کلیات سعدی/مواعظ/آسمان را حق بود گر خون بگرید بر زمین

از ویکی‌نبشته
مواعظ از سعدی
تصحیح محمدعلی فروغی

آسمان را حق بود گر خون بگرید بر زمین

در زوال خلافت بنی عباس

  آسمانرا حق بود گر خون بگرید بر زمین بر زوال ملک مستعصم امیرالمؤمنین  
  ای محمد گر قیامت می‌برآری سر ز خاک سر برآور وین قیامت در میان خلق بین  
  نازنینان حرم را خون خلق[۱] بی‌دریغ ز آستان بگذشت و ما را خون چشم از آستین  
  زینهار از دور گیتی و انقلاب روزگار در خیال کس نیامد کانچنان گردد چنین  
  دیده بردار ایکه دیدی شوکت باب‌الحرم قیصران روم سر بر خاک و خاقانان چین  
  خون فرزندان عمّ مصطفی شد ریخته هم بر آن خاکیکه سلطانان نهادندی جبین  
  وه که گر بر خون آن پاکان فرود آید مگس تا قیامت در دهانش تلخ گردد انگبین  
  بعد از این آسایش از دنیا نشاید چشم داشت قیر در انگشتری ماند چو برخیزد نگین  
  دجله خونابست ازین پس گر نهد سر در نشیب خاک نخلستان بطحا را کند در خون عجین  
  روی دریا درهم آمد زین حدیث هولناک[۲] میتوان دانست بر رویش ز موج افتاده چین  
  گریه بیهودست و بیحاصل بود شستن بآب آدمی را حسرت از دل و اسب را داغ از سرین  
  نوحه لایق نیست بر خاک شهیدان زانکه هست کمترین دولت ایشان را بهشت برترین  
  لیکن از روی مسلمانی و کوی مرحمت مهربان را دل بسوزد بر فراق نازنین  
  باش تا فردا که بینی روز داد و رستخیز وز لحد با زخم خون‌آلوده برخیزد دفین  
  بر زمین خاک قدمشان توتیای چشم بود روز محشر خونشان گلگونه حوران عین[۳]  
  قالب مجروح اگر در خاک و خون غلطد چه باک روح پاک اندر جوار لطف رب‌العالمین  
  تکیه بر دنیا نشاید کرد و دل بر وی نهاد کاسمان گاهی بمهرست ای برادر گه بکین  
  چرخ گردان بر زمین[۴] گویی دو سنگ آسیاست در میان هر دو روز و شب دل مردم طحین  
  زور بازوی شجاعت برنتابد با اجل چون قضا آمد نماند قوت رای رزین  
  تیغ هندی برنیاید روز پیکار از نیام شیرمردی را که باشد مرگ پنهان در کمین  
  تجربت بیفایده است آنجا که برگردید بخت حمله آوردن چسود آنرا که در گردید[۵] زین  
  کرکسانند از پی مردار دنیا جنگجوی ای برادر گر خردمندی چو سیمرغان نشین  
  ملک دنیا را چه قیمت حاجت اینست از خدای گو نگه دارد بما بر ملک ایمان و یقین  
  یارب این رُکن مسلمانی بامن آباد دار در پناه شاه عادل پیشوای ملک و دین  
  خسرو صاحبقران غوث زمان بوبکر سعد آنکه اخلاقش پسندیدست و اوصافش گزین  
  مصلحت بود[۶] اختیار رای روشن‌بین او با زبردستان سخن گفتن نشاید جز بلین  
  لاجرم در بر و بحرش داعیان دولتند کای هزاران آفرین بر جانت از جان آفرین  
  روزگارت با سعادت باد و سعدت پایدار[۷] رایتت منصور و بختت یار و اقبالت معین  

  1. خلقی.
  2. دردناک.
  3. رخسار عین.
  4. با زمین.
  5. برگردید.
  6. دید.
  7. سعدی مدح گوی.