انوری/زود جنبش مباش همچو عنان
ظاهر
< انوری
زود جنبش مباش همچو عنان | ۴۱۰ | دیر آرام باش همچو رکاب | ||||
دوش با یار خویش میگفتم | سخنی دوستوار از هر باب | |||||
تا رسیدم بدین که عقل شریف | مینماید مرا طریق صواب | |||||
کرد در زیر لب تبسم و گفت: | ای ترا نام در عنا و عذاب | |||||
نه سلام ترا ز بخت علیک | نه سؤال ترا ز دهر جواب | |||||
طیره گاه سکوت از اعدا | ۴۱۵ | خجلی وقت دعوی از احباب | ||||
تو چو هر غافلی و بیخبری | تن ز دستی درین وثاق خراب | |||||
روز و شب محرم تو کلک و دوات | سال و مه مونس تو رحل و کتاب | |||||
نه ترا راحت بقا و حیات | نه ترا لذت طعام و شراب | |||||
رمضان آمد و همی سازد | کدخدایی سر اولوالالباب | |||||
نزنی لاف خدمت اشراف | ۴۲۰ | نکشی بار منت اصحاب | ||||
هم غریو تو چون غریو غریب | هم خروش تو چون خروش غراب | |||||
چون فلک بیقراری از غم و رنج | چون ملک بینصیبی از خور و خواب | |||||
معدهٔ خلق و ناز و نعمت تو | طعمهٔ صعوه و گلوی عقاب | |||||
گرچه در فضل وجود بنماید | سایهٔ صاحب آفتاب و سحاب | |||||
گرچه اقبال او که دایم باد | ۴۲۵ | از رخ ملک برگرفت نقاب | ||||
گرچه بر چنگ همتش گیتی | هست بیوزنتر ز پر ذباب | |||||
تشنگان حدود عالم را | از یکی جام چون کند سیراب؟ | |||||
در سمرقند و در بخارا هست | قدری مال و اندکی اسباب | |||||
دخل آن در میان خرج فراخ | دیو آزرم را بود چو شهاب | |||||
محرم من تویی، مرا هم تو | ۴۳۰ | بسرایی رسان ز بهر ثواب | ||||
بشنو این از ره حقیقت و صدق | مشنو این از ره حدیث و عتاب | |||||
یک مه از عشق خدمت صاحب | مکش از روی اضطراب عقاب |