پرش به محتوا

ایران در زمان ساسانیان/فصل دهم

از ویکی‌نبشته

فصل دهم

انقراض دولت ساسانی

سلطنت کواذ دوم شیرویه-پادشاهی اردشیر سوم-شهروراز-خسرو سوم-پوران- آذرمیدخت-هرمزد پنجم-خسرو چهارم-پیروز دوم-فرخ‌زاذ خسرو-یزدگرد سوم، که آخرین شهریار ساسانی است-انحلال دولت-شاهان خرد-سپاهبذ وستهم-هجوم اعراب-جنگ قادسیه-درفش کاوگ-تسخیر تیسفون-فتوحات دیگر عرب-فرار یزدگرد سوم و وفات او در مرو-اعقاب او-ایران در عهد حکمرانی عرب.

خسرو پرویز، با وجود معایب و اشتباهاتش، شاهنشاهی با اراده و نیرومند بود، و در مدت سلطنت دراز خود توانست، از حرص و جاه‌طلبی بزرگان جلوگیری کند. اما تعدیات و جنگهای او کشور را فقیر کرد و شکست‌های سنوات اخیر جنگ ایران و روم ضربتی هولناک بر این کشور وارد آورد. مرگ خسرو موجب غلیان هوا و هوس و طغیان حرص و آز شد، و قدرت دودمان پادشاهی، به علت سلطنت بی‌دوام و مستعجل جانشینان خسرو ضعیف و بی‌مایه گشت.

کواذ دوم شیرویه-پس از شش ماه پادشاهی وفات یافت، بعضی گویند او را زهر دادند، و بعضی مرگ او را به طاعونی نسبت می‌دهند، که به ایران سرایت کرد و گروهی عظیم از مردمان را به هلاکت رسانید[۱].

آنگاه پسر شیرویه را، که طفلی خردسال بود، بنام اردشیر سوم بر تخت نشاندند و خوان‌سالار یا رئیس کل آبدارخانه ماه آذرگشنسب به قیمومت او برقرار شد، و در واقع مقام نیابت سلطنت یافت. فرخان شهروراز، سردار معروف خسرو پرویز، نمی‌خواست که زیر بار اطاعت یکی از همگنان خود برود، با قیصر هرقل یار شد و سپاه خود را بجانب تیسفون راند. در این شهر دو تن از بزرگان، یکی نیوخسرو، رئیس نگاهبانان سلطنتی، دیگر نامدار گشنسپ، سپاهبذ نیمروز، با او یار شدند. پس شهروراز سپاه خود را وارد تیسفون کرد، پادشاه خردسال را، که بیش از یک سال و نیم سلطنت نرانده بود، هلاک کرد، و هرچند از تخمه شاهی نبود، بتقلید وهرام چوبین و وستهم، به پادشاهی نشست. چون شمطای عیسوی در سابق به یکی از دختران شهروراز اهانت کرده بود[۲]، در این وقت، که شهروراز به سلطنت رسید، فرمان داد، تا شمطا را از زندان برآورده، در برابر کلیسایی، که مجاور املاک خانواده او بود، مصلوب کردند. اما مخالفان شهروراز به ریاست ماهیار، اندرز بداسواران، و زاذان‌فرخ، که دیگری از بزرگان بود، و پوس‌فرخ، که از نجبای جوان استخری بود، و دو برادر پوس‌فرخ، که با او در دسته نگاهبانان پادشاهی (گارد سلطنتی) خدمت می‌کردند، قیام نمودند[۳]، و این سه برادر شهروراز غاصب را بقتل رساندند.

خسرو سوم، که پسر کواذ، برادرزاده خسرو پرویز، بود، در قسمت شرقی کشور او را به سلطنت سلام دادند، ولی فرمانفرمای خراسان[۴]او را بقتل آورد. در تیسفون دیهیم شاهی را بر سر پوران، دختر خسرو پرویز، نهادند، و او در مقابل خدمت شایانی که پوس‌فرخ به خانواده سلطنتی کرده بود، مقام وزارت را به او سپرد، و پس از عقد مصالحه قطعی با دولت روم جهان را وداع گفت. مدت پادشاهی او تقریبا یک سال و چهار ماه بود.[۵] ایرانیان، پیش از آنکه گفتگوی مصالحه اخیر با دولت روم به جایی برسد، خاج مقدسی را، که در عهد خسرو پرویز از بیت المقدس آورده بودند[۶]، مسترد کردند. جشن بزرگی، که باین مناسبت در بیت المقدس گرفته شد[۷]، تاریخش سال ۶۲۹ است.

