کلیات سعدی/غزلیات/چه کند بنده که بر جور تحمل نکند
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۲۴۰– ب
چکند بنده که بر جور تحمل نکند | دل اگر تنگ شود مهر تبدل نکند | |||||
دل و دین در سر کارت شد و بسیاری نیست | سر و جان خواه که دیوانه تأمل نکند | |||||
سحر گویند حرامست درین عهد ولیک | چشمت آن کرد که هاروت ببابل نکند | |||||
غرقه در بحر عمیق تو چنان بیخبرم | که مبادا که چه دریام بساحل نکند(؟) | |||||
بگلستان نروم تا تو در آغوش منی | بلبل ار روی تو بیند طلب گل نکند | |||||
هر که با دوست چو سعدی نفسی خوش دریافت | چیز و کس[۱] در نظرش باز تخیل نکند |
- ↑ بجز او.