کلیات سعدی/غزلیات/کسی به عیب من از خویشتن نپردازد
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۱۸۵– ط
کسی بعیب من از خویشتن نپردازد | که هر که مینگرم با تو عشق میبازد | |||||
فرشتهٔ تو بدین روشنی نه آدمئی | نه آدمیست که بر تو نظر نیندازد | |||||
نه آدمی که اگر آهنین بود شخصی | در آفتاب جمالت چو موم بگدازد | |||||
چنین پسر که توئی راحت روان پدر | سزد که مادر گیتی بروی او[۱] نازد | |||||
کمان چفتهٔ ابرو کشیده تا بن گوش | چو لشکری که بدنبال صید میتازد | |||||
کدام گل که بروی تو ماند اندر باغ؟ | کدام سرو که با قامتت سر افرازد؟ | |||||
درخت میوهٔ مقصود از آن بلندترست | که دست قدرت کوتاه ما برو[۲] یازد | |||||
مسلمش نبود عشق یار آتش روی | مگر کسی که چو پروانه سوزد و سازد | |||||
مده بدست فراقم پس از وصال چو چنگ | که مطربش بزند بعد از آن که بنوازد | |||||
خلاف عهد[۳] تو هرگز نیاید از سعدی | دلی که از تو بپرداخت با که پردازد؟ |