کلیات سعدی/غزلیات/هزار سختی اگر بر من آید آسانست
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۸۲– ب، خ
هزار سختی اگر بر من آید آسانست | که دوستی و ارادت هزار چندانست | |||||
سفر دراز نباشد بپای طالب دوست | که خار دشت محبت گلست و ریحانست | |||||
اگر تو جور کنی جور نیست تربیتست | و گر تو داغ نهی داغ نیست درمانست | |||||
نه آبروی که گر خون دل بخواهی ریخت | مخالفت نکنم، آن کنم که فرمانست | |||||
ز عقل من عجب آید صوابگویانرا | که دل بدست تو دادم خلاف در جانست | |||||
من از کنار تو دور اوفتادهام نه عجب | گرم قرار نباشد، که داغ هجرانست | |||||
عجب در آن سر زلف معنبر مفتول | که در کنار تو خسبد چرا پریشانست؟ | |||||
جماعتی که ندانند حظّ روحانی | تفاوتی که میان دواب و انسانست | |||||
گمان برند که در باغ عشق[۱] سعدی را | نظر بسیب زنخدان و نار پستانست | |||||
مرا هراینه خاموش بودن اولیتر | که جهل پیش خردمند عذر نادانست | |||||
وَ ما اُبَرّئُ نَفسی وَلا اُزکیها | که هر چه نقل کنند از بشر در امکانست |
- ↑ حسن.