پرش به محتوا

کلیات سعدی/غزلیات/وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من

از ویکی‌نبشته

۴۷۱ – ب

  وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من تا چه شود بعاقبت در طلب[۱] تو حال من  
  نالهٔ زیر و زار من زارترست هر زمان بسکه بهجر میدهد عشق تو گوشمال من  
  نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو دست‌نمای خلق شد قامت چون هلال من  
  پرتو نور روی تو هر نفسی بهر کسی میرسد و نمیرسد نوبت اتصال من  
  خاطر تو بخون من رغبت اگر چنین کند هم بمراد دل رسد خاطر بدسگال من  
  برگذری و ننگری باز نگر که بگذرد فقر من و غنای تو جور تو و احتمال من  
  چرخ شنید ناله‌ام گفت منال سعدیا کآه تو تیره میکند آینهٔ جمال من  


  1. هوس