کلیات سعدی/غزلیات/وقت آن آمد که خوش باشد کنار سبزه جوی

از ویکی‌نبشته
غزلیات از سعدی
تصحیح محمدعلی فروغی

وقت آن آمد که خوش باشد کنار سبزه جوی

۶۳۱ – ط

  وقت آن آمد که خوش باشد کنار سبزه جوی گر سر صحرات باشد سروبالائی بجوی  
  ور بخلوت با دلارامت میسر میشود در سرایت خود گلفشانست[۱] سبزی گو مروی  
  ای نسیم کوی معشوق این چه باد خرمست تا کجا بودی که جانم تازه میگردد ببوی؟  
  مطربان گوئی در آوازند و مستان در سماع شاهدان در حالت و شوریدگان در های و هوی  
  ای رفیق آنچ از بلای عشق بر من میرود گر ترک من نمیگوئی بترک من بگوی[۲]  
  ایکه پای رفتنت کندست و راه وصل تند بازگشتن هم نشاید تا قدم داری بپوی  
  گر ببینی گریهٔ زارم ندانی فرق کرد کاب چشمست اینکه پیشت میرود یا آب جوی  
  گوی را گفتند کای بیچاره سرگردان مباش گوی مسکین را چه تاوانست؟ چوگانرا بگوی  
  ایکه گفتی دل بشوی از مهر یار مهربان[۳] من دل از مهرش نمیشویم تو دست از من بشوی  
  سعدیا عاشق نشاید بودن اندر خانقاه شاهد بازی فراخ و زاهدان تنگخوی[۴]  


  1. گلستانست.
  2. در بعضی از نسخ متأخر بیت را بدین صورت درآورده‌اند:
      یا بترک من بگوی ای سرکش نامهربان بر اسیران رحمت آور یا بترک من بگوی  
  3. سنگدل.
  4. در نسخ متأخر بیت بدین صورت درآمده:
      سعدیا مستی و مستوری بهم نایند راست شاهدان بازی مزاج و صوفیان بس تنگخوی