گویا در اینجاست، که باید عهد سلطنت کوتاه شخصی را ذکر کنیم، که بنام پیروز (دوم) به شاهی نصب شد. بعد از او آذرمیدخت، خواهر پوران، در تیسفون تاج بر سر نهاد و چند ماهی بیش سلطنت نراند. بنا بر قول طبری[۸]، یکی از سپهبدان، موسوم به فرخ هرمزد[۹] مدعی سلطنت شد و ملکه را بزنی خواست. چون آزرمیدخت نمی‌توانست علنا مخالفت کند، در نهان وسایل قتل او را فراهم آورد. آنگاه پسر فرخ هرمزد، که رستهم[۱۰]نام داشت، با سپاه خود پیش راند و پایتخت را گرفته، آزرمیدخت را خلع و کور کرد. کسی از کیفیت وفات او آگاه نیست.

مقارن این احوال، در حدود سال ۶۳۰ و ۶۳۲، دو تن سلطنت کرده‌اند، هرمزد پنجم، و خسرو چهارم، که جز نامی از آنها معروف نیست. ظاهرا این دو تن فقط در بعضی قسمت‌های کشور به پادشاهی پذیرفته شده‌اند. فرخ‌زاد خسرو[۱۱]، که از اعقاب خسرو پرویز بود، بر پایتخت ایران تیسفون دست یافت.

در فاصله چهار سال، تقریبا کشور ایران ده شاهنشاه دید. عاقبت یکی از اخلاف خسرو پرویز، که پسر شاهزاده شهریار بود و یزدگرد نام داشت، یافتند. یزدگرد در استخر فارس متواری می‌زیست. بزرگان استخر او را پادشاه خواندند و در آتشکده آنجا، که معروف به آتشکده اردشیر بود، تاج بر سرش نهادند.[۱۲] هواخواهانش جانب تیسفون روی آوردند، و به یاری وستهم، سپاهبذ سابق الذکر، آن شهر را گرفتند و فرخ‌زاد خسرو را هلاک کردند. باین ترتیب همه کشور ایران، برای آخرین بار، در زیر فرمان یزدگرد سوم درآمد، و صورت واحد گرفت. در این زمان رجال مقتدر عبارت بودند از وستهم[۱۳] و برادرش فرخ‌زاد[۱۴]، که منصب دریگ‌بذ[۱۵](ریاست امور دربار داشت)[۱۶] و زاذویه[۱۷]رئیس خدمه؛ همین شخص بود، که سابقا فرخ‌زاد خسرو را بتخت نشانید[۱۸].

اوضاع دولت ساسانی بر این منوال بود. که از بیابان عربستان، لشکرها از عرب بادیه‌نشینی وحشی و بی‌تمدن، که تعصب مذهبی و روح غارتگری محرک آنان بود، بفرمان عمر بن الخطاب، که از رجال سیاسی درجه اول بشمار است، به ایران روی نهادند. علت اینکه قومی وحشی، چون عرب بیابانی، را از میان بردارد،

شکل ۵۲-سکه یزدگرد سوم

(موزه ملی کپنهاک)

اغتشاش و فسادی بود، که بعد از خسرو پرویز در همه امور ایران رخ داد. این احوال نتیجه سیاست نظامی جدیدی بود، که از زمان انوشیروان در پیش گرفتند. تحولاتی، که در طی این مدت رخ داد، کشور را بطرف تسلط سرداران لشکر سوق می‌داد. هر سپاهبذ یا والی ایالت خود را مانند روزگار قدیم، به منزله قطاع و تیول موروثی تصور می‌کرد و خود را از ملوک الطوائف قدیم می‌شمرد، مخصوصا پس از آنکه خاندان سلطنتی بانحطاط کامل افتاد، این تصور قوت گرفت. بسی از سرداران، که از دودمان شاهی نبودند، درصدد گرفتن تاج و تخت برآمدند. سپاهبذ فرخ هرمزد می‌خواست با عقد کردن ملکه آزرمیدخت به پادشاهی نایل آید، اگرچه این آرزو زندگانی او را بر باد داد، ولی پسرش رستهم انتقام او را کشید. مورخان ارمنی این پدر و پسر را ایشخان[۱۹]آذربایجان خوانده‌اند،[۲۰] که در زبان ارمنی بمعنی «پرنس» است.

تسلط سرداران و ولات آخرین دوره تحولات سیاسی عهد ساسانیان است، اما این ملوک ملوک‌الطوایفی جدید وقت پیدا نکرد، که کاملا ریشه فروبرد و ثابت شود؛ حمله عرب اساس آن را برانداخت. با وجود این مرزبانان مرو، و مرو الرود، و سرخس، و کهستان، در این موقع تقریبا مستقل بودند[۲۱].

