پرش به محتوا

کلیات سعدی/مواعظ/فضل خدای را که تواند شمار کرد

از ویکی‌نبشته

توحید

  فضل خدایرا که تواند شمار کرد؟ یا کیست آنکه شکر یکی از هزار کرد؟  
  آن صانع قدیم که بر فرش کائنات چندین هزار صورت الوان نگار کرد  
  ترکیب آسمان و طلوع ستارگان از بهر عبرت نظر هوشیار کرد  
  بحر آفرید و بَرّ و درختان و آدمی خورشید و ماه و انجم و لیل و نهار کرد  
  الوان نعمتی که نشاید سپاس گفت اسباب راحتی که نشاید شمار کرد  
  آثار رحمتی که جهان سربسر گرفت احمال منتی که فلک زیر بار کرد  
  از چوب خشک میوه و در نی شکر نهاد وز قطره دانهٔ دُرر شاهوار کرد  
  مسمار کوهسار بنطع زمین بدوخت تا فرش خاک بر سر آب استوار کرد  
  اجزای خاک مرده بتأثیر آفتاب بستان میوه و چمن و لاله‌زار کرد  
  ابر آب داد بیخ درختان تشنه را شاخ برهنه پیرهن نوبهار کرد  
  چندین هزار منظر زیبا بیافرید تا کیست کو نظر ز سر اعتبار کرد  
  توحیدگوی او نه بنی آدمند و بس هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد  
  شکر کدام فضل بجای آورد کسی؟ حیران بماند هرکه درین افتکار کرد  
  گوئی کدام؟ روح که در کالبد دمید یا عقل ارجمند که با روح یار کرد[۱]  
  لالست در دهان بلاغت زبان وصف از غایت کرم که نهان و آشکار کرد  
  سر چیست تا بطاعت او بر زمین نهند؟ جان در رهش دریغ نباشد نثار کرد  
  بخشندهٔ که سابقهٔ فضل و رحمتش ما را بحسن عاقبت امیدوار کرد  
  پرهیزکار باش که دادار آسمان فردوس جای مردم پرهیزکار کرد  
  نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد  
  هر کو عمل نکرد و عنایت امید داشت دانه نکاشت ابله و دخل انتظار کرد  
  دنیا که جسر آخرتش خواند مصطفی جای نشست نیست بباید گذار کرد  
  دارالقرار خانهٔ جاوید آدمیست این جای رفتنست و نشاید قرار کرد  
  چند استخوان که هاون دوران روزگار خردش چنان بکوفت که خاکش غبار کرد  
  ظالم بمرد و قاعدهٔ زشت ازو بماند عادل برفت و نام نکو یادگار کرد  
  عیسی بعزلت از همه عالم کناره جست محبوبش آرزوی دل اندر کنار کرد  
  قارون ز دین برآمد و دنیا برو نماند بازی رکیک بود که موشی شکار کرد  
  ما اعتماد بر کرم مستعان کنیم کان تکیه باد بود که بر مستعار کرد  
  بعد از خدای هرچه پرستند هیچ نیست بی‌دولت آنکه بر همه هیچ اختیار کرد  
  وین گوی دولتست که بیرون نمی‌برد الاّ کسی که در ازلش بخت یار کرد  
  بیچاره آدمی چه تواند بسعی و رنج چون هرچه بودنیست قضا کردگار کرد  
  او پادشاه و بنده و نیک و بد آفرید بدبخت و نیک بخت و گرامی و خوار کرد  
  سعدی بهر نفس که برآورد چون سحر چون صبح در بسیط زمین انتشار کرد  
  هر بندهٔ که خاتم دولت بنام اوست در گوش دل نصیحت او گوشوار کرد  
  بالا گرفت و دولت والا امید داشت هر شاعری که مدح ملوک دیار کرد  
  شاید که التماس کند خلعت مزید سعدی که شکر نعمت پروردگار کرد  


  1. در نسخه‌ها این بیت مشوش است و بقیاس تصحیح شد.