کلیات سعدی/غزلیات/چون خراباتی نباشد زاهدی
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۵۳۲ – ط
چون خراباتی نباشد زاهدی | کش بشب از در[۱] در آید شاهدی؟ | |||||
محتسب کو تا ببیند روی دوست | همچو محرابی و من چون عابدی؟ | |||||
چون من آب زندگانی یافتم | غم نباشد گر بمیرد حاسدی | |||||
آنچه ما را در دلست از سوز عشق | مینشاید گفت با هر باردی | |||||
دوستان گیرند و دلداران ولیک | مهربان نشناسد الا واحدی | |||||
از تو روحانیترم در پیش دل | نگذرد شبهای خلوت واردی | |||||
خانهٔ در کوی درویشان بگیر | تا نماند در محلت زاهدی | |||||
گر دلی داری و دلبندیت نیست | پس چه فرق از ناطقی تا جامدی؟ | |||||
گر بخدمت قائمی خواهی منم | ور نمیخواهی، بحسرت قاعدی | |||||
سعدیا گر روزگارت میکشد | گو بکش بر دست سیمین ساعدی |
- ↑ کش بشمع از در، و در نسخه قدیمتر: کش بشمع اندر.