انوری/بمدح‌الامیر العادل ضیاءالدین مودود بن احمد العصمی و تهنیته بالقدوم

از ویکی‌نبشته
انوری (۱۳۳۷ خورشیدی) از انوری
قصیده‌ای بمدح‌الامیر العادل ضیاءالدین مودود بن احمد العصمی و تهنیته بالقدوم
تصحیح از سعید نفیسی

بمدح‌الامیر العادل ضیاءالدین مودود بن احمد العصمی و تهنیته بالقدوم

  آخر، ای خاک خراسان، داد یزدانت نجات از بلای غیرت خاک ره گرگانج و کات  
  در فراق خدمت گرد همایون موکبی کندرو نعل از هلالست، اسب را، میخ از نبات  
  موکب صدر جهان، پشت هدی، روی ظفر خواجهٔ دنیی، ضیاء دین حق، اکفی الکفات  
  لاجرم بادت رواجی یافت چون باد مسیح لاجرم آبت مزاجی یافت چون آب حیات  
  آنکه گردون را برو ترجیح نتواند نهاد عقل کل در هیچ معنی، جز که در تقدیم ذات  
  داده کلک بی‌قرارش کار عالم را قرار داده رای باثباتش ملک دنیا را ثبات  
  هر چه در گیتی برو نام عطا افتد، کفش جمله را گفتست: «خذ» جام و قلم را گفته «هات»  
  در غنایی خواهد افتاد از کفش گیتی، چنانک بر مساکین طرح باید کرد اموال زکات  
  ای ز شرم جاه تو سرگشته اوج اندر فلک وی ز دست رشک تو نالنده موج اندر فرات  
  آمدی اندر هنر «اقصی نهایات الکمال» چون محیط آسمان «اقصی نهایات الجهات»  
  از خداوندی جدا هرگز نبودستی، چنانک نفس موجود از وجود و ذات موصوف از صفات  
  بعد از آن والی، که بنیاد وجود از جود اوست بر خلایق چون تو والی کس نبودست از ولات  
  دست انصاف تو بر بدعت‌سرای روزگار دست محمودست بر بت خانه‌های سومنات  
  گر حرم را چون حریم حرمتت بودی شکوه در درون کعبه هرگز نامدی عزی و لات  
  هر کرا در دل هوای تست ایمن از هوان هر که را در جان وفای تست فارغ از وفات  
  خود صلاح اهل عالم نیست اندر شرع و رسم اعتصام الا بحبل طاعتت بعد از صلات  
  زانکه امروز از اولوالامری و یزدان در نبی هم چنین گفتست و حق اینست و دیگر ترهات  
  خون دل یابد ز باس تو، چو گردون بشکند در عظام دشمن ملک، ار همه باشد رفات  
  صد عنایت نامهٔ گردون چنان بر کرده گیر چون ز دیوانت بجان کردند خصمی را برات  
  خصم را گو: هر چه خواهی کن، که در تدبیر ملک آن خبر دانم خداوندا، که دانی: «کل شات»  
  صاحبا، صدرا، خداوندا، کریما، بنده گر یابد از حرمان عالی بارگاه تو نجات  
  بعد از این در خدمت از سر پای سازد چون قلم زانک گشتست از فراق تو سیه‌دل چون دوات  
  بر قضای خدمت ماضیش قوتها دهاد آنکه حسرتهاش می‌دادست هردم بر فوات  
  اندرین خدمت که دارد بنده را تشویر آن پیش فتیان خراسان دست بر سر چون فتات  
  گرچه بعضی شایگانست از قوافی، باش گو عفو کن، وقت ادا دانی ندارم بس ادات  
  بود تایی چند الحق دیگر از وجدان بد چون:وفات و چون ممات و چون فنات و چون عنات  
  گفتم: آخر شایگان خوش به از وجدان بد فی‌المثل چون حادثات، ای از ورای حادثات  
  هیچ‌کس در یک قوافی بنده را یاری نکرد هر که بیتی شعر دانست، از رعیت وز رعات  
  جز جمال‌الدین خطیب ری که برخواند از نبی: تائبات عابدات سابحات ثیبات  
  تا کند تقطیع این یک وزن وزان سخن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات  
  عیش تو بادا ببلخ و جشن تو بادا بمرو بارگاهت در نشابور و مقامت در هرات