مقایسه شود با افسانه دیگری راجع به علائمی، که در شب تولد حضرت رسول ص در عهد خسروان ظاهر شد، طبری، ص ۹۸۱، نلدکه ص ۲۵۳.
  258. رک ص ۴۶۸، یادداشت ۵؛ طبری، ص ۱۰۰۶ و ما بعد، نلدکه، ص ۲۹۹. و ما بعد و ص ۳۰۱، یادداشت ۴.
  259. طبری اسپاذگشنسب Aspadh-Gushnasp نوشته است.
  260. تاریخ بی‌نام گویدی؛ طبق طبری نام او مهرهرمزد بود.
  261. بالاتر ص ۴۷۱.
  262. طبری، ص ۱۰۴۶، نلدکه، ص ۳۶۱ و ما بعد.
  263. سبئوس، تاریخ هراکلیوس، ترجمه ماکلر Mavler، ص ۸۵.
  264. ترجمه نلدکه، ص ۲۹.
  265. طبری، ص ۱۰۴۶ و ما بعد، نلدکه، ص ۳۶۳ و ما بعد. فردوسی، ثعالبی، دینوری، صاحب نهایه و غیره هم با هم اختلافاتی این مطلب را آورده‌اند. مطلب مذکور به اغلب احتمالات از کتاب تاج‌نامگ گرفته شده، که تفاصیل بسیاری راجع به مدت حبس خسرو پرویز و روابطی، که با شیرویه پسرش داشته، حاوی بوده است. رک گابریلی، رساله ابن المقفع (مجله ایتالیائی مطالعات شرقی،۱۳) ص ۲۱۲ و ۱۶-۲۱۵ و یادداشت ۱ ص ۲۱۶.
  266. طبری، ص ۳۶۳، یادداشت ۱.
  267. ص.۱۰۶، نلدکه، ص ۳۸۲.
  268. ترجمه نلدکه، ص ۳۰.
  269. مقایسه شود با متن پهلوی اندرزی خسرو کواذان، جاماسب اسانا، متون پهلوی ۲، ص ۵۵ سطر ۵-۳، که گوید خسرو اول در بستر مرگ چنین گفت: «چون روح من از قالب جدا شد، این بستر را بردارید و مرا باصفهان ببرید، و مرا در اصفهان بنهید». فعل پهلوی و فارسی نهادن که فردوسی هم آن را در هنگام شرح انجام مراسم پس از مرگ پهلوانان بکار برده است، هم «قرار دادن» و هم «دفن کردن» معنی می‌دهد؛ مقایسه شود با روزتنبرگ، ص ۹، بوگدانو، مجله کاما، شماره ۳، ص ۳۹-۳۸، و اینوسترانتزف ترجمه بوگدانو، ایضا، ص ۱۵-۱۱ در شاهنامه فردوسی (چاپ مهل،۴، ص ۵۴۰) آمده است، که خسرو اول هنگام نزع روان فرمان داد تا مقبره‌ای برای او ترتیب دهند. در باب طرز معامله و رفتار با اجساد در عهد ساسانیان هنوز مجهولات بسیار است، که شاید روزی کشف شده و موجب حیرت گردد.
  270. تاریخ بی‌نام گویدی، نلدکه، ص ۳۰.