کلیات سعدی/غزلیات/گر از جفای تو روزی دلم بیازارد
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۱۶۷– ق
گر از جفای تو روزی دلم بیازارد | کمند شوق کشانم بصلح باز آرد | |||||
ز درد عشق تو دوشم امید صبح نبود | اسیر عشق چه تاب شب دراز آرد؟ | |||||
دلی عجب نبود گر بسوخت کاتش تیز[۱] | چه جای موم که پولاد در گداز آرد | |||||
توئی که گر بخرامد درخت قامت تو | ز رشک سرو روانرا باهتزاز آرد | |||||
دگر بروی خود از خلق در بخواهم بست | مگر کسی ز توام مژدهٔ فرازآرد | |||||
اگر قبول کنی سر نهیم بر قدمت | چو بت پرست که در پیش بت نماز آرد | |||||
یکی بسمع رضا گوش دل بسعدی دار[۲] | که سوز عشق سخنهای دلنواز آرد |