حتی از زمان فیروز (اول) هم، ممالکی، که در مشرق مرو الرود واقع است، از تسلط دولت ایران خارج بود. هرات هم دیگر جزء قلمرو ساسانی محسوب نمی‌شد. مقارن حمله عرب، ولایات ساحلی بحر خزر در تصرف یکی از سرداران دیلمی بود، که او را موتا یا مورتا می‌خوانند[۲۲]. سلاطین ممالکی، که مجاور سرحدات شرقی و شمالی ایران بودند، اغلب بالقاب مخصوصه معروفند. در اینجا نام چند ولایت را با لقب امراء آنها ذکر می‌کنیم[۲۳]: نسا (وراز) -ابیورد (وهمنه) -خوارزم (خسرو خوارزم) بخارا (بخارخوذاو) -وردانه (وردانشاه) -سمرقند (طرخان) - اسروشنه (افشین) -سغد (اخشیذ) -فرغانه (اخشیذ) -ختل (خطلان شاه یا شیر خطلان) ترمذ (ترمذ شاه) -جوزجان (گوزگان خوذای) -روب (روب خان) - طالقان (شهرک) -هرات (ورازان) -غرچستان (ورازبندگ) -سیستان (زنبیل)[۲۴]کابل (کاولشاه).

در طخارستای، مشرق بلخ. یبغو ۱سلطنت می‌کرد، و امیری بنام شاذ تابع او محسوب می‌شد[۲۵]. نیزک طرخان ۳، که در بادغیس بود، مطیع این شاذ بشمار می‌آمد[۲۶].

رستهم، که در این وقت نایب‌السلطنه حقیقی ایران محسوب می‌گشت، مردی صاحب نیروی فوق‌العاده و مدیری با تدبیر و سرداری دلیر بود. او کاملا از خطر عظیمی، که در نتیجه حمله عرب به‌کشور ایران روی آورده بود، اطلاع داشت؛ پس فرماندهی کل نیروی لشکری را بعهده گرفت و در دفع دشمن جدید کوششی دلیرانه کرد. سپاهی بزرگ در پیرامون پایتخت حاضر شد. اما خلیفه عمر دست پیش انداخت. در سال ۶۳۶ سپاه ایران، در قادسیه، نزدیک حیره، با سعد بن وقاص سردار عرب روبرو شد. جنگ سه روز طول کشید و بشکست ایرانیان خاتمه یافت. رستهم، که شخصا حرکات افواج ایران را اداره می‌کرد، و در زیر خیمه نشسته و درفش کاویان را در برابر خود نصب نموده بود، کشته شد، و درفش کاویان، که نمودار شوکت و قدرت ایران بود، بدست عرب افتاد.

ایرانیان این درفش را متعلق به ادوار باستانی تاریخ خویش می‌دانستند. چون هزار سال از دوره ظلم دهاگ (ضحاک) غاصب سپری شد، آهنگری کاوگ نام[۲۷]پیشدامن چرمین خود را بر نیزه کرد و قدم در میدان شورش نهاد. شورشیان دهاگ را از تخت به زیر آوردند و فریدون را، که شاهزاده جوان از نسل پادشاهان سلف بود، بر سریر پادشاهی نشاندند. از آن زمان پیشدامن کاوگ آهنگر درفش سلاطین ایران شد و آن را بنام کاوگ درفش کاویان نامیدند.[۲۸] چند تن از مورخان ایران و عرب این درفش را، بصورتی، که در جنگ قادسیه بچنگ عرب افتاد، وصف کرده‌اند. بنا بر قول طبری،[۲۹] این درفش، که از پوست پلنگ بود، هشت ارش عرض و دوازده ارش طول داشت. بلعمی گوید[۳۰]ایرانیان در جنگ، که این درفش را در پیش روی داشتند، مظفر می‌شدند و پس از هر فتح گوهری چند بر جواهر آن درفش می‌افزودند، چندانکه این درفش غرق زر و سیم و گوهر و مروارید شده بود[۳۱]. توصیف مسعودی نیز[۳۲]از این درفش شبیه طبری است، جز اینکه گوید[۳۳]، این علم پوشیده از یاقوت و مروارید و گوهرهای گوناگون بود. بنا بر قول خوارزمی[۳۴]، این درفش از پوست خرس یا بقولی از پوست شیر ساخته شده بود، و پادشاهان در جنگها بآن تیمن و تبرک می‌جستند، و آن را از زر و گوهرهای گرانبها پوشیده بودند. ثعالبی[۳۵]نیز حکایت می‌کند، که پادشاهان درفش کاویان را موجب کامیابی خویش می‌شمردند و در تزیین آن بجواهر قیمتی با یکدیگر هم‌چشمی می‌کردند و کمال جهد را در زیور بستن آن می‌نمودند، چنانکه پس از مدتی در یکتای جهان و شاهکار قرون و اعجب عجایب روزگار شد. این درفش را پیشاپیش سپاه می‌بردند و جز فرمانده کل سپاه کسی را شایسته نگهداری آن نمی‌دانستند. پس از آنکه جنگ به پیروزی خاتمه می‌گرفت، پادشاه درفش را به گنجوری، که مأمور نگاهداری آن بود، می‌سپرد. بنا بر روایت مطهر بن طاهر المقدسی[۳۶]، این درفش در آغاز از پوست بزغاله یا از چرم شیر بود، بعد ایرانیان آن را از زر و پارچه زربفت ساختند. فردوسی در جلد اول شاهنامه داستان ضحاک چنین گوید:

  از آن چرم کاهنگران پشت پای بپوشند هنگام زخم درای  
  همان کاوه آن بر سر نیزه کرد همان‌گه ببازار برخاست گرد  
  چو آن پوست بر نیزه بر دیدکی بنیکی یکی اختر افکند پی  
  بیاراست آن را بدیبای روم ز گوهر برو پیکر وزش بوم  
  بزد بر سر خویش چون گرد ماه یکی فال فرخ پی افکند شاه  
  فروهشت زو سرخ و زرد و بنفش همی‌خواندش کاویانی درفش  
  از آن پس هر آن‌کس که بگرفت گاه به شاهی بسر برنهادی کلاه  
  بر آن بی‌بها چرم آهنگران برآویختی نو بنو گوهران  
  ز دیبای پرمایه و گوهران بدان گونه گشت اختر کاویان  
  که اندر شب تیره خورشید بود جهان را ازو دل پرامید بود[۳۷]  

دیگر از مطالب شاهنامه چنین برمی‌آید، که درفش کاویان و تاج از جمله علامات شاهی بود[۳۸]. در زمان جنگ اختر کاویان را پیش تخت شاه می‌زدند[۳۹]. بفرمان شاه پنج موبد آن را پیشاپیش سپاه می‌بردند[۴۰]، و در میدان جنگ به زیبنده‌ترین پهلوانان می‌سپردند[۴۱].

ابن خلدون گوید[۴۲]، که صورت طلسمی با اعداد و علائم نجومی بر درفش کاویان دوخته شده بود.

در جنگ قادسیه، بنا بر قول مسعودی[۴۳]، این درفش گرانبها بدست عربی موسوم به ضرار بن الخطاب افتاد، که آن را بسی هزار دینار فروخت، ولی قیمت واقعی آن ۱٫۲۰۰٫۰۰۰، دینار بود، (در التنبیه، همین مؤلف گوید، بهای آن درفش ۲٫۰۰۰٫۰۰۰ دینار بود).[۴۴] از طرف دیگر، ثعالبی گوید،[۴۵] که سعد بن ابی وقاص، سردار عرب «این درفش را به سایر خزائن و جواهر یزدگرد، که خداوند نصیب مسلمانان کرده بود، افزود و آن را با تاج‌ها، و کمرها، و طرق‌های گوهرنشان، و چیزهای دیگر برداشته، به خدمت امیر المؤمنین عمر بن الخطاب برد. عمر گفت آن را گشوده پاره‌پاره نمایند، و میان مسلمانان قسمت کنند.»

پس از این فتح بزرگ، مسلمانان حیره را گرفتند. بعد بجانب تیسفون روی نهادند. در سال ۶۴۷ ویه اردشیر بعد از دو ماه محاصره مسخر شد. ساکنین آن، که از گرسنگی جز رمقی نداشتند، خود را به تیسفون انداختند، که در جانب یسار دجله بود. یزدگرد با دربار و حرم‌سرای خود از پایتخت گریخت، درحالی‌که «هزار نفر طباخ، و هزار تن رامشگر، و هزار تن یوزبان، و هزار تن بازبان، جماعتی کثیر از سایر خدمه همراه او بودند؛ و شاهنشاه این گروه را هنوز کم می‌دانست»[۴۶]. نخست یزدگرد بحلوان رفت، و در آنجا هم چون از حمله فارغ نبود، بداخل کشور ماد شتافت. جماعتی بسیار از ساکنان تیسفون همه دارایی را رها کردند تا شاید جان به‌سلامت ببرند.

بهار بود، و دجله طغیانی داشت. ایرانیان جسرها را بریده و قایقها را از ساحل غربی شط دور کرده بودند. اما لشکر عرب گداری یافت، و بدون آسیبی خود را بساحل شرقی رساند. افواج نگهبان ایرانی عرصه تیغ شدند و باقی سپاهیان شاهنشاهی رو به هزیمت نهادند، و سعد بن ابی وقاص با فتح و فیروزی وارد پایتخت خالی شد، در برابر ایوان کسری اردو زد، و خود داخل کاخ‌ها شد. در آنجا همه خزاینی را، که شاهنشاه نتوانسته بود ببرد، مثل سبدهای مهرشده پر از اشیاء زرینه و سیمینه، جامه‌ها، گوهرها، اسلحه، ادویه و عطریات لطیف. فوجی از عرب در دنبال هزیمتیان تا پل نهروان پیش رفت، و چند رأس دواب غنیمت گرفت، که گنج‌ها و علائم بسیار گرانبهای سلطنتی را می‌بردند. در صندوقی، که بر شتری بسته بود، چیزهای بسیار نفیس دیدند، من‌جمله تاج خسرو پرویز، و قبای او، که از پارچه زربفت مرصع بجواهر و مزین بمروارید بود. جامه‌های زربفت دیگر نیز در آن صندوق یافتند. در صندوقهای دیگر زره، و خود، و ران‌بند، و بازوبند، و شمشیر خسرو پرویز، که همه از طلا بود، بدست آمد؛ پس آنگاه زره، و جوشن، و شمشیرهایی، که از هرقل قیصر روم، و خاقان ترک، و داهر[۴۷] پادشاه هند،[۴۸] و وهرام چوبین غنیمت گرفته بودند، با اسلحه پیروز، و کواذ اول، و هرمزد چهارم، و سیاوش، و نعمان، بدست عرب افتاد. شمشیرهای خسرو و نعمان را با تاج خسرو نزد خلیفه، عمر، فرستادند. عمر تاج را در کعبه آویخت[۴۹]. قالی معروف «بهار کسری»[۵۰]، هم در جزو غنائمی بود، که نزد عمر فرستادند. عمر گفت تا آن را قطعه‌قطعه کرده میان اصحاب رسول اللّه. ص تقسیم نمودند. علی (علیه السّلام) سهم خود را به بیست هزار درهم فروخت. پس خمس غنایم را، که به خلیفه تعلق داشت، جدا کرده، باقی را در بین شصت هزار تن سپاهیان سعد قسمت نمودند. گویند بهر تن ۱۲۰۰۰ درهم رسید[۵۱].

شاهنشاه آخرین کوشش خود را کرد، و از همه اقطار کشور لشکر خواست سرداری سالخورده بنام پیروزان را فرماندهی کل سپاه داد که در سال ۶۴۲ با عرب در نهاوند مقابل شد. جنگی سخت رخ داد، ولی شکست به ایرانیان افتاد. پیروزان بدست خصم اسیر و مقتول شد. آنگاه کشور ماد در برابر حمله مسلمانان بی‌مانع گشت، و اثری از لشکر شاهنشاهی نماند. دفاع ایالات ایران بعهده مرزبانان و سایر امراء محلی قرار گرفت و بعضی از این سرداران مثل هرمزدان[۵۲]، در خوزستان مقاومتی سخت، ولی بی‌فایده نشان دادند. همدان و ری مسخر لشکر عرب شد، بعد نوبت به آذربایجان و ارمنستان رسید. یزدگرد خود را باصفهان کشیده بود و در آنجا با گروهی کثیر از واسپوهران می‌زیست. چنین پیداست، که این شهر در پایان دوره ساسانی مرکز واسپوهران ایران محسوب می‌شده است، و واسپوهران آمار کار یا «مستوفی خراج واسپوران» در اصفهان مقام داشته است، یزدگرد سیصد تن، که ۷۰ نفر آنها از اشراف بزرگ و واسپوهران بودند، به استخر فرستاد، و بعد از آنکه اصفهان بدست عرب افتاد، خود نیز به استخر پناه برد. آنگاه واسپوهران را بشوش فرستادند. در این شهر واسپوهران به موسی سردار عرب تسلیم شده، اسلام اختیار کردند.[۵۳] استخر هم مسخر شد، و همه ایالت فارس، که گاهواره خاندان ساسانی بود، بدست مسلمانان افتاد.

یزدگرد، که جز عنوان شاهنشاهی نداشت، بازهم رو به هزیمت نهاد. سپاهبذ طبرستان او را به پناه خود خواند، و اگر این دعوت را می‌پذیرفت، شاید می‌توانست در پناه جبال عظیمه طبرستان قدرت خود را نگاه دارد، چنانکه سپاهبذان بیش از یک قرن استقلال خود را در برابر حملات مسلمانان حفظ کردند. ولی یزدگرد سیستان و خراسان را ترجیح داد، و سعی بی‌فایده کرد، شاید امراء محلی را، که در این وقت کاملا مستقل بودند، به برداشتن سلاح و مقابله خصم بکشاند، اما میسر نشد. یزدگرد پیش از این در سال ۶۳۸ از خاقان چین استمداد کرده بود. پس از نیشابور بطوس رفت، ولی کنارنگ آنجا، که مایل نبود او را پناه بدهد، هدیه‌های گرانبها پیش برد و گفت قلعۀ طوس گنجایش موکب شاهی را ندارد[۵۴]. پس ناچار یزدگرد بمرو رو نهاد. بنا بر روایت بلعمی[۵۵]، «چون بمرو آمد با او چهار هزار سوار بود، چنانکه حرب را نشایست، همه دبیران، و طباخان، [ و بانوان حرم و دیگر زنان، و پیرمردان، و کودکان خاندان شاهی ]. با او خواسته نبود، و از جایی چیزی برای او اندر نمی‌آمد».

آنگاه ماهوی مرزبان مرو، که می‌خواست از این میهمان ناخوانده خلاص شود، با نیزک طرخان متحد شد. وی از اتباع (یا فرمان‌بر یکی از اتباع) یبغوی طخارستان بود ۳. نیزک فوجی را به گرفتن یزدگرد فرستاد. پادشاه برگشته‌بخت شتابان رو بفرار نهاده، و تنها در تاریکی شب با جامه زربفت و زیور شاهوار گریزان شد. چون زمانی سرگردان و حیران بهر سوی رفت، خسته و درمانده شده به آسیابی در آمده، از آسیابان درخواست، که مکانی برای گذراندن شب به او بدهد. آسیابان او را نمی‌شناخت، اما از دیدن جامه‌های زیبا و گرانبهای آن مرد غریب بطمع افتاد[۵۶]، و چون شاه بخواب رفت، او را بقتل رسانید. یا بنا به روایت دیگر سواران ماهوی، که در جستجوی یزدگرد بودند، او را خفته در آسیاب یافتند، و هلاکش کردند[۵۷] ثعالبی گوید،[۵۸] جسد این شهریار وارونه‌بخت را در رود مرو انداختند. آب او را همی‌برد، تا به جدولی که رزیک نام دارد، آنجا به شاخه درختی پیچید، و اسقف نصاری جسد شاه را شناخت، او را در طیلسانی مشک‌آلود بسته دفن کرد. این در سال ۶۶۱ اتفاق افتاد.

از سرگذشت خاندان یزدگرد اطلاع قلیلی داریم. مسعودی فرزندان او را چنین می‌شمارد[۵۹]: دو پسر وهرام و پیروز و سه دختر ادرگ[۶۰]و شهربانو[۶۱]، و مردآوند پیروز بچین رفت و کوشش کرد، که به یاری لشکر چین تاج و تخت نیاکان را بدست آورد و شاهنشاهی خاقان را بر خود پذیرفت. ولی کاری از پیش او نرفت و در سال ۶۷۲ بدرود حیات گفت.[۶۲] اما شهربانو، بنا بر روایت شیعیان که گویا قطعی نیست بعقد امام حسین (علیه السّلام) درآمد. شیعیان به این ترتیب اولاد حسین (ع) را وارث خورنه یا فره ایزدی شاهنشاهان ایران باستان محسوب داشتند و کریم الطرفین شناختند مسعودی گوید: «اگر اعقاب یزدگرد در مرو ساکن شدند، ولی بیشتر اخلاف سلاطین و اعقاب مجهول چهارگانه[۶۳] ایرانیان هنوز در سواد (عراق) منزل دارند و نسب و حسب خود را نوشته حفظ می‌کنند تا همان اهتمامی که عرب قحطانی و نزاری در صیانت نسب خویش دارند».[۶۴] در سال ۷۲۹-۷۲۸، خسرو نامی از اخلاف یزدگرد سوم با ترکان همدست شد تا سلطنت را بدست آورد ولی بمقصود نرسید.

ایرانیان را عادت این بود که تاریخ را از سال جلوس در پادشاهی بحساب می‌آوردند چون بعد از یزدگرد ایران پادشاهی نیافت زردشتیان همان سال جلوس یزدگرد سوم را مبدأ تاریخ خود قرار داده و تا این زمان دنبال کرده‌اند و آن را تاریخ یزدگردی می‌خوانند.[۶۵]


  1. بنوشته تئوفانس، شیروی را شیرین مسموم ساخت؛ بگفته اوتیکیوس و ابن قتیبه وی از طاعون مرد. فردوسی ثعالبی راجع به خودکشی شیرین و مسموم کردن شیروی روایتی افسانه‌آمیز نقل کرده‌اند.
  2. گمنام گویدی، نلدکه، ص ۳۱.
  3. چنین است طبری (ص ۱۰۶۳، نلدکه، ص ۳۸۹) روایت او بنظر صحیح‌ترین روایات می‌آید. نام قاتل شهروراز در منابع موجود باختلاف قید شده است.
  4. رک نلدکه، طبری، ص ۳۹۰، یادداشت ۱.
  5. گمنام گویدی (ترجمه نلدکه، ص ۳۳) گوید، که او را خفه کردند.
  6. رک بالاتر ص ۴۶۸.
  7. نلدکه، طبری، ص ۳۹۲، یادداشت ۱.
  8. ص ۱۰۶۵، نلدکه، ص ۳۹۴.
  9. بنا بر قول سبئوس او سپاهبد آذربایجان بود (مارکوارت، ایرانشهر، ص ۱۱۲)، اما طبری او را سپاهبد خراسان دانسته است.
  10. هم نام پهلوان داستانی سیستان. در منابع سریانی هم مانند روایات فارسی و عربی این نام بصورت رستم ضبط شده است (گمنام گویدی، ترجمه نلدکه، ص ۳۳، یادداشت ۴).
  11. با خوره‌زاذ خسرو؛ فرخو farrnkhv یا فرخ farrukh صفت فر farr است، که خود صورتی است از خور Khvarr بمعنی «عظمت و شوکت».
  12. طبری، ص ۱۶۰۷، نلدکه، ص ۳۹۷، مقایسه شود با بالاتر، ص ۱۱۰.
  13. Rustahm
  14. یا خوره‌زاد Khvarrehzadh.
  15. darighbadh
  16. مارکوارت، ایرانشهر، ص ۱۱۲.
  17. Zadhoe
  18. طبری، ص ۱۰۶۶ و ما بعد، نلدکه، ص ۳۹۶ و ما بعد.
  19. Ishkhan
  20. راجع به این عنوان نگاه کنید بنونیست، مجلّه مطالعات ارمنی، ح ۹، ص ۸.
  21. فان‌فلوتن، تحقیق در باب سلطه عرب- Rechnrcher sur la domina tion arabe، ص ۱۹.
  22. مینورسکی، تسلط دیلمان (نشریه انجمن مطالعات ایرانی، شمار ۳)، ص ۴.
  23. منبع اصلی: ابن خردادبه، جغرافیون،۶، ص ۴۰-۳۹، ترجمه، ص ۲۹.
  24. Zunbil بسیاری از این عنوانها با کلمه پهلوی شاه ترکیب یافته است. اخشیذ Ikhshedh شکل سغدی کلمه ایرانیست، که در اوستا بصورت خش‌ایت khshaeta دیده می‌شود و آن را معمولا به معنای نورانی میدانند چنین بنظر می‌رسد، که آندرآس ریشه این کلمه را خشای khshay دانسته و آن را به «مسلط» و «فرمانروا» ترجمه کرده است (khvarkhshedh-Sonneherr، آندرآس-هنینگ، متون مانوی بزبان پارسی میانه، ص ۱۵، یادداشت ۶). بعضی از عناوین دیگر با کلمه پهلوی خوذای khvadhay یا کلمه سغدی خوذاو khvadhav بمعنی «خواجه و بزرگ» ترکیب شده‌اند. شهرگ Skahragh و شیر Sher از ریشه خشای kshay آمده است (مقایسه شود با کلمات اوستایی خشتر khshathra «پادشاهی» و خشتری Khshathrya «سلطان؛ امیر»)، وراز Vayaz (که ورازان Varzrn و ورازبندگ Varaz-bandagh از آن آمده) بمعنی گراز است، مقایسه شود با لقب شهروراز-بعضی از عناوین اصلشان ترکی است مثلا آنها که با لقب خان ترکیب شده‌اند.
  25. مشتق از خشای‌تی khshayathiyn، «شاه»، شاید بتوان گفت، که شاذ shadh صورت دیگری از کلمه اخشیذ Ikhshedh است.
  26. مارکوارت، ایرانشهر، ص ۶۹.
  27. به فارسی جدید: کاوه.
  28. در رساله‌ای بزبان دانمارکی تحت عنوان: Smedan Kevah og det gamle persiske rigsbanner, D. Vld. Selsh, hist, fil. Medd, II ,4 این داستان را بتفصیل مورد بحث قرار داده‌ام و سعی کرده‌ام ثابت کنم، که این داستان، که در اوستا و سایر کتب دینی زردشتی موجود نیست، در زمان ساسانیان با اقتباساتی از سایر داستانهای کهن برای تعبیر نام درفش کاویان ساخته شده است. معنی حقیقی درفش کاویان «درفش شاهی» است (کاویان از کلمه اوستایی کوی Kavi آمده است، که بمعنی «پرنس و شاه» است (مقایسه شود با ص ۲۲۲، یادداشت ۵). من با رأی لوی Levy و یوستی و اخیرا زاره (Klio,JII,p,348 sqq)، که پرچم داریوش سوم در موزائیک معروف «جنگ اسکندر» و درفش منقوش بر سکه‌های قدیم پارس را درفش کاویان پنداشته‌اند، موافق نیستم. راجع به علم‌های عهد ساسانی رک صنایع پوپ،۳، ص ۲۷۶۸ و ما بعد (فیلیس آکرمان).
  29. ص ۲۱۷۵.
  30. زتنبرگ،۳، ص ۳۹۵.
  31. ایضا،۱، ص ۱۱۹.
  32. مروج،۴، ص ۲۰۰.
  33. ایضا، ص ۲۲۴،
  34. مفاتیح العلوم، چاپ فان فلوتن، ص ۱۱۵.
  35. ص ۳۸ و ما بعد.
  36. چاپ هوار، ص ۱۳۲، ترجمه، ص ۱۴۸.
  37. چاپ وولرس، ج ۱، ص ۴۸، بیت ۲۶۳ ببعد.
  38. ایضا، ج ۲، ص ۷۶۲، بیت ۱۴۱۵ و چاپ مهل،۷، ص ۳۸۸، بیت ۳۹۵ ببعد.
  39. وولرس، ج ۱، ص ۴۷۹، بیت ۷۵۰.
  40. ایضا، ج ۲، ص ۵۵۸، بیت ۶۵۵.
  41. ایضا، ج ۲، ص ۷۶۲، بیت ۱۴۱۵ و ما بعد. و ج ۲، ص ۸۵۳، بیت ۱۴۲۴ و ما بعد.
  42. چاپ کاترمر،۱۸، ص ۱۳۵؛ ترجمه دوسلان. de Slane در همان‌جا، ج ۲۱، ص ۱۵۸.
  43. مروج،۴، ص ۲۲۴.
  44. جغرافیون،۸، ص ۸۶، ترجمه کارادوو، ص ۱۲۵.
  45. ص ۳۹.
  46. ثعالبی، ص ۷۴۲؛ مقایسه شود با حمزه، ص ۳۶، ترجمه ص ۴۷.
  47. Dahir
  48. این غنیمت جنگی را ظاهرا خسرو پرویز در یکی از فتوحات خود در هند بدست آورده است (رک مارکوارت، ایرانشهر، ص ۳۳)، ولی مارکوارت در باب صحت اسم داهر تردید اظهار کرده است.
  49. راجع بتاج خسرو در مکه صاحب نهایه گوید امروز هم در همان‌جاست (برون، ص ۴۵۷) ؛ راجع بتاریخ کتاب رک بالاتر ص ۸۹.
  50. رک بالاتر، ص ۴۹۶.
  51. طبری، ص ۲۴۵۲-۲۴۲۶؛ بلعمی،۳، ص ۴۱۴ و ما بعد؛ مقایسه شود با اشتراک، سلوکیه و تیسفون، ص ۴۱-۳۸.
  52. نویسندگان ایرانی و عرب او را هرمزان نوشته‌اند؛ در کتاب گمنام گویدی هرمزدان Hormizdan آمده است. بلعمی (زتنبرگ،۳ ص ۴۴۷) او را «شاه اهواز» می‌خواند.
  53. بلاذری، ص ۳۷۳؛ طبری، ص ۲۵۶۱، رک مارکوارت، ایرانشهر، ص ۲۹.
  54. ثعالبی، ص ۷۴۳.
  55. رک بلعمی،۳، ص ۵۰۴.
  56. در کتابی که مشتمل بر تصاویر رنگین پادشاهان ساسانی بوده (بقول صاحب مجمل التواریخ کتاب صور) یزدگرد سوم را چنین نقش کرده بودند: «رنگ مخصوص او انواع مختلف رنگ سبز بود. شلوارش آبی آسمانی باقسام مختلف و تاجش سرخ بود. به دستی نیزه‌ای گرفته و به دستی بر شمشیری تکیه کرده بود» (مسعودی، تنبیه، جغرافیون، ص ۸ ص ۱۰۶ و بعد کارادوو، ص ۱۵۱. مقایسه شود با حمزه، ص ۶۲، ترجمه، ص ۴۶)،
  57. بلاذری ص ۳۱۵ و بعد و طبری، ص ۲۸۷۹ و بعد این مطلب را به چند قسم آورده‌اند.
  58. ص ۴۸-۷۴۷.
  59. مروج،۲، ص ۲۴۱.
  60. Adragh
  61. در نسخه خطی این اسم فاسد شده است.
  62. در نسخه خطی این اسم فاسد شده است.
  63. چهار طبقه بزرگ جامعه ایرانی.
  64. مروج،۲، ص ۲۴۱.
  65. مارکوارت، ایرانشهر، ص ۶۹؛ مقایسه شود با شاوان. اسناد راجع به توکیوهای (ترک) غربی. E. Chavannes,Documents sur les Tou-Kiue(Turcs) occidentdux(1953)، ص ۲۵۸ و ما بعد.