کلیات سعدی/غزلیات/کس این کند که ز یار و دیار برگردد
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۱۶۱– ب
کس این کند که ز یار و دیار برگردد؟ | کند هراینه چون روزگار برگردد | |||||
تَنکدلی که نیارد کشید زحمت گل | ملامتش نکنند ار[۱] ز خار برگردد | |||||
بجنگ خصم کسی کز حیل فروماند | ضرورتست که بیچارهوار برگردد | |||||
بآب تیغ اجل تشنه است مرغ دلم | که نیم کشته بخون چندبار برگردد | |||||
بزیر سنگ حوادث کسی چه چاره کند؟[۲] | جز اینقدر که بپهلو چو مار برگردد | |||||
دلم نماند پس این خون چیست هر ساعت | که در دو دیدهٔ یاقوت بار برگردد | |||||
گر از دیار بوحشت[۳] ملول شد سعدی | گمان مبر که بمعنی ز یار برگردد |