پرش به محتوا

کلیات سعدی/مواعظ/صبحدمی که برکنم دیده به روشناییت

از ویکی‌نبشته

۱۵ – ط

  صبحدمی که برکنم دیده بروشنائیت بر در آسمان زنم، حلقهٔ آشنائیت  
  سر بسریر سلطنت بنده فرو نیاورد گر بتوانگری رسد نوبتی از گدائیت  
  پرده اگر برافکنی وه که چه فتنها رود[۱] چون پس پرده میرود اینهمه دلربائیت  
  گوشهٔ چشم مرحمت[۲] بر صف عاشقان فکن تا شب رهروان شود روز بروشنائیت  
  خلق جزای بد عمل بر در کبریای تو عرضه همی دهند و ما قصهٔ بی‌نوائیت  
  سر ننهند بندگان بر خط پادشاه اگر سر ننهد ببندگی بر خط پادشائیت  
  وقتی اگر برانیم بندهٔ[۳] دوزخم بکن کاتش آن فرو کشد گریه‌ام از جدائیت  
  راه تو نیست سعدیا کمزنی و مجردی تا بخیال در بود پیری و پارسائیت  

  1. بود.
  2. خاطری.
  3. بستهٔ.