کلیات سعدی/مواعظ/فضل خدای را که تواند شمار کرد
ظاهر
< کلیات سعدی | مواعظ
توحید
فضل خدایرا که تواند شمار کرد؟ | یا کیست آنکه شکر یکی از هزار کرد؟ | |||||
آن صانع قدیم که بر فرش کائنات | چندین هزار صورت الوان نگار کرد | |||||
ترکیب آسمان و طلوع ستارگان | از بهر عبرت نظر هوشیار کرد | |||||
بحر آفرید و بَرّ و درختان و آدمی | خورشید و ماه و انجم و لیل و نهار کرد | |||||
الوان نعمتی که نشاید سپاس گفت | اسباب راحتی که نشاید شمار کرد | |||||
آثار رحمتی که جهان سربسر گرفت | احمال منتی که فلک زیر بار کرد | |||||
از چوب خشک میوه و در نی شکر نهاد | وز قطره دانهٔ دُرر شاهوار کرد | |||||
مسمار کوهسار بنطع زمین بدوخت | تا فرش خاک بر سر آب استوار کرد | |||||
اجزای خاک مرده بتأثیر آفتاب | بستان میوه و چمن و لالهزار کرد | |||||
ابر آب داد بیخ درختان تشنه را | شاخ برهنه پیرهن نوبهار کرد | |||||
چندین هزار منظر زیبا بیافرید | تا کیست کو نظر ز سر اعتبار کرد | |||||
توحیدگوی او نه بنی آدمند و بس | هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد | |||||
شکر کدام فضل بجای آورد کسی؟ | حیران بماند هرکه درین افتکار کرد | |||||
گوئی کدام؟ روح که در کالبد دمید | یا عقل ارجمند که با روح یار کرد[۱] | |||||
لالست در دهان بلاغت زبان وصف | از غایت کرم که نهان و آشکار کرد | |||||
سر چیست تا بطاعت او بر زمین نهند؟ | جان در رهش دریغ نباشد نثار کرد | |||||
بخشندهٔ که سابقهٔ فضل و رحمتش | ما را بحسن عاقبت امیدوار کرد | |||||
پرهیزکار باش که دادار آسمان | فردوس جای مردم پرهیزکار کرد | |||||
نابرده رنج گنج میسر نمیشود | مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد | |||||
هر کو عمل نکرد و عنایت امید داشت | دانه نکاشت ابله و دخل انتظار کرد | |||||
دنیا که جسر آخرتش خواند مصطفی | جای نشست نیست بباید گذار کرد | |||||
دارالقرار خانهٔ جاوید آدمیست | این جای رفتنست و نشاید قرار کرد | |||||
چند استخوان که هاون دوران روزگار | خردش چنان بکوفت که خاکش غبار کرد | |||||
ظالم بمرد و قاعدهٔ زشت ازو بماند | عادل برفت و نام نکو یادگار کرد | |||||
عیسی بعزلت از همه عالم کناره جست | محبوبش آرزوی دل اندر کنار کرد | |||||
قارون ز دین برآمد و دنیا برو نماند | بازی رکیک بود که موشی شکار کرد | |||||
ما اعتماد بر کرم مستعان کنیم | کان تکیه باد بود که بر مستعار کرد | |||||
بعد از خدای هرچه پرستند هیچ نیست | بیدولت آنکه بر همه هیچ اختیار کرد | |||||
وین گوی دولتست که بیرون نمیبرد | الاّ کسی که در ازلش بخت یار کرد | |||||
بیچاره آدمی چه تواند بسعی و رنج | چون هرچه بودنیست قضا کردگار کرد | |||||
او پادشاه و بنده و نیک و بد آفرید | بدبخت و نیک بخت و گرامی و خوار کرد | |||||
سعدی بهر نفس که برآورد چون سحر | چون صبح در بسیط زمین انتشار کرد | |||||
هر بندهٔ که خاتم دولت بنام اوست | در گوش دل نصیحت او گوشوار کرد | |||||
بالا گرفت و دولت والا امید داشت | هر شاعری که مدح ملوک دیار کرد | |||||
شاید که التماس کند خلعت مزید | سعدی که شکر نعمت پروردگار کرد |
- ↑ در نسخهها این بیت مشوش است و بقیاس تصحیح شد.