کلیات سعدی/غزلیات/یار گرفتهام بسی چون تو ندیدهام کسی
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۵۸۲ – ط
یار گرفتهام بسی چون تو ندیدهام کسی | شمع چنین نیامدست از در هیچ مجلسی | |||||
عادت بخت من نبود آنکه تو یادم آوری | نقد چنین کم اوفتد خاصه بدست مفلسی | |||||
صحبت ازین شریفتر صورت ازین لطیفتر | دامن ازین نظیفتر وصف تو چون کند کسی؟ | |||||
خادمهٔ سرای را گو در حجره بند کن | تا بسر حضور ما ره نبرد موسوسی | |||||
روز وصال دوستان دل نرود ببوستان | یا بگلی نگه کند یا بجمال نرگسی | |||||
گر بکشی کجا روم تن بقضا نهادهام | سنگ جفای دوستان درد نمیکند بسی | |||||
قصه بهر که میبرم فایدهٔ نمیدهد[۱] | مشکل درد عشق را حل نکند مهندسی | |||||
اینهمه خار میخورد سعدی و بار میبرد | جای دگر نمیرود هر که گرفت مونسی[۲